فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایتی شنیدنی از جمع شدن آنی ذرات پوسیده بدن
▪️این قسمت: مسافررزمان
▫️تجربهگر : آقای مجتبی اسلامی فر
#تجربه_مرگ_موقت
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماسکش رو برمیداره به طرف بقیه سرف میکنه
پیرمرده هم یه درس حسابی بهش میده
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
🌹خاطره🌹
خدمت استاد اخلاق آیت الله جاودان نشسته بودیم؛ صحبت در مورد صلوات و استغفار شد، ایشان فرمودند: صلوات مانند عسل است (شیرین و لذتبخش)؛ استغفار مانند دارو است و انسان مریض باید دارو مصرف کند تا خوب شود و امثال ما معمولا مریض هستیم.
در ادامه فرمودند: مشهد، خدمت آیت الله بهجت بودیم ایشان در جواب نامه ای که در مورد اختلاف زن و شوهری بود توصیه به استغفار میکردند و در همان حین شخصی نزد ایشان آمد و برای گشایش رزق درخواست ذکری کرد که ایشان در جواب به او نیز فرمودند زیاد استغفار کن.
🌹
پيامبر اكرم: «آيا شما را به (عامل) دردهايتان و (عامل) دوايتان آگاه نگردانم؟ (عامل) دردهایتان گناه است و (عامل) دوایتان استغفار است».
🌹
استغفارِ زياد و با توجه به خصوص در سه ماه رجب و شعبان و رمضان بسيار بسيار سفارش شده است.
🌟کانال اختصاصی آیتاللهبهجت(ره)🔗
📒 @ayatolahbahjat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی همکاری بود😬
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از عین میم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ناشناس.mp3
6.54M
❌🎧 شرح کتاب #آن_سوی_مرگ
🔺 #جلسه_۸
👈 ادامه داستان دوم: تجربه مرگ مهندس ساختمان
▪️بدنم را پشت وانت گذاشتند و حرکت کردند، من هم از بالا، با بدنم در حرکت بودم، اما وزش باد را حس نمیکردم!
▪️رنگ هایی که میدیدم رنگ های زنده و حیرت انگیز بودند
▪️صدایی روحانی با من صحبت کرد!
▪️توضیحاتی جالب در مورد ملک "هدی" که مهندس به آن اشاره کرد..
📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ
👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه
🌐 منبع: کانال امینی خواه
🔻مشاهده تمامی جلسات👇
yun.ir/r0ops8
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون خاطره انگیزه بارباپاپا😍
از سری کارتونهای دهه شصت
قسمت ششم
درخواستی اعضا
🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
پارسال که اوج کرونا بود و همه تو خونه بودن
شوهرم گفت بیایید یه سر شما را ببرم بیرون
بعد دختر بزرگم هی پشت سر هم می گفت کجا؟؟؟کجا؟؟؟
باباش با عصبانیت😡😡😡😡 گفت سر قبر من
از اون ور دختر کوچیکم که ۵ سالش بود
با ذوق گفت آخ جوووووووون😍😍😍😍😍
پس سر راه سر قبر من و مامانم بریم😕😕😕😕😕
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدیده ی تلخ "اجاره کردن اعضای خانواده" برای یک ساعت محدود و برای مناسبتهای خاص
گزارشی از دویچه وله درباره شدت معضل تنهایی در #ژاپن و رونق آژانس های معرفی اعضای خانواده در این کشور
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و كلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!»
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امر به معروف و نهی از منکر جورابی
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
#تست_هوش
مجموع سن پدر وپسری،66 سال است.سن پدر،عکس سن پسر است.آیا می توانید سن آن دو را بیابید؟
چندحالت ممکن میتواند وجودداشته باشد؟
🛅 @TESTIQ
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایت آرامش خروج از کالبد در بیان تجربه گر
▪️این قسمت: پرستو
▫️تجربهگر : خانم پرستو نظیفی
#تجربه_مرگ_موقت
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
✨﷽✨
📗داستان کوتاه
✍روزی دخترکی که در خانواده ای بسیار فقیر زندگی می کرد از خواهرش پرسید مادرمان کجاست؟ خواهر بزرگش پاسخ داد که مادر در بهشت است؛ دخترک نمی دانست که مادر آنها به دلیل کار زیاد و بیماری صعب العلاج، چشم از جهان فرو بسته بود. کریسمس نزدیک بود و دخترک مدام در مقابل ویترین یک فروشگاه کفش زنانه لوکس می ایستاد و به یک جفت کفش طلایی خیره می شد. قیمت کفش 50 دلار بود و دخترک افسوس می خورد که نمی تواند کفش را بخرد.
کریسمس فرا رسید و پدر دو دختر که در معدن کار می کرد مبلغ 40 دلار را برای هر کدام از بچه ها کنار گذاشت تا این که در هنگام تحویل سال به آنها داد. دخترک بسیار آشفته شد و فردای آن روز سریع کیف و کفش قدیمی اش را به بازار کالا های دست دوم برد و آن را با هر زحمتی که بود به قیمت 10 دلار فروخت؛ سپس فورا به سمت کفش فروشی دوید و کفش طلایی را خرید. در حالی که کفش را به دست داشت، پدر و خواهرش را راضی کرد تا او را تا اداره پست همراهی کنند. وقتی به اداره پست رسیدند، دخترک به مأمور پست گفت که لطفاً این کفش را به بهشت بفرستید. مأمور پست و خانواده دختر سخت تعجب کردند؛ مأمور با لبخند گفت که برای چه کسی ارسال کنم؟
دخترک گفت که خواهرم گفته مادرم در بهشت است من هم برایش کفش خریدم تا در بهشت آن را بپوشد و در آنجا با پای برهنه راه نرود، آخر همیشه پای مادرم تاول داشت..
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربینی که بر پشت عقاب نصب شده و تصاویر زیبایی رو ثبت کرده😍
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دزده توی شهر بورسای ترکیه، کشو رو که باز میکنه پرچم ترکیه رو میبینه
پرچم رو میبوسه و به دزدیش ادامه میده😑
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند وقتی می زنی...
تقدیم به سردار دلها🌹
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
شادی و نکات مومنانه
#تست_هوش مجموع سن پدر وپسری،66 سال است.سن پدر،عکس سن پسر است.آیا می توانید سن آن دو را بیابید؟ چندح
#پاسخ_تست_هوش
جواب های ممکن:
51 و 15
42 و 24
60 و 06
و قطعا جواب 33 و 33 نمی تواند درست باشد
🛅 @TESTIQ
#سوژهسخنطنز😁
-باز خوبه شما بالاشهریا صبح پنجشنبه جمعه با صدای بلندگوی وانتی بیدار میشین
-ما پایین شهریا
-باید خودمون صبح زود بیدار بشیم
-بلندگو📢 بگیریم دستمون پشت وانت بشینیم🚛
-بیاییم شما بالاشهریا رو بیدار کنیم😂😴پاشین بابا😂
#لبخنـــــد😌
-یه آقای خوش تیپ اومد قصابے و گفت: قربون دستت پنج کیلو فیلھ گوساله بڪش عجله دارم ...
-قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش ..... درهمون حال رو به زنی ڪرد ڪه گوشھ قصابی ایستادھ بود و گفت: چی مِخی نِنه ؟
-زن یھ پول مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده .....
-قصاب گفت: این فقط آشغال گوشت مِشِه.بدم؟
-زن گفت: بده!
-جوون گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟آخھ سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره!!
-زن گفت: اینا رو برا بچههام میخام!!
-جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای زن .....
-زن گفت: تُو مَگه اینارو برا سَگِت نگرفته بُودی؟
-جوون گفت: چرا
-زن گفت ما غِذای سَگ نِمیخوریم..
-بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت•••
-حواسمون باشه در نحوه دستگیری یھ هم نوع، اولـــــ، ڪرامتشو حفظ ڪنیم و بعد ڪمک... چرا ڪه خداوند می فرمایند:
-قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُها أَذیً
-گفتار پسندیده و عفو و گذشت، از بخششی که آزاری به دنبال آن باشد بهتر است.
📒سورھ بقره. آیه ۲۶۳
برگرفته از کانال 👈 @lobkhand
—————————————————
✅استفادھازمطالبباذڪر«صلوات»
🔰 کانال #طنـــــزمنبر👇
http://eitaa.com/joinchat/2345402380C6c90931f0f
زن بی گناه💔
💔🥀💔🥀💔🥀
بسم الله الرحمن الرحیم
بشار مکاری می گوید:
در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم. حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود:
- بشار! بنشین با ما خرما بخور!
عرض کردم!
- فدایت شوم! در راه که می آمدم منظره ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی توانم از ناراحتی چیزی بخورم!
فرمود:
- در راه چه مشاهده کردی؟
- من از راه می آمدم که دیدم که یکی از ماءمورین، زنی را می زند و او را به سوی زندان می برد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید!
- مگر آن زن چه کرده بود؟
- مردم می گفتند: ....
ادامه ی داستان در کانال زیر سنجاق شده است👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3772907637C2f7898d9c8
شادی و نکات مومنانه
زن بی گناه💔 💔🥀💔🥀💔🥀 بسم الله الرحمن الرحیم بشار مکاری می گوید: در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام م
.
بخونید داستانو التماس دعا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام کلیپی باصدای پسرم برای حاج قاسم
ارسالی اعضا
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چه جور فنی بود دیگه🙄😳
┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak
بابام استاد پروازی بود،چون راه دانشجو ها هم دور بود و اونهام با هواپیما میومدن،
کلاس کلا سه جلسه بود تو سه هفته، از ۷ صبح بود تا هفت شب یکسره
بابا پروازش حدودای اذان صبح بود،وایمیسه تو نمازخونه فرودگاه به نماز ،بعد که می خواد بره برسه به پروازش،میبینه کفشهاشو دزدیدن😂😂
دیرش شده بود،میبینه دزده خدا خیرش بده یه کفش پاره سه شماره بزرگتر از پای بابا براش گذاشته😂😂
هیچی دیگه، مجبوری همونها رو میپوشه و میره،کلی خجالت میکشه تا اینکه میرسه سر کلاس،اول کفشهاش بعد خودش وارد کلاس میشن😂😂
میبینه همه رو کفشهاش زوم شدن و دارن ریز ریز میخندن،میگه من تا شب با اینها کلاس دارم،بهتره خودم داستانو براشون بگم،قبل اینکه سوژه بشم😂😂
خلاصه تا شب که برمیگرده خونه،با همون کفشها بود،نابود شده بود،بعد اون ماجرا دیگه اون بابایه قبلی نشد😂😂
ولی دانشجوهاش و همکاراش اون روز یه دل سیر خندیده بودن😂😂😂
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak