فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگوارها هیچکدوم به چهار راه اعتقاد نداشتن😕
چندروز قبل در رومانی
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
سلام
من الان تو خیابون بودم یه خانومه چاق و پیر بنده خدا کنار پله یه مغازه ایستاده بود طوری که پشتش به من بود فقط شنیدم گفت اقا کمک کن
منم فک کردم میخواد از پله بره بالا میگه کمک کن
سریع مثه گوله پریدم زیر بغلشو گرفتم گفتم بفرمایید برید بالا🤦♀
یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت گفت بالع نمیخوام برم پول میخوام کمک کن😫
منم انگار برق هزار گرفتم یواش یواش دستامو از زیر بغلش اوردم بیرون تو افق پیاده رو گم شدم🙆♀🤦♀🤦♀🤦♀😂
خدا برا کسی نیاره خخخ
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی بیرانوند و سروش رفیعی با اندازه کفش مهدی قایدی😄
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
🔹 بهیادم دارم هروقت بیرون بودیم، اذان که میگفت، همانجا نزدیکترین مسجد را پیدا میکرد و ما را میبرد نماز.
🔹 یک شب جایی بودیم و مسجد هم پیدا نکردیم. رفت در یک اتاقک در بیمارستان تقاضا کرد که اجازه بدهند دو تایی نماز بخوانیم.
🔹 من هرموقع خسته بودم، میگفتم بروم نماز را بخوانم راحت بشوم. اما محمدحسین مواقعی که به ندرت میشد که نتواند نماز اول وقت بخواند، میگفت: یک کم استراحت میکنم تا سرحال نمازم را بخوانم.
🔸 «راوی همسر شهید (محمد حسین مرادی)
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
وقتی ک من خیلی کوچیک بودم مثلا چهار ماهه (خیلی ریز بودم، وقتی بدنیا اومدم 900گرم بودم😐😑🤦♀،، حالا خودتون تصور کنید)
مامانم به همراه خالم تصمیم میگیرن ک با اتوبوس برن تهران
اتوبوسم از اشناهاشون بوده خلوتم بوده،، منو روی ی صندلی میخابونن(گویا قنداق هم بودم ک راحت بتونن بغلم کنن)
و خودشون هم میرم جلوتر گرم صحبت کردن میشن 😄
یهو میبینن آقای راننده صداشون میکنه وقتی مامانم میره جلو، آقاهه میگه خانم بچه تون قِل خورده از زیر صندلیها اومده زیر پای من بیاین ببریدش تا لهش نکردم 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😂😂😂😂😂😂😂😂
آخه مگه میشه ی مادر انقد بی خیال باشه 😂
خلاصه ک خدا رحمم کرد ک له نشدم 😂
مخلص شما فازی جونم 😎
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
فروشگاه مجازی صنایع دستی سلمان درایتا افتتاح شد
از خوزستان واصفهان وکرمان تا مشهد وزنجان و...
ازسرتاسر ایران عزیز هنر دست زنان ومردان ایرانی را دورهم جمع کردیم❤️
ارسال به سراسر کشور
ازطریق پست وباربری
https://eitaa.com/joinchat/2130575491C538c7e21ac
ارزش تماشا کردن رو داره،به کانال ما سربزنید😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای تجربه گر مرگی که زنده شدن عزیر پیامبر را دید
▪️این قسمت: مسافررزمان
▫️تجربهگر : آقای مجتبی اسلامی فر
#تجربه_مرگ_موقت
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
Setayesh:
#داستان_دنباله_دار
#جزیره_خوشبختی (قسمت اول )
با فریاد کوتاهی از خواب پرید و زل زد به تاریکی اطاق.
ضربان قلبش تندتر از همیشه می زد.
عرق سردی روی پیشانی اش نشست.
ناگهان روشنایی چراغ بادی توی صورتش دوید؛
چه شده مرد؟!
چرا اینقدر هراسانی؟!
تمام مدّت شب توی خواب با خودت حرف می زدی!
نگاهی به صورت زنش انداخت.
بی آن که لب باز کند از اطاق بیرون رفت و به سمت حوضی که در وسط حیاط قرار داشت راه افتاد.
روی لبه آن نشست و مشتی آب به صورتش پاشید و خیره شد به سوی آسمان.
قطره های آب از ریش پر پشتش به گودی گلویش می ریخت.
سلیمه خود را به پنجره چوبی اطاق که برای ورود هوای آزاد باز مانده بود، رساند و نگاه نگرانش را در تاریکی شب به شوهرش دوخت.
آهی از ته دل کشید و آرام آرام وارد حیاط شد.
خیلی دلش می خواست بفهمد شوهرش از چه چیزی رنج می برد؛ طاقت نیاورد:
مراد! چه شده که نصف شبی این همه بی تابی می کنی؟
نگاهش را از آسمان برگرداند و خیره شد به ته حوض، عکس ماه و چند تا ستاره افتاده بود توی آب.
- مراد، چه خوابی دیده ای که از این رو به آن رو شده ای؟
مثل آدم های برق گرفته نگاهی به صورت نگران سلیمه انداخت. دلش به حالش سوخت.
در این چند سال چقدر شکسته شده بود!
نصف موهایش به سفیدی می زد.
به یاد روزی افتاد که او را از ابو صادق خواستگاری کرده بود. خدا بیامرز با لبخندی گفته بود: مبارک است! سلیمه هم مثل انار از خجالت سرخ شده بود.
نگاهش را از صورت سلیمه برگرداند و مشتی دیگر آب به صورتش پاشید.
این بار ماه و ستاره ها در ته حوض می رقصیدند.
وضو گرفت و رفت روی چهار پایه چوبی کنج ایوان نشست و صورت خیسش را در کف دستانش پنهان ساخت.
سکوت آزار دهنده مراد بیشتر نگرانش کرد.
در مقابلش نشست و نگاه خواب آلودش را به او دوخت:
مراد! تو آخر دق مرگم می کنی!
بگو چه اتفاقی افتاده که این همه ماتم گرفته ای؟
سرش را بلند کرد و دوباره چشم به آسمان پر از ستاره دوخت:
چیزی نیست؛ تمامش خواب بود، می فهمی؟!
از گلدسته های مسجد، صدای اذان به گوش می رسید.
سجاده گلداری را که سال قبل از نجف خریده بود، پهن کرد و مشغول خواندن نماز صبح شد.
هنوز تا حرکت کشتی چند ساعتی وقت باقی بود.
کنج دیوار اطاق دراز کشید و به سقف اتاق خیره شد.
چند لحظه بعد به خواب عمیقی فرو رفت.
کم کم خورشید، قامت کشیده اش را به صورت خاک پاشید و سکوت کوچه های دراز و باریک جزیره در همهمه مردان و زنانی که به سوی ساحل می رفتند، شکسته شد.
از جا برخاست. کش و قوسی به اندامش داد و روی سفره صبحانه نشست و چند لقمه ای نان و خرما در دهانش گذاشت.
زیر چشمی نگاهی به جابر و جعفر که هنوز در خواب بودند، انداخت.
لبخندی بر گوشه لبانش نقش بست و با خود گفت:
آن ها هم برای خودشان مردی شده اند. و از این فکر احساس غرور کرد.
به سوی کوله بارش که از قبل بسته شده بود، رفت و روی دوشش انداخت.
- مراد، بیا از خیر این سفر بگذر.
- معلوم است چه می گویی سلیمه؟
الآن دو روز است که حتی آب خوردن را از همسایه قرض می گیریم؛
علاوه بر آن فقط برای امروز هیمه در خانه است،
با این همه آن وقت کنج خانه بنشینم و دست روی دست بگذارم و پیش مردم گردن کج کنم.
- دست خودم که نیست! نمی دانم چرا اینقدر دلم شور می زند!؟
- توکل به خدا داشته باش!
سال های سال است که این راه را می رویم و برمی گردیم. چه شده که این دفعه دلت شور می زند؟ تازه من که تنها نیستم.
- برو، خدا پشت و پناهت! ولی اول صبح این قدر بد خُلقی نکن!
- خدا حافظ سلیمه! مواظب بچه ها باش!
برای آخرین بار نگاهش را به جعفر و جابر انداخت. از منزل خارج شد و پا به کوچه گذاشت و به سوی بندر به راه افتاد. هنوز به خوابی که دیده بود، می اندیشید.
از چند کوچه گذشت و راهی را که مستقیم به بندر ختم می شد، پیمود. جمعیّت زیادی کنار ساحل جمع شده بودند.
👈ادامه دارد 👇
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
فازی جون گفتی قل خوردی رفتی پیش راننده .یاد داستان خودم افتادم 😁
دخترم سه چهارماهه بود سه نفری رفتیم مسافرت دخترم روگذاشتم داخل (کریه )اسمش رو نمیدونم درست گفتم یانه
صندلی عقب
آهنگ هم گذاشتیم شادوخرم درحرکت
یه دست انداز بزرگی رو رد کردیم بزرگ بود 😂چون منم ازصندلی بلند شدم 😁
چند دقیقه ای رفتیم شوهرم برگشت به بچه نگاه کرد دادزد گفت بچه نیست😂😂
توخیال خودم گفتم در،رونمیتونه بازکنه گفتم خاک توسرم یکی بچه را برداشته شوهرم گفت چی میگی بااین سرعت کی اومده تو ماشین 🤔ماشین رونگه داشت نگاه کردیم دیدیم گردوقلمبه افتاده پایین هیچی هم نفهمیده بود
چون افتاده بود روکفشای ورزشی من ،😃هروقت برای دخترم تعریف میکنم کلی ذوق میکنه انگار کارخوبی ماباهاش کردیم 🤣🤣خوب خداراشکر اینجوری فکر میکنه
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
یه خونه آگهی کردن، فقط جای یخچالش رو ببینید😄
یه نردبونم باید همیشه دم دست باشه تو آشپزخونه😁
بیشتر شبیه اینه که یخچاله موشی چیزی دیده ترسیده رفته اون بالا😂
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا دوست دارم بدونم این فسقلی چی میگه؟😍😄
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
67.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو)
نوستالژی دهه شصت
قسمت 32
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
📢📢📢📢📢📢📢📢
مژده‼️‼️‼️
دوره آنلاین آفلاین کتاب #TOP NOTCH🤗
⏰زمان شروع دوره: هفته اول #آذر_ماه
⏰زمان پایان دوره: پایان آذر ماه
💰#هزینه ۱۰جلسه آفلاین و ۴جلسه آنلاین: ۵۰#هزارتومان
حتی میتونی#رایگان توی کلاسها شرکت کنی🤯🤯🙄🙄🤩🤩
لینک کانال
@easy_fast_english
https://eitaa.com/joinchat/3158245505C0d0370f8b1
آیدی ثبت نام دوره ها
@Easyenglish1992
شادی و نکات مومنانه
📢📢📢📢📢📢📢📢 مژده‼️‼️‼️ دوره آنلاین آفلاین کتاب #TOP NOTCH🤗 ⏰زمان شروع دوره: هفته اول #آذر_ماه ⏰زمان
.
.
روزی یک کلمه انگلیسی حفظ کن
اخر سال شما ۳۶۵ تا کلمه حفظ هستی که عالیه😍👏👏
کلاس سوم بودم
معلم مون بهموندگفت جلسه بعد همه تون باید ماژیک داشته باشید
منم هم عین مونگول ها رفتم گرفتم 😁
صبح روز بعد تو کلاس فقط من و یک نفر دیگه ماژیک داشتیم 😐
من خیلی دلم میخواست خودی نشون بدم و برای معلم خودشیرینی کنم 😌
وقتی معلم گفت یک نفر ماژیک ش رو بده 😇
تا من خواستم دست به کار بشم و ماژیک رو در بیارم هم کلاسیم که نسبت به من به معلم نزدیک تر بود ماژیک ش رو داد به معلم 😤
نفهمیدم چی شد و چرا این کار رو کردم
اما ماژیک رو از انتهای کلاس پرت کردم به طرف معلم مون 😂😂😂
وای نگم چی شد 😂😂😂
ماژیک خورد زیر چشم معلم 😅
دست ش رو گذاشت زیر چشمش و گفت میخوایی کورم کنی 😡😡
یک شلنگ سیاه مخصوص کتک زدن رو از روی میز ش برداشت 😢
و اون صبح زمستونی تا میتونست منو زد توی سر صورت پشت کمر☹
خیلی درد داشت
دیگه کلا از معلم و پاچه خواری کردن بیزار شدم 😂😂
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه جغجغه قورت داده بردنش بیمارستان بستری کردن تا دربیارن😆
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندتا کلیپ جالبناک ببینیم😃😃👌
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
🤩بهترین برند ست های پذیرایی🤩
قیمتامون عالیه😍👇
🌺70هزار تومن
🌺80هزار تومن
🌺90هزار تومن
🍉🍉🍉بمب ست های #یلدایی🍉🍉🍉
#کسب_درآمد_عالی_ماهیانه در خانه😱
#شیکترین و #متفاوتترین #پذیرایی👌
اینم آدرس تولیدی(مناسب برای هدیه)👇
https://eitaa.com/joinchat/2882732089C2f17c67095
حمایت از #کارگر_ایرانی به امر رهبری💪
شادی و نکات مومنانه
🤩بهترین برند ست های پذیرایی🤩 قیمتامون عالیه😍👇 🌺70هزار تومن 🌺80هزار تومن
.
.
ست های یلدایی با این همه تنوع و قشنگی ندیده بودم جایی👏👏😲
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسطوره خاموش کردن آتش🤦♂️😄
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم با همین جور کارها مشهور شده دیگه😃
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak