نذار جای زخمت رو بفهمند!
ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم.
ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد..بدجور زخم شد.
خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد.
اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم
دوستی که مثل خانوادم بود.
دوستی که بهش اعتماد داشتم.
تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود.
چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد.
یادم نمیاد سر چی.
یادم نمیاد کی مقصر بود.
فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم.
وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد.
کاری به توپ نداشت. اومد که زخمم رو بزنه.
زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد...
چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه.
از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم
هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست.
نذار بفهمه چی نابودت می کنه..شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! دردت رو واسه خودت نگه دار.
میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه... با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو می مونی و درد و درد و درد.
@khande_iw
اشتباه فرشتگان
عارفی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود. پس از اندك زمانی داد شيطان در میآيد و رو به فرشتگان میكند و میگويد: جاسوس میفرستيد به جهنم!؟
از روزی كه اين آدم به جهنم آمده مداوم در حال گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت میكند و ...
حال سخن عارفی كه به جهنم رفته بود اين چنين است: چنان با درست کرداری زندگی كن كه حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شيطان تو را به بهشت بازگرداند.
هزار و یک حکایت اخلاقی
@khande_iw
گویند شخصی ده خر داشت
روزی بر یکی از آنها سوار شد
و خران خویش را شمرد،
چون آن را که سواربود شماره
نمی کرد حساب درست در نمی آمد.
پیاده شد و شمار کرد حساب درست
و تمام بود چندین بار در سواری
و پیادگی شمارش را تکرار کرد.
عاقبت پیاده شد و گفت:سواری
به گم شدن یک خر نمی ارزد.
علی اکبر دهخدا
@khande_iw
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روش ساده تشخیص کابل شارژ اصلی از کابل شارژ قلابی گوشی های همراه که دیدن آن برای همگان واجب است!
@khande_iw
داستان فرشته بیکار و شکرگزاری به درگاه خداوند!
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.
@khande_iw
موقع دم کردن چای آب کتری را عوض کنید؛
آب مجدد جوشیده شده تبدیل به مواد خطرناکی میشود که مضر هستند
👈 از این دست " مواد سمی" می توان به آرسنیک و نیترات اشاره کرد.
@khande_iw
گویند عارفی نشسته بود ، شش نفر آمدند
سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفرطرف چپ .
به یکی ازسمت راستها گفت: تو کیستی؟ گفت : عقل
پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: مغز
از دومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: مهر
پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: دل
از سومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: حیا
پرسید:جایت کجاست؟ گفت:چشم
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: تو کیستی؟ جواب داد: تکبر
پرسید:محلت کجاست؟ گفت مغز
گفت: با عقل یکجایید؟ گفت: من که آمدم عقل می رود.
از دومی سؤال کرد : تو کیستی ؟ جواب داد : حسد
محلش را پرسید گفت : دل
پرسید : با مهر یک مکان دارید ؟
گفت : من که بیایم ، مهر خواهد رفت .
از سومی پرسید : کیستی؟ گفت : طمع
پرسید : مکانت کجاست؟ گفت : چشم
گفت : با حیا یک جا هستید؟
گفت : چون من داخل شوم ، حیا خارج می شود...
آگاه باشیم جایگاه خصوصیات ارزشمند را با پستی و بی ارزشی عوض نکنیم.
@khande_iw
ريچي تريمبل سازنده اين دوچرخه احمقانه 5 متري است هنگام نشتن روي آن مثل اين است كه از طبقه دوم يك ساختمان اطراف را تماشا ميكنيد هنگام تردد در شهر توجه همه را به خود جلب ميكند.
@khande_iw
یا قناعت یا خاک گور !
سعدى مى گويد: در شيراز كسى ما را شام
دعوت كرد، رفتيم ديديم كمرش خميده، يك
موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا
به زحمت راه مىرود.
صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم
گفم: حالت چطور است پيرمرد؟
گفت: خوبم، كارى را مى خواهم
به خواست خدا انجام بدهم...
سعدى مى گويد: به او گفتم چه كارى؟
گفت: از شيراز مى خواهم جنس ببرم چين
بفروشم، از بازار چين چينى بخرم بيايم شام
شنيده ام آنجا چينى خوب مى خرند، بيايم
آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در
حلب، شنيده ام ديباى رومى را حلب خيلى
خوب مى خرند، گوگرد احمر را بخرم
ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنس ها
را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز
بقيه عمر را مى خواهم عبادت كنم.!
سعدى مى گويد: من به او نگاه مى كردم
امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما
مى گفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را
مى خواهم مشغول عبادت شوم.
بعد سعدى در جواب تاجر گفت:
آن شنيدستم در اقصاى غور
بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دار را
يا قناعت پر كند يا خاک گور
@khande_iw
شغل عجیب آدامس پاک کن
ادامس پاک کن ها باید با کمک دستگاه های بخار آدامس های چسبیده شده به پیاده رو ها و دیوارها را تمیز کنند !
با حقوقی بیش از 3 هزاردلار درماه
@khande_iw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه رباتها یواش یواش دارن جای انسانها رو میگیرن
@khande_iw