خوابدیدمکهدرآغوشضریحتهستم؛
کاشتعبیرکندیکنفراینرویارا..(:💛
_آقای خراسانی🥲
ڪورمنمڪهچشمانمراغبارگناه،
تاریڪڪردهاست!
ڪورمنمڪهدردندینت،دلمرانمیلرزاند..
ڪورمنمڪهتنهاییاترانمیبینم
مااینهمهایماماتوهنوزتنهایی..💔!
پشتخاکریزهایعشق
#قسمت_ششم #زمان_مشروط🕰 هر گوشه و کنار شهر سخن از تظاهرات مردم به خصوص روحانیون بود، مردم نام
#قسمت_هفتم
#زمان_مشروط🕰
صدای گلوله فضای شهر را پر کرده ، قلبم به تپش افتاده بود مردم در هیاهوی اتفاق به تکاپو افتاده بودند، همه سعی داشتند خودشان را به خانههایشان برسانند، غم بزرگی بر دل مردم روز مردم نشست.
دستگیری میرزا رضا کرمانی ، بزرگ مرد روزگار باعث شد ،اشک از دیدگانمان جاری شود.
به گوشه دیوار رفتم جشن تاجگذاری ۵۰ سال ناصرالدین شاه به هم خورد، از طرفی خوشحال بودم دیگر زیر دست این شاه نیستیم و از طرفی چون نظام موروثی در مملکت روا داشت معلوم نبود پادشاه بعدی چه بلایی سرمان بیاورد.
در همین فکرها بودم فردی روی شانهام زد با اضطراب ، چشمانی که از اشک خیس شده بود.
نگاهش کردم ، بعد لبخندی زدم
سلام نجمه جان
سلام خواهر
چرا اینجا ایستاده ایستادی؟!
در فکر و خیال فرو رفتم، نجمه چادر قجریش را جمع کرد روبندش را روی صورتش انداخت من هم روبندم را روی صورتم انداختم ،حرکت کردی مشغول صحبت شدیم ،که نجمه از ماجرای امروز میگفت میرزا رضا عجب مرد شجاعی است!
هیچ کس جرات ندارد، به دربار نزدیک شود
آهی کشیدم 😮💨
نمیدانم با این کار شرایط بهتر میشود یا نه ؟!
کوچه شلوغ و چهره مردم نگران بود زنان با چادرهای قجری که بر سر داشتند سریع از کنار ما میگذشتند، کودکان از همه جا بیخبر بودند گوشهای جمع شده بودند، مشغول بازی با دوستان خود بودند.
زیر لب زمزمه کردم: خوش به حال کودکان هیچ چیز از اوضاع کشور نمیدانند .
نویسنده :تمنا😎💔
نمیتوانم به کسی بفهمانم که در من چه میگذرد من حتى نمیتوانم آن را برای خودم توضیح دهم.
#دلی
کسی نخواهد دانست که زیرِ هجومِ افکار، چگونه هر تکهام به گوشهای از این اتاق افتاد و صبح بی آنکه همراهی داشته باشم، خود را با زجر جمع کردم و ادامه دادم.
#دلی
May 11
اون روز که تنها شدی ، از دست دادی ، شب تا صبح گریه کردی ، نگران بودی و کلی استرس و تپش قلب داشتی مگه نگذشت ؟ خب اینم میگذره نگران نباش ، فقط زمان لازمه عزیزم.
#دلی