eitaa logo
تبلیغ مجازی حجت الاسلام خلیلیان ۲
55 دنبال‌کننده
56.3هزار عکس
36هزار ویدیو
480 فایل
تبلیغ در فضای مجازی ماه مبارک رمضان 1442 (1400 ه.ش) حجت الاسلام خلیلیان آدرس کانال اول @khalilian_tabligh آدرس کانال @khalilian_tabligh2 ارتباط با ادمین: Eitaa.ir/Majid_khalilian
مشاهده در ایتا
دانلود
.. ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ؛ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ. [1/4،‏ 12:02] مجید خلیلیان: https://fatehe-online.ir/231707
مولى محمد کاظم هزار جریبى، نقل مى‌کند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آیت‌الله العظمى بهبهانى بودم. مردى وارد شد و کیسه‌اى تقدیم ایشان کرد و گفت: این کیسه پر از زیور آلات زنانه است، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید. استاد فرمود: داستان چیست؟ قضیه خود را برایم بیان کن! گفت: داستانى عجیب دارم، من مردى شیروانى هستم و براى تجارت به روسیه رفتم. در شهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم. روزى به دخترى نصرانى برخورد کردم و شیفته او شدم. نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم. گفت: از هیچ جهت مانعى براى ازدواج شما نیست. تنها مانعى که وجود دارد موضوع مذهب تو است. اگر به دین ما، درآیى این مانع هم برطرف مى شود. چون تحت تأثیر جنون شهوت قرار گرفته بودم، پیشنهادش را پذیرفتم و با خود گفتم: براى رسیدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى‌شوم و با این فکر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج کردم. مدتى گذشت و آتش شهوتم فرو نشست. از کردار زشت خود پشیمان شدم و خود را از ضعف نفسى که به خرج داده و از دینم دست برداشته بودم بسیار سرزنش کردم.چون تحت تأثیر جنون شهوت قرار گرفته بودم، پیشنهادش را پذیرفتم و با خود گفتم: براى رسیدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى‌شوم و با این فکر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج کردم .بر اثر پشیمانى بسى ناراحت بودم، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مى‌توانستم خود را راضى به نصرانیت کنم. سینه‌ام تنگ شده و از دستورات اسلام چیزى به یادم نمانده بود، فکر بسیارى کردم، راهى براى نجات خود از این بدبختى نیافتم. اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به یاد بزرگ وسیله خدایى، سالار شهیدان، امام حسین افتادم. تنها راه نجات و تامین آینده سعادت بخش خود را در گریستن براى امام حسین علیه‌السلام دیدم. درصدد بر آمدم که از اشک چشمم در راه امام حسین (علیه السلام) براى شست و شوى گذشته تاریکم استفاده کنم. این فکر در من قوت گرفت و آن را عملى کردم. روزها زانوهاى غم در بغل مى‌گرفتم و به کنجى مى‌نشستم و یک به یک مصیبت‌هاى سید شیهدان را به زبان مى‌آوردم و گریه مى‌کردم. هر بار که زوجه‌ام علت گریه را مى‌پرسید، عذرى مى‌آوردم و از جواب دادن خوددارى مى‌کردم.روزى به شدت مى‌گریستم و اشک از دیدگانم جارى بود. همسرم بسیار ناراحت و براى کشف حقیقت اصرار مى‌کرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون، خوددارى کنم نتوانستم. ناگریز گفتم: اى همسر عزیزم! بدان من مسلمان بودم و هستم. براى رسیدن به وصال تو ظاهرا به دین نصارا در آمدم. اینک از فرط ناراحتى و رنج درونى خود به وسیله گریستن بر سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) از شکنجه روحى و ناراحتى خود مى‌کاهم و آرامشى در خویش پدید مى‌آورم، بنابراین من هنوز مسلمانم و بر مصیبت هاى پیشواى سومم گریان هستم.وقتى همسرم به حقیقت حال من آگاهى پیدا کرد زنگ کفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختیار کرد. هر دو نفر تصمیم گرفتیم مخفیانه مال خود را جمع آورى کنیم و به کربلا مشرف شویم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزیده و افتخار دفن در کنار مرقد امام حسین(علیه السلام) را به خود اختصاص دهیم. متأسفانه پس از چند روزى همسرم بیمار گردید و به زندگى او پایان داده شد.اقوامش او را با طلاها و زیور آلات زنانه‌اش به رسم مسیحیان، به خاک سپردند. تصمیم گرفتم از تاریکى شب استفاده کنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بیرون آورم و به کربلا حمل نمایم.هنگامى که شب فرا رسید از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبر همسرم را شکافتم تا جنازه او را بیرون آورم، ولى به جاى اینکه نعش عیالم را ببینم جنازه مردى بى ریش و سبیل نتراشیده اى مانند مجوس در قبر او دیدم.گفتم: عجبا! این چه منظره ایست، آیا اشتباه کرده ام و قبر دیگرى را شکافته ام؟ دیدم خیر، این همان قبر همسرم مى‌باشد و با خاطر پریشان به خانه رفتم و با همین حال خوابیدم. در عالم خواب، گوینده‌اى گفت: خوشحال باش ملائکه نقاله، جنازه عیالت را به کربلا بردند و زحمت حمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اینک در صحن شریف امام حسین (علیه السلام) دفن است و جنازه‌اى که در قبر دیدى از فلان راهزن بود که به جاى او دفن شده ولى فرشتگان نگذاشتند که او در آنجا بماند.بعد از آن به کربلا آمدم و از خدام حرم جریان را پرسیدم؟ جواب مثبت دادند و قبر را شکافتند، دیدم درست است. زیور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا به مصرفى که صلاح مى‌دانید برسانید. این بود داستان من و نجات یافتم به برکت توجهات امام حسین (علیه السلام). منبع:کتاب انسان از مرگ تا برزخ، نوشته نعمت الله صالحی حاجی‌آبادی گروه دین تبیان کمی تا بهجت🌷 @behjat135 ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✨ انسان باید در این مسیر انسانیّت و کسب معارف، اهل باشد و تا به مراقبه نرسد فایده‌ای ندارد. 📚 گوهرهای حکیمانه، ص٣۵ 👈 کمی ت
ا بهجت🌷 @behjat135 ✅آیت‌اللّه بهجت رحمه‌اللّه می‌فرمایند: 🔸 «اگر می‌خواهید کنید و واقعاً دعا و خواستن از خدا باشد، دعا تشریفاتی دارد، اگر می‌خواهید از ناحیه دعا به جایی برسید، زبان حالتان این باشد: تسلیم خدا هستیم، هرچه بخواهد بکند، بنا داریم عمل به وظیفۀ کنیم». 🔹 منظور اینکه، حال که از کاستی‌های خود باخبریم و می‌دانیم سزاوار بخشش‌های خداوند نیستیم، خاضعانه درخواست‌های خود را از او بخواهیم. 📚 بهجت‌الدعاء، ص٢۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135 ☘ آیت الله بهجت (ره) : هیچ عملی به اندازه ی نمی تواند به اموات کمک کند و به دادِ آن ها برسد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❣ ❣ هرلحظہ بگو‌میان قُنوتت به صد نیاز عَجّل علی ظُهورک یافارسَ الحجاز هردم بگو به اشک روان ‌روبه آسمان عَجّل علی ظُهورک یاصاحِبَ الزمان ❤️الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج❤️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 کمی تا بهجت🌷 @behjat135 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مرگ پایان زندگی نیست مرگ پایان زندگی نیست، پایان فرصت است. فرصت مسابقه، فرصت رشد، فرصت پرواز ولی پایان فرصتِ بودن نیست. ما خواهیم ماند با نتایجی که به دست آورده‌ایم و فرصت‌هایی که از دست داده‌ایم و دیگر باز نخواهند گشت. البته پس از مرگ یک فرصت جاودانه خواهیم داشت، برای لذت بردن از جوایز مسابقه. استاد کمی تا بهجت🌷 @behjat135 🌹 استادی می‌خواست دو شاگرد قدیمش را امتحان کند؛ به اولی گفت: فلانی تو قبلا خیلی خوب بودی الان اوضاعت چگونه است؟ شاگرد گفت: استاد الان هم همانی هستم که بودم و عوض نشده‌ام. استاد رو به شاگرد دوم گفت: تو هم قبلا خیلی فوق‌العاده بودی حالا چگونه‌ای؟ شاگرد دوم گفت: استاد، نه الان چیزی هستیم و نه قبلا چیزی بوده‌ایم؛ شما همواره محبت داشته‌اید. کمی تا بهجت🌷 @behjat135 ✍آیت الله بهجت(ره): کاری که می‏دانید خیر است و یقین دارید از شرع و مورد رضای خدا و صاحب شرع است، انجام دهید تا به کار خیر دیگر موفق شوید. با نور اعمال، تاریکی‏های راه روشن می‏شود، ولی ما می‏آییم و سؤال می‏کنیم که اگر اختیاراً نخواهیم خوب شویم، چه کار کنیم؟! 📚در محضر بهجت، ج۳، ص۲۱۶ کمی تا بهجت🌷 @behjat135 ✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی : همین که گردی بر دلتان پیدا می شود یڪ《سبحان الله》بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌《استغفرالله》بگویید که چارہ است. هر جا هم نعمتی به شما رسید 《الحمدلله》بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی‌گیرد . 💥با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ... کمی تا بهجت🌷 @behjat135 🌹داستان آموزنده🌹 روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،  دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. کمی تا بهجت🌷 @behjat135 وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ 💌 و به سوی خدای خود همیشه متوجه و مشتاق باش 📖 شرح | آیه ۸ ‎‎‌‌‎‎‌ کمی تا بهجت🌷 @behjat135 ✅لقمه حلال...! ✍بعد از نماز مردم در مسجد دور تا دور پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نشسته بودند، پیامبر فرمودند: فرزندان خود را در رحم مادرانشان تربیت کنید. همه تعجب کردند،پرسیدند: یا رسول الله!چگونه فرزند به دنیا نیامده را تربیت کنیم؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: با خوراندن غذای حلال و پاک به مادرانشان. 📚جنگ مهدوی،ص۱۳۲ کمی تا بهجت🌷 @behjat135 💡 آیت الله مجتهدی تهرانی علت موفقیت من، همین مجالس توسل و روضه خوانی و سینه زنی در کنار درس های طلبگی است. از زمانی که طلبه بودم، پنج شنبه ها در منزلمان روضه برقرار می کردم. وقتی هم که به قم ر