eitaa logo
خاڪریزشهـدا
908 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
خاڪریزشهـدا
.... 126 ابروهاش رو انداخت بالا. -اینم مسخره بازی جدیدته؟؟ -مممـ...مگه چیکار کردم؟؟😓 -بیا برو تو خونه تا بفهمی چیکار کردی! آب دهنم رو قورت دادم و با ترس نگاهش کردم. -گفتم گمشو تو خونه تا صدام بالا نرفته! در ماشین رو بستم و رفتم تو خونه .مغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم! مامان که انگار قبل از ما رسیده بود و با خستگی روی مبل ولو شده بود،با دیدنم چشماش گرد شد و سیخ ایستاد! جلوی در ایستادم و زل زدم بهش،که بابا از پشت هلم داد و وارد خونه شدم. مامان اومد جلوتر و سرتا پام رو نگاه کرد. -این چیه ترنم!؟ بابا غرید -این؟؟دسته گل توعه!تحویلش بگیر!تحویل بگیر این تف سر بالا رو! و قبل از اینکه هر حرف دیگه ای زده بشه،سنگینی و داغی دستش رو، روی صورتم حس کردم. این بار اولی بود که از بابا کتک میخوردم! چادر رو از سرم کشید و داد زد😞 -این چیه؟؟این نکبت چیه؟؟این رو سر تو،رو سر بچه ی من چیکار میکنه؟؟ و هلم داد عقب. سعی میکردم اشکام رو کنترل کنم. اینقدر تند این اتفاقات میفتاد که فرصت فکر کردن نداشتم .اومد طرفم و بلندتر داد کشید -لالی یا کری؟؟ پلک محکمی زدم تا مانع فرود اشک هام بشم و نالیدم -بابا مگه چیکار کردم؟؟مگه خلاف کردم؟ -خفه شو!خفه شو ترنم!خفه شو!دختره ی نمک به حروم،اینهمه خرجت کردم که پادوی آخوندا بشی؟؟ از عصبانیت قرمز شده بود، تند تند دور من راه میرفت و داد میزد. بغضم بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد! -بی شرف برای چی با آبروی من بازی میکنی؟؟ یه ساله چه مرگت شده تو؟؟ هر روز یه گند جدید میزنی،هر روز یه غلط اضافی میکنی،آخه تو نون آخوندا رو خوردی یا ... با عصبانیت به سمتم حمله‌ور شد و صورتم رو به یه چک دیگه مهمون کرد که باعث شد بیفتم زمین. اونقدر دستش سنگین بود،که احساس گیجی میکردم. مامان جیغی کشید و اومد جلو اما بابا با تهدید،دورش کرد! دوباره از چادرم گرفت و بلندم کرد -مگه با تو نیستم؟؟لکه ی ننگ!!کاش همون روز میمردی از دستت خلاص میشدم... با شنیدن این حرف با ناباوری نگاهش کردم و دیگه نتونستم جلوی بغض تو گلوم رو بگیرم. مثل ابر بهار باریدم... به حال دل شکستم و به حال غرور خورد شدم! -خفه شو... برای چی داری گریه میکنی؟ساکت شو،نمیخوام صدای عرعرتو بشنوم! چرا حرف نمیزنی؟برای چی لچک سرت کردی؟ مامانت آخوند بوده یا بابات؟؟ اشک هام رو کنار زدم و گفتم -چه ربطی به آخوندا داره؟؟ -عههه؟پس زبونم داری!!پس به کی مربوطه؟ "محدثه افشاری"
خاڪریزشهـدا
#او_را.... 126 ابروهاش رو انداخت بالا. -اینم مسخره بازی جدیدته؟؟ -مممـ...مگه چیکار کردم؟؟😓 -بیا
.... 127 از همون اول میفهمیدم یه الدنگ از حماقتت سوءاستفاده کرده و مغزتو پر کرده! -من با آخوندا کاری ندارم! من فقط حرف خدا رو گوش دادم. همین. از قهقهه ی عصبیش بیشتر ترسیدم. -چی چی؟؟یه بار دیگه تکرار کن!!خدا؟؟ دوباره هلم داد -آخه گوسفند تو میدونی خدا چیه!؟ تو تو این خونه حرفی از خدا شنیدی!؟ دختره ی ابله!کدوم خدا!؟ سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم. -همون خدایی که من و شما رو آفرید!همون خدایی که تو همین خونه به من کمک کرد تا بشناسمش! همون خدایی که اینهمه مال و ثروت بهتون داده! دوباره خندید -عههه؟آهان!!اون خدا رو میگی؟؟ بلندتر خندید و یدفعه ساکت شد و با حرص نگاهم کرد -احمق بیشعور!حیف اونهمه زحمت که برای تو کشیدم! پس بین من و مامانت و تمام این ثروت که قرار بود بعد از من به تو برسه و خدا،یکی رو انتخاب کن!! اگر ما رو انتخاب کردی،همه چی مثل قبل میشه و همه اینا رو یادمون میره، ولی اگر اون رو انتخاب کردی،هم دور ما رو خط میکشی،هم دور ثروت مارو. چون یه قرون هم بهت نمیدم و از ارث محرومت میکنم!برو گمشو تو اتاقت و قشنگ فکر کن! هلم داد سمت پله ها و داد زد "برو تو اتاقت" خسته و داغون به اتاقم رفتم و در رو بستم و با گریه رو تختم افتادم فکرنمیکردم اینقدر بی رحمانه برخورد کنن؛ یا بهتره بگم فکر نمیکردم بخوان همه چی رو ازم بگیرن! تو دوراهی سختی مونده بودم. میدونستم خدا از همه بهتره اما اون لحظه یه ترسی به دلم چنگ میزد. چون علاوه بر مامان و بابا،باید قید تمام امکانات رو هم میزدم! از بی رحمیشون دلم بدجور گرفته بود... میدونستم عهد بستم،اما گذشتن از این ثروتی که تا چند ساعت پیش مال من بود،از اونی که فکرش رو میکردم سخت تر بود! مغزم قفل کرده بود. ترجیح میدادم بخوابم تا مجبور نباشم به چیزی فکر کنم! صبح با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم. حوصله ی دانشگاه رو نداشتم. رفتم حموم و دوش رو باز کردم. قطرات آب با قطرات اشکم مخلوط میشد و روی تنم میریخت.😭 اما آب هم نتونست دلم رو آروم کنه! 😞😞 موهام رو لای حوله پیچیدم و از حموم بیرون اومدم. تمام طول روز یه گوشه بق کرده بودم و تو خودم بودم. دلم نمیخواست فکرکنم. یعنی میترسیدم که فکرکنم! گاهی میخواستم تمام دیروز رو از یاد ببرم. حتی خودم رو به اون راه میزدم که متوجه زمان نماز نشم! دیروز متولد شده بودم و امروز نمیدونستم باید مثل یه جنین بی جون سقط بشم، 😭 یا قوی باشم و برم به استقبال روزهای سخت.... 😓 جواب زنگ های زهرا رو هم ندادم! سرم رو پایین میگرفتم تا با جملات روی دیوار،رو به رو نشم! 😞 قبل از اومدن مامان و بابا زنگ زدم تا برام غذا بیارن. قصد نداشتم امشب از اتاق بیرون برم،چون هنوز تصمیمم رو نگرفته بودم! و اون شب بعد از مدت ها با قرص آرامبخش خوابیدم.... من بخاطر نپذیرفتن این رنج،دوباره به عقب برگشته بودم و این احساس ضعف،برام از همه چیز بدتر بود! "محدثه افشاری "
خاڪریزشهـدا
#او_را.... 127 از همون اول میفهمیدم یه الدنگ از حماقتت سوءاستفاده کرده و مغزتو پر کرده! -من با آخ
.... 128 صبح با صدای زنگ گوشیم،چشمام رو باز کردم. شماره ناشناس بود. -بله؟ -سلام خانوم. وقت بخیر. -ممنونم .بفرمایید؟ -من از بیمارستان تماس میگیرم،ممکنه تشریف بیارید اینجا؟ سریع نشستم.😰 -بیمارستان؟برای چی؟ -نگران نشید. راستش خواهرتون رو آوردن اینجا،خیلی حال خوبی ندارن. -من که خواهر ندارم خانوم! -نمیدونم. شماره ی شما به اسم آبجی سیو بود. بدنم یخ زد! -مرجان؟؟؟ -نگران نباشید؛ممکنه تشریف بیارید بیمارستان؟ اینجا همه چی رو میفهمید. -بله بله،لطفا آدرس رو بهم بدید. از دلشوره حالت تهوع گرفته بودم،خدا خدا میکردم که اتفاقی براش نیفتاده باشه! سریع مانتوم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. فاصله ی خونه تا اونجا زیاد بود. فکرم هزار جا رفت،مردم و زنده شدم تا به بیمارستان برسم. سریع ماشین رو پارک کردم و دویدم داخل. مثل مرغ سرکنده اینور و اونور میرفتم و از همه سراغش رو میگرفتم تا اینکه پیداش کردم. ولی روی تخت و زیر یه پارچه ی سفید... دنیا دور سرم چرخید. به دیوار تکیه دادم و همونجور که نفس نفس میزدم با بهت و ناباوری بهش خیره شدم... یه جوری خوابیده بود که انگار هیچوقت بیدار نبوده! دستم رو گذاشتم لبه ی تخت و از ته دل زجه زدم. 😭😭😭😭 بیمارستان رو گذاشته بودم روی سرم. هر دکتر و پرستاری رو که میدیدم یقش رو میگرفتم و فحشش میدادم.😭 جمعیت زیادی دورم جمع شده بودن. مرجان رو بغل کردم و بلند بلند گریه میکردم. لباس مناسبی تنش نبود،دوباره پارچه رو کشیدم روش تا تنش مشخص نشه! تمام غم های عالم ریخته بود رو دلم... یکم که آرومتر شدم یکی از پرستارها اومد کنارم و دستش رو گذاشت رو شونم. -متاسفم. ولی باور کن کاری از دست ما برنمیومد؛ قبل از اینکه برسوننش اینجا،تموم کرده بود...! سرم رو به دیوار تکیه دادم و با چشم های اشکبار نگاهش کردم. -چرا؟؟ -دیشب... خبرداشتی کجاست؟ با وحشت نگاهش کردم -فکرکنم پارتی... سرش رو انداخت پایین.😓😞 -متاسفانه اوور دوز کرده...! بدنم یخ زد. یاد دعوای پریروز افتادم. با حال داغون رفتم بالای سرش و موهاش رو ناز کردم. "محدثه افشاری "
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
🌹بخوان دعای فرج را، بخوان اثر دارد🌹 🌹دعا کبوتر عشق است، بال و پر دارد🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنهاست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
❣❣❣❣❣❣ ❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺 🌷eitaa.com/khaterat_shohada 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم‌الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید حسین معصومی هستیم.🌹 ثواب اعمال نیک امروزمون هدیه به روح شهید معصومی🙏 http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
بسم‌الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید حسین معصومی هستیم.🌹 ثواب اعمال نیک امروزمون هدیه به روح شهید
شهید حسین معصومی در دوم دیماه سال 1347 هجری شمسی در شهر تهران و در یکی از محله های پر برکت جنوب شهر، خیابان ابوذر در یک خانواده مستضعف دیده به جهان گشود. http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
شهید حسین معصومی در دوم دیماه سال 1347 هجری شمسی در شهر تهران و در یکی از محله های پر برکت جنوب شهر،
دو ماه قبل برادرش در جبهه های حق علیه باطل جانباز شده بود و خانواده نتوانست جلوی او را بگیرند و بالاخره رضایت آنها را جلب کرد و فکر می کرد وجودش برای جبهه سودمندتر است از وقتی که به جبهه رفته بود دیگر تعلق به خود و خانواده اش نداشت و دنیا را محل گذر می دانست و علاقه ای هم به دنیا نداشت و راه خود را انتخاب کرده بود و بالاخره در مهر ماه سال 66 به جبهه عازم شد و در تاریخ 66/9/17 در کربلای شلمچه شربت شهادت را نوشید. http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
دو ماه قبل برادرش در جبهه های حق علیه باطل جانباز شده بود و خانواده نتوانست جلوی او را بگیرند و بالا
وصیتنامه شهید: هم‌اکنون که راهی جبهه‌های حق علیه باطل  می‌شوم تنها امیدی که دارم این است که با پیروزی لشکر اسلام بر کفر صدامی به خاک خود باز می‌گردم و دیگر امیدی که دارم و تمام برادران رزمنده دارند این است که به هدف نهایی خود برسم و خون ناقابل خود را در این راه هدیه کنم و به پای درخت آزادی  و استقلال و جمهوری اسلامی بریزم و آن را آبیاری کنم. و من که نتوانستم با فکرم کمکی به این انقلاب کنم حالا می‌خواهم با خونم دین خود را به این انقلاب ادا کنم. به جهانخواران  شرق و غرب بگویید که خانه و کاشانه‌ام را به آتش بکشید، اگر گلوله‌های شما قلبم را سوراخ سوراخ کنند، آرزوی شنیدن یک کلمه ضعف و زبونی و آرزوی فروختن دینم را به گور خواهید برد.  به آنها بگویید که اگر پیکرم را زنده زنده پاره کنند، اگر پاره‌های تنم را با آتش بسوزانند، اگر خاکسترم را به دریا بریزند، از دل امواج خروشان دریا صدایم را خواهند شنید که فریاد می‌زنم، اسلام پیروز است، کفر و منافق نابود است. امت شهید پرور ایران! مبادا پشت امام  را خالی کنید. اگر این نهضت به پایان نرسد خون هزاران شهید در روز قیامت گریبانگیر شماست و این گناهی است نابخشودنی.والسلام           حسین معصومی ۶۳/11/۲۳ http://eitaa.com/khaterat_shohada
🌅 ♥️ (ص): 🔸هرکس براى برآوردن نیاز بیمارى بکوشد چه آن رابرآورده سازدوچه نسازد مانند روزى که ازمادرش زاده شداز گناهانش پاک مى شود 📚من لایحضره الفقیه،ج۴،ص۱۶ http://eitaa.com/khaterat_shohada
هنگامه اذان است واجابت دعا🌸🌸 الله اکبر الله اکبر 🌺🌺 حی علی الصلاه حی علی الصلاه 🌺🌺 حی علی الفلاح حی علی الفلاح 🌺🌺 خدایا در ظهور منجی عالم بشریت حضرت مهدی تعجیل بفرما🌸 http://eitaa.com/khaterat_shohada
🌷 💠شهید عطایی درباره همراهےاش با شهید صدرزاده میگوید: ♥️✨با شروع درگیری های تصمیم گرفتم برای دفاع از حرم عمه سادات به سوریه بروم. راه های مختلف را بررسی کردم تا از طریق یکی از دوستان با آشنا شدم و با مدارک جعلی به سوریه رفتم و در انجا عضو به فرماندهی سید ابراهیم شدم. ♥️✨در کنار در عملیات های مختلفی در سوریه از جمله در ✓تل قرین، ✓تدمر و ✓جنوب حلب شرکت کردم و مدتی هم گردان عمار بودم و بعد از شهادت سیدابراهیم مدتی فرمانده گردان عمار بودم ... ♥️✨رشادت های در درگیری های ✓تل قرین، ✓تدمر، ✓دیرالعدس، ✓بصرالحریر، ✓القراصی و ✓خان‌طومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود. ♥️✨در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به یاران شهیدش پیوست. (ابوعلی) ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
مےسپارم تار و پودِ چــادرم را دستـــِ | تُ | من ڪنیز خواهرتــ هستم نظرڪن یاحسین♥️ ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
ڪلام شھید✍ | در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت (ع) مرا فراموش نکنید. برایم بسیار دعا کنید بسیار...   #پیش_ارباب_به_یادمون_باش 💚 شهید رسول خلیلے ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
•❥•➖•●🔘⚪🔘●•➖•❥• 🏴قرارسینہ هاے بیقرار ما نمے آیـے؟ گل نرگس امید حضرٺ زهرا نمے آیـے؟ شمردم روزها را تا محرم درهواے تو عزاے جد مظلومٺ رسید، آقا نمے آیـے؟ السلام علیک صاحب عزا😔 @khaterat_shohada •❥•➖•●🔘⚪🔘●•➖•❥•
📊 نمودار | بیانات رهبرانقلاب در دانشگاه علوم دریایی امام خمینی نوشهر. ۹۷/۶/۱۸ @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
🌹بخوان دعای فرج را، بخوان اثر دارد🌹 🌹دعا کبوتر عشق است، بال و پر دارد🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنهاست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
❣❣❣❣❣❣ ❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺 🌷eitaa.com/khaterat_shohada 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم‌الله الرحمن الرحیم امروز مهمان جوانترین شهیدمدافع حرم سیدمصطفی موسوی هستیم🌹 http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
بسم‌الله الرحمن الرحیم امروز مهمان جوانترین شهیدمدافع حرم سیدمصطفی موسوی هستیم🌹 http://eitaa.com/kha
«شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی، در سوریه، جام شهادت را نوشید. مصطفی که از نسل دهه 70 بود، بر خلاف خیلی از هم نسل‌هایش، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده بود، به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد. http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
«شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3
مصطفی به قدری اهل مطالعه بود که 3 کتاب همراه خود به سوریه برده بود و یکی از کتاب‌ها درباره زندگی حاج قاسم سلیمانی بود، همرزمانش تعریف می‌کردند وقتی سردار سلیمانی به محل اقامت آن‌ها رفته بود، مصطفی از او خواسته بود که کتابش را امضا کند، ولی سردار خجالت کشیده، او را بوسیده و گفته بود: «من دست شما را می‌بوسم. من باید از شما امضا بگیرم» و تشکر کرده بود که مصطفی با این سن کم به این عقیده رسیده است که مدافع حریم اهل بیت(ع) شود. http://eitaa.com/khaterat_shohada