eitaa logo
خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
216 دنبال‌کننده
260 عکس
190 ویدیو
1 فایل
خامرون _ کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر با هدف ترویج و الگوپردازی صحیح ارتباط و ارسال خاطرات: @iranaimi
مشاهده در ایتا
دانلود
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ...!!! 🚨 و را از این یادبگیریم.!! 🚫بعضی ها نهی از منکر کنند...!! 🌸🍃🌸کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
🔲 کیست⁉ 🔹رسول اکرم (صلی الله علیه وآله): ⭕«إنَّ اللَّهَ لَیُبْغِضُ الْمُؤمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ مَاالْمُؤْمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ؟ قالَ‌الَّذی لایَنْهی عَنِ‌الْمُنْکَرِ» 🚫خداوند ناتوانی را که ندارد، دوست نمی‌دارد.! ⁉سؤال شد: چه کسی ست؟ 🚫فرمود:👈 آنکه نمی‌کند.! 📚الکافی ،ج۵، ص۵۹ کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
🌠 از . !! حاج آقا قرائتی: در یکی ازشهر‌ها با وجود توصیه‌های مبلغین بزرگوار مبنی بر پرهیز از قمه زنی، مردم به خاطر اعتقادات خود دست برنمی‌داشتند.! به ما گفتند به آن‌جا برویم و آن‌ها را از این کار باز داریم. ایام محرم بود و چون اعلام کرده بودند فلانی می‌آید و مردم ما را درتلویزیون دیده بودند، در مسجد جمع شدند. وقتی وارد شدم گفتند: آقای قرائتی آمده‌ای برای قمه زنی بگویی؟ گفتم: شغل من چیست؟ گفتند: تو معلم قرآن هستی. گفتم: به عنوان معلم قرآن قبولم دارید؟ گفتند: بله قبولت داریم، ولی حرف قمه نزنی، فقط قرآن بگو. من روی تخته نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم - یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» (سوره بقره آیه ۱۰۴) «ای کسانی که ایمان آورده اید! "راعنا" نگویید، بلکه بگویید: "انظرنا".» و بعد توضیح دادم که: «یا ایها الذین آمنوا» یعنی:‌ ای مؤمنین! «لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» یعنی: راعنا نگویید بلکه انظرنا بگویید. راعنا نگویید یعنی چه؟ این قصه‌ای دارد و قصه‌اش این است که: پیغمبر اکرم (ص) در حال سخنرانی بود، یک نفر از پای سخنرانی گفت: راعنا، یعنی مراعات ما را هم بکن. یعنی آرام‌تر صحبت کن یا به این طرف و آن طرف نگاه کن. این کلمه راعنا مثل کوکوست که هم می‌شود آن‌ را با سیب زمینی درست کرد و هم با سبزی.! «راعنا» را هم می‌شود از ریشه «رعی» گرفت و هم از ریشه «رعن». اگر از «رعی» گرفته شود به معنای « مراعات ما را بکن» است، ولی اگر از ریشه «رعن» گرفته شود، رعونت به معنای خر کردن است! و «راعنا» یعنی «خرمان کن.»! وقتی که مسلمانان می‌گفتند «راعنا» هدفشان مقدس بود و معنای «مراعاتمان کن» را اراده میکردند، ولی یهودی‌ها از این کلمه استفاده کرده و گفتند: مسلمان‌ها به پیغمبرشان می‌گویند خرمان کن. در این‌جا آیه نازل شد که: «یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا»؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، "راعنا" نگویید بلکه "انظرنا" بگویید.» یعنی کلمه‌ای را که دشمن از آن سوء استفاده می‌کند به کار نبرید. بعد از این‌ که این آیه را تفسیر کردم، گفتم: شما که قمه می زنید هدفتان مقدس است و به عشق امام حسین(ع) این کار را می کنید، ولی تلویزیون کشورهای اروپایی این کار شما را ۱۲ مرتبه نشان داده و گفته است که شیعه ‌ها دچار مرض خودآزاری هستند. دشمن از این کار شما چنین سوء استفاده می‌کند.! این‌ کار امروز شما مثل همان «راعنا» گفتن مسلمانان صدراسلام ست که دشمن از آن سوء استفاده می‌کرد و قرآن کریم با آیه موردبحث به مسلمانان آن‌روز و امروز هشدار می‌دهد که: از هرکاری که دشمن از آن سوء استفاده می‌کند پرهیز کنید. پس، چون امروز دشمنان از قمه زنی شما سوء استفاده می.کنند، شمادیگر قمه نزنید. گفتند:حالا فهمیدیم و دیگر قمه نمی‌زنیم.! 📚منبع: مجله مبلغان، شماره ۳۹ کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
🍃جوانی حضور پیامبر(ص) آمد واز حضرت اجازه خواست تا زنا کند. حضرت با چهره ی باز فرمودند: دوست داری کسی چنین کاری با مادرت انجام دهد؟ گفت: نه والله. فرمود: دوست داری کسی با دختر خودت چنین کند؟ گفت: نه والله. فرمود: باخواهرت چه؟ گفت: نه والله. فرمود:با عمه ات چه؟ گفت: نه والله. فرمود: باخاله ات چه؟گفت: نه والله.هیچ کس مایل نیست. حضرت دست خودرا بر آن جوان نهاد واز خداوند برایش طلب آمرزش کرد... با این برخورد عاطفی پیامبر(ص)، آن جوان اصلاح شد.🍃 📚 حکمتنامه ی جوان، ری شهری، ص۲۳-۲۴ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
تاثیر کلام (خاطره شهید ابراهیم هادی) چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت. یکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهیم برید سازمان تربیت بدنی، آقای داودی (رئیس سازمان) با شما کار دارند! فردا صبح آدرس گرفتیم و رفتیم سازمان. آقای داودی که معلم دوران دبیرستان ابراهیم بود خیلی ما رو تحویل گرفت. بعد به همراه چند نفر دیگه وارد سالن شدیم. ایشون برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افراد ورزشکار و انقلابی هستید، بیایید در سازمان و مسئولیت قبول کنید و... ایشون به من و ابراهیم گفتند: مسئولیت بازرسی سازمان رو برای شما گذاشتیم. ما هم پس از کمی صحبت قبول کردیم. از فردای اون روز کار ما شروع شد. هرجا که به مشکل برمی خوردیم، با آقای داودی هماهنگ می کردیم. فراموش نمی‌کنم، صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سوال کرد: چیکار می‌کنی؟ گفتم: هیچی، دارم حكم النفصال از خدمت می‌زنم. پرسید: برای کی؟! ادامه دادم: گزارش رسیده رئیس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه خیلی زننده به محل کار می‌یاد. برخوردهای خیلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانم‌ها داره. حتی گفتند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم حجاب نداره! داشتم گزارش رو می‌نوشتم. گفتم: حتماً یک رونوشت برای شورای انقلاب می‌فرستیم. ابراهیم پرسید: می‌تونم گزارش رو ببینم؟ گفتم: بیا این گزارش، این هم حکم انفصال از خدمت! گزارش رو با دقت نگاه کرد. بعد پرسید: خودت با این آقا صحبت کردی؟ گفتم: نه لازم نیست، همه می‌دونند چه جور آدمیه! جواب داد: نشد دیگه، مگه نشنیدی: فقط انسان دروغگو، هرچی که می‌شنوه رو تأیید میکنه! گفتم: آخه بچه های همان فدراسیون خبر دادند... پرید تو حرفم و گفت: آدرس منزل این آقا رو داری؟ گفتم: بله هست. ابراهیم ادامه داد: بیا امروز عصر بریم در خونه اش، ببینیم این آقا کیه، حرفش چیه؟ من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه. عصر بعد از اتمام کار آدرس رو برداشتم و با موتور رفتیم. آدرسش بالاتر از پل سیدخندان بود. داخل کوچه ها دنبال منزلش می‌گشتیم. همون موقع اون آقا از راه رسید. از روی عکسی که به گزارش چسبیده بود او را شناختم. اتومبیل بنز جلوی منزل ایستاد. خانمی که تقریباً بی‌حجاب بود پیاده شد و در رو باز کرد. بعد همون شخص با ماشین وارد شد. گفتم: دیدی آقا ابراهیم! دیدی این بابا مشکل داره! گفت: باید صحبت کنیم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوی خونه و گذاشتم روی جک. ابراهیم زنگ خونه رو زد. آقا که هنوز توی حیاط بود اومد جلوی در. مردی درشت‌هیکل بود. با ریش و سبیل تراشیده. با دیدن چهره ما دو نفر تو اون محله خیلی تعجب کرد! نگاهی به ما کرد و گفت: بفرمائید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهیم بودم، حسابی حالش رو می‌گرفتم؛ اما ابراهیم با آرامش همیشگی، درحالی که لبخند میزد سلام کرد و گفت: ابراهیم هادی هستم و چند تا سوال داشتم، برای همین مزاحم شما شدم. اون آقا گفت: اسم شما خیلی آشناست! همین چند روزه شنیدم، فکر کنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان درسته؟! ابراهیم خندید و گفت: بله. بنده خدا خیلی دست پاچه شد. مرتب اصرار میکرد بفرمائید داخل. ابراهیم گفت: خیلی ممنون، فقط چند دقیقه با شما کار داریم و مرخص می‌شیم. ابراهیم شروع به صحبت کرد. حدود یه ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان رو اصلاً احساس نمی‌کردیم. ابراهیم از همه چیز براش گفت. از هر موردی براش مثال زد. می‌گفت: ببین دوست عزیز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می دونی چقدر از جوونای مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند! یا این‌که وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستید نباید حرف‌های زشت یا شوخی‌های نامربوط، اون هم با کارمند زن داشته باشید! شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسیه که جلوی کار غلط رو بگیره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت اون آقا هم این حرف‌ها را تایید می‌کرد. ابراهیم در پایان صحبت‌هاش گفت: ببین عزیز من، این حکم انفصال از خدمت شماست. آقای رئیس یه دفعه جاخورد. آب دهانش رو فروداد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهیم لبخندی زد و نامه رو پاره کرد. بعد گفت: دوست عزیز به حرف‌های من فکر کن! بعد خداحافظی کردیم. سوار موتور شدیم و راه افتادیم. از سر خیابون که رد شدیم نگاهی به عقب انداختم. اون اقا هنوز داخل خونه نرفته و به ما نگاه می‌کرد. گفتم: آقا ابراهیم، خیلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثیر داشت. خندید و گفت: ای بابا ما چیکاره‌ایم؟! فقط خدا، همه این‌ها را خدا به زبانم انداخت. ان‌شاءالله که تأثیر داشته باشد. بعد ادامه داد: مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدم‌ها تأثیر نداره. مگر نخوندی، خداوند قرآن به پیامبرش می فرماید: اگر اخلاقت تند (و خشن) بود، همه از اطرافت می‌رفتند. پس لااقل باید این رفتار پیامبر را یاد بگیریم. یکی دو ماه بعد از همان فدراسیون گزارش جدید رسید؛ جناب رئیس بسیار تغییر کرد! اخلاق..
..و رفتارش تو اداره خیلی عوض شده. حتی خانم این آقا با حجاب کامل به محل کار مراجعه می‌کنه! ابراهیم رو دیدم و گزارش رو به دستش دادم. منتظر عکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خداروشکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هیچ شکی نداشتم که اخلاص ابراهیم تأثیر خودش رو گذاشته بود. کلام خالصانه او آقای رئیس فدراسیون رو متحول کرد. کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
آیا ما هم دوستش داریم؟ شب نیمه شعبان بود. در قطار مترو باز شد. رو صندلی که نشستم، دختر خانوم کناریم انگار آشنا بود. با یه لبخند سلام کردم. شالش انقدر کوتاه بود که موهاش از جلو و عقب نمایان شده بود. نگاهم را برگرداندم تا با خودم فکر کنم چه طور شروع کنم...؟ نگاهش کردم و گفتم: موهاتون از پشت بیرونه!! يه دست کشید به موهای پشت سرش و گفت: اشکال نداره! گفتم: برا خدا هم اشکال نداره؟! گفت: برا خدا هم اشکال نداره... باز سرم را چرخاندم و خیره شدم به روبه روم. یه لحظه نمیدونم چی شد؛ گفتم: خدا خیلی ما رو دوست داره کاش ما هم با رفتارمون بهش بگیم دوستش داریم. گفت: خدا منو دوست نداره. گفتم: دوست نداشت ما رو به حال خودمون رها می‌کرد. اون وقت شرایطمون خیلی بد می‌شد! خیلی... گفت: بستگی داره که نسبت به چی بسنجی! اوضاع ما از خیلی‌ها بدتر است. فهمیدم منظورش پوله. با یه لبخند نگاهش کردم و گفتم: همه چی که پول نیست... دیگه باید از مترو میومدم بیرون. برا همین باز تبسم کردم گفتم: خوشحال شدم از دیدنتون و دختر خانوم هم گفت: همچنین. وقتی از مترو اومدم بیرون با خودم گفتم: خدا خیلی ما رو دوست داره. کاش ما هم با رفتارمون بهش بگیم دوستش داریم. و با خودم فکر می‌کردم من کجای زندگیم با رفتارم گفتم خدا دوستت دارم...؟ کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
برخورد متفاوت مدتی پیش دیدم یه تعداد دانشجو مشغول بازی گل کوچیک در زمین ورزش رو باز دانشکده هستند. یکیشون زیرپوش رکابی تنش بود. رفتم جلو و گفتم: این پوششتون مناسب فضای دانشگاه نیست، چون خانم ها هم از اینجا رد میشن. گفت: والا ما خانمی ندیدیم. خیلی تعجب کردم! و همون موقع یه خانمی که داشت از اونجا عبور می کرد رو بهش نشون دادم. خلاصه رفت و لباسش رو پوشید... دیروز منو تو دانشکده دید و خیلی خوب برخورد کرد. اومد دست داد و با لبخند گفت: آقا من خیلی ممنونم که اون روز اون حرف رو زدی به من. من پیش خودم فکر کردم که اگه خودم چنین چیزی رو میدیدم، نمی رفتم جلو و تذکر بدم! اینم یه برخورد متفاوت از یک انسان حق پذیر. کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
استاد تاریک فکر روشن فکرنما می‌گفتند معتبرترین مقاله های بین المللی‌مون مال این آقا بوده. آخر ترم اومد تو کلاس و برامون با چند تا قضیه‌ی علمی ثابت کرد که ما مسلمانان «موهوم پرستیم» و همه ی این اعتقادات «زاییده توهمات ذهنی» ماست و در حقیقت «هیچ خالقی وجود نداره» و هیچ خوب و بدی معنا نداره. فلسفه صدرایی مهمل بافیه و به معاد می‌خندید... بچه ها هم باور کرده بودند! فقط من بودم که واکنش نشون دادم و از دستم عصبانی شد. بخاطر همون ناراحتیش هم سر جلسه امتحان پایان ترم یک ساعت تمام فحش و توهین و تحقیر نثارمون کرد. فکرشو بکنید، ۶۰ دقیقه وایستاد بهمون فحش داد! نصفیش رو مستقیما به خود من می‌گفت. دیگه اصلا نمی شد با خودش حرفی زد. همه جا رفتیم. رئیس دانشگاه گفته بود ایشون آیت الله زاده هستند و شیوه شهید مطهری رو در پیش گرفتن! ما که نفهمیدیم شهید مطهری ملحد بودند؛ یا الحاد مقامی همسنگ با شهادته؟؟! فقط حاضر بودیم بریم به موساد گرای این شهید مطهری ثانی رو بدیم بیان ترورش کنند هم اون به فیض شهادت نایل بشه، هم دانشجویان ما کمتر از تدریس شهید مطهری ثانی فیزیکدان مستفیض بشوند!!! رئیس جدید دانشگاه دیدار دانشجویی گذاشت. یعنی می خواست حرف دانشجوها رو بشنوه. پس وظيمه‌مون بود که بهش بگیم. قرار شد با بچه ها چند نفری بریم پیشش. رفتم سر قرار، منتظر دوستان! دوستم زنگ زد که بچه ها میگن... خلاصه: همرهان میکنند نقض پیمان هنوز/ رهزن غیرتند دین فروشان هنوز! حتی تو جلسه هم اومده بودند و... ولی به روشون نیاوردم. چون به اندازه کافی تنها بودم. خیلی سخت بود. به استادی که هر ترم از این جور حرف ها میزنه و کلی دانشجو سر کلاسش هست، حالا خودم یک نفر! حتی رفقای بسیجیم هم همون جا جلوی رئیس دانشگاه نشستند و سکوت کردند! نمیدونم تمسخرها و طعنه ها و فحش های آقای استاد(!) به اعتقادات رو باور کرده بودند یا نمره دادن‌های کیلوییش رو؟! دیگه اصلا برام مهم نبود. با خودم گفتم وظیفمه بگم که فردای قیامت این رئیس دانشگاه نگه که کسی بهم نگفت! پس فقط اتمام حجت میکنم و میرم... دوستای چادری و بسیجی‌م اونجا نشسته بودند و می‌دونستند و سکوت کرده بودند. من هم این بار غربت رو سپردم به خدا. وقتی شروع به صحبت کردم، خدا خودش برام یاور فرستاده بود. باورم نمیشد! تنها دختر بدحجاب حاضر در جمع، شروع کرد به تایید حرفم ! و در تایید حرفهای من توضیحات بیشتر میداد. با صحبتهای اون دختره به ظاهر بدحجاب و در باطن شاید با ایمان تر از اون دوستان محجبه، حرفهامون طول کشید و دکتر هم گفت بعد از دیدار دانشجویی بیاید دفترم برای بقیه اش! باور نمیکردم همون دختره داشت من رو تشویق میکرد که آفرین باید به دکتر می‌گفتی، حالا بیا بریم دفترش بقیه‌ش رو هم بگو... چند مورد اخلاقی دیگه هم بود. آخرش دکتر گفت به بقیه مسئولین هم گفتی؟ بچه هاب دیگه هم هستند که حاضر باشند این حرفها رو تایید کنند؟ چرا بقیه چیزی نمیگن...!؟ طبیعی بود که باور نکنه. از بین اون همه دانشجو برای اولین بار بود که یه نفر چنین ادعایی رو نسبت به اون استاد مطرح می‌کرد! پس می شد به حساب غرض ورزی شخصی گذاشت. مخصوصا که استاده مجرده و وضع اخلاقیش تعریفی نداره ... با خودم گفتم اگر باور نکنه هم مهم نیست. من به وظیفه خودم عمل کردم. حالا خودش میدونه و خدای خودش... به خودم اومدم دیدم دکتر داره میگه که باید بری بچه های هم فکرت رو پیدا کنی. به اونها هم بگی که باید حرف بزنند و سکوت نکنند. اونها هم اعتراض کنند. با امربه معروف و نهی از منکره که جامعه زنده می مونه... هرجا احتمال تاثیر میدی باید بگی...! بیاید بگید! خدای من! حالا خود دکتر داشت من رو از تنهایی در می آورد! همه ی بچه ها رفتند؛ ولی خود دکتر داشت از ضرورت امربه معروف و نهی از منکر برام میگفت... کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
با سلام و عرض تبریک 🍀میلاد اول شخص عالمین، الگوی بشر، حضرت 🌸محمد مصطفی ص پیامبر اکرم🌸 و عرض پوزش بخاطر وقفه ی پیش اومده در فعالیت کانال به دلیل سفر کربلا و بیماری و جراحی و ...🤕🤒😷 وجوب فریضه یه طرف لا اقل بخاطر ارسال خاطره هم که شده فریضه رو به نحوی مطلوب بجا بیارین و برامون بفرستین.😁 ان شا ا.. در سرای آخرت جوابی برای ادای این فریضه ی واجب الهی داشته باشیم. با سپاس😊
اعمال و گفتار بعضی مسولین جدید رو که ادم میبینه، یاد حدیث امام علیه السلام میفته که فرمودند: جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر رو ترک کنه، بدهاشون بر اونها مسلط میشن. @khameroon
تو خیابون تصادفی دیدم که فقط ماشین خراش برداشته بود و دو راننده سر این خیلی جر و بحث می‌کردند و کار داشت به جاهای باریک می‌کشید😉😢😒 رفتم جلو گفتم: ببخشید آقایان، وقتی یکی تو تصادف ضرر جانی می‌بینه میگید که ای کاش فقط وسیله‌نقلیه‌اش خراب شده بود و خودش سالم بود ولی الحمدالله الان که چیزی نشده پس نکنین و خدارو شکر کنین…!😊 در اینجا بود که از هم عذر خواهی کردن و گفتن واقعا همین طوره.😊 کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon