eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
57.8هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
30.3هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️خاطره رهبر انقلاب از نابینا شدن پدرشان 💠مرحوم والد ما {در ســال ۱۳۴۲} دچار عارضه‌ چشــم شــدند، که منجر به نابینایی ایشان شد. چشم ایشان به مدت ســه، چهار سال اصلا جایی را نمی‌دید. تا این‌که در ســال ۱۳۴۵ چندین بار ایشان را برای معالجه از مشهد به تهران بردیم. در یکی از مراجعات، چشم پزشکی گفت:« من چشم ایشان را عمل جراحی می‌کنم و امید بهبودی هســت.» 💠در آن زمان هفتاد، هفتاد و پنج سال سنشــان بود. به هرحال نگذاشتند در بیمارستان بمانیم. گفتند:« عمل می‌کنیم، شما فردا بیایید». از بیمارستان بیرون آمدیم. من خیلی مضطرب و ناراحت بودم... آن روزها، منزلی نزدیکی امامزاده یحیی داشتیم. نزدیک منزل که رسیدم... دیدم آنجا را چراغانی کرده اند. یادم آمد نیمه‌ شــعبان اســت. چند روزی از بس مشغول بودم، نیمه‌ی شعبان به کلی فراموشم شــده بود. تا یاد نیمه‌ی شعبان افتادم، دلم شکســت. 💠از کوچه‌ی خلــوت و باریکی باید می‌گذشتم تا به منزلم برسم. ناگهان حالتی به من دست داد و بنا کردم به گریستن و توسل جستن. در آن کوچه، حال توسل حســابی‌ای پیدا کردم. کمی که آرام گرفتم، دیدم اضطرابی که داشــتم به کلی از بین رفــت. فهمیدم که حال ابوی خوب می‌شود. یعنی حس کردم که آن توسل، اثر کرد... صبح روز بعد که به بیمارستان رفتیم، فهمیدیم که چشم های ایشان خوب شده است؛ آن هم بعد از چند سال که عارضه داشــت و هیچ امیدی به بهبود وجود نداشــت! بعد از آن سال - سال ۴۵ - ایشان مدت بیست سال دیگر زنده بودند و تا آخر عمر هم مطالعه می‌کردند. ۷۵/۱/۲۸
**« روزی ایت الله بهجت ره فرمودند : یکی از ثروتمندان رشت دختر خود را به ازدواج یک روحانی سید که خیلی فقیر بود در آورد، از آنجایی که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هیچ وجه حوصله غذا درست کردن را نداشت. شبی حضرت فاطمه زهرا س را در خواب دید، حضرت فرمود:دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاری نداری و برای او غذا درست نمی کنی؟ او جواب داد که من حال غذا درست کردن ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد.تا اینکه حضرت زهرا س فرمودن:دخترم تو فقط.**.......... ‍‌‌http://eitaa.com/joinchat/192544789Ca024ccbaef
1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز دیگری شد یعنی همه‌ی شهر پر از بوی خداست عابرى گفت که "این مطلق نادیده کجاست؟" شاپرک پر زد و با رقصِ خود آهسته سرود: چشمِ دل باز کن این بسته به افکار شماست. روزتون خدایی ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
رونمایی مجسمه شهید حاج قاسم سلیمانی دربرج میلاد تهران ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
323.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ترس سکته زد بچه😂😂 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
تو خونه فر ندارید ،غصه نداره ما مهمون یه کدبانوی روستایی بودیم که کلی شیرینی و غذاهای خوشمزه و عالی پخته بودپرسیدم عزیزم من که فر تو اشپزخونه شما نمیبینم این همه دست پخت خوبتون رو چطور پختین گفت من انواع کیک ها فست فودها رو خودم رو گاز میپزم بدون فر😉 دستوراتمم از این کانال برمیدارم👇😎 ‍‌‌http://eitaa.com/joinchat/192544789Ca024ccbaef
✨﷽✨ ✅ داستان واقعی کریم پینه دوز 👈 خانه خریدن امام زمان عج برای مستاجر تهرانی 💠 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، می‌گفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش می‌زنند و احوالش را می‌پرسند مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم... یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، می‌خواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم... اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست... نشسته باز خیالت کنارِ من اما دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟ 📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
خاطره رای گیری😄 رفته بودیم برای رأی گیری ، ریاست جمهوری تو حیاط حرم حضرت معصومه(ص) خیلی هم شلوغ بود صف طولانی دوستم قبل از من نوبتش بود ، خانم برگه رو داد بهش گفت اینجا اسم نامزد رو بنویس ، این بنده خدا هم که چند وقتی بود نامزد کرده بود، اولش تعجب کرد😳🤨 بعد اسم نامزد خودشو نوشت تو برگه😍 تا اینکه خانم متوجه شد گفت این اسم کدوم نامزد 🤨 گفت نامزد خودم ، تو صف مردونست😳 مارو بگو کلا اونجا همه داشتن ریسه میرفتن😂😆😆 بعد از کلی خنده گفتن اسم نامزد انتخاباتی رو باید کامل بنویسی ، بیچاره اینقد خجالت کشید که نگو😢😢 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
پیام میدید، ادیتش میکنید، تهشم پاک میکنید چون فک میکنید من آفلاینم من در حال دیدن نوتیفیکیشن ها 😁 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 الله اکبر! 🔻تا حالا به معنای مهم‌ترین ذکر نماز دقت کردید؟ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
یک سرآشپز برای برنده شدن در مسابقه آشپزی باید ۶ استیک را در مدت ۱۵ دقیقه سرخ کند. اما نکته اینجاست ک
معما آشپزباشی باید ۴ استیک را در ماهیتابه قرار داده و به مدت ۵ دقیقه آن ها را سرخ کند. سپس دو عدد را برگردانده و دو استیک دیگر را خارج کرده و دو استیکی که باقی مانده را در ماهیتابه قرار دهد. سپس ۵ دقیقه دیگر صبر کند. در کل پس از ده دقیقه دو دانه از استیک ها کاملاً سرخ شده و باید خارج شوند. دو استیکی که نیمه سرخ شده را در ماهیتابه برگردانده و دو استیکی که قبلا یک طرف آن ها سرخ شده و از ماهیتابه خارج کرده بود را به ماهیتابه باز می گرداند تا طرف دیگرشان سرخ شود. بدین ترتیب در ۵ دقیقه آینده و در کل در ۱۵ دقیقه تمام استیک های به طور کامل سرخ خواهند شد ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
خاطره زیارت 😁 خواهرم پسر کوچیک داره وقتایی ک لجبازی میکنه و چیزی رو بزور میخواد جیغ میزنه و گریه میکنه اینجور وقتا خواهرم میرفت نزدیکش انگشت اشاره رو میگرفت سمت صورتش و میگفت انقد گریه کن تا جونت دربیاد😜 حالا این خواهرزاده م 4-5 ساله ک بود رفتیم حرم امام رضا علیه السلام، این جلوی ما حرکت میکرد تو صحن همینجور خانما ب صف نشسته بودن و ما ب جهت مخالف داشتیم میرفتیم یعنی همشون روشون ب ما بود یه دفعه این رسید ب دوتا خانمی ک داشتن تو حال خودشون گریه میکردن، انگشتش رو گرفت نزدیک صورتشون بلند گفت انقد گریه کنین تا جونتون در بیاد😂😂😂😂 طوری ک همه شنیدن بعدم رد شد رفت همه مردم نیگا میکردن😳😳 اون خانما گریه شون قطع شد کلا یعنی اصن نمیتونم توصیف کنم قیافه شون چجوری شد😆 یه حالتی از بهت و حیرت و عجز و عصبانیت و ضایع شدن و همه اینا باهم بود قیافه خودم و خواهرمم نمیتونم توصیف کنم🤕 هم از خجالت مردیم هم خنده مون گرفته بود هم حسای بد دیگه وای چ شرایط بدی بود ما فقط در رفتیم😅😅 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak