فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃خاطره متفاوت علیرضا پناهیان از فرانسویهای مسیحی در پیادهروی اربعین
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوری ک رییس جمهور از گرون شدن بنزین باخبر شد😂😂😂👌
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
خاطره ای از یک پزشک متخصص اطفال
من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.
سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم.
کنار بانک دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.
آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده.
او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!
گفتم: یعنی چه؟! گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.
(دو ریالی صلواتی موجود است)
باورم نشد ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم...
گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟!
با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم، دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،
در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم.
احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم.
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.
من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...
به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟! گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟! گفتم: پزشکم.
گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمیدانید چقدر ثواب دارد!
صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم،
ما کجا اینها کجا؟!
از آن روز دادم تابلویی در اتاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛
"شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم"
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،
اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:
گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفت این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش...
راستى یک سوال:
شغل شما چیه؟!
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
تنبلی و بی حوصلگی_36(1).mp3
15.84M
#استاد_شجاعی 🎤
دور خودت رو اونقدر شلوغ کردی ؛
که میگی وقت ندارم آماده شَم برای تولدِ سالم به برزخ!
دنیایی که نتونه ابدیت تو رو بسازه؛
مثل رحمی هست، که نوزاد ناقص ،متولد کنه!
می ارزه؟
@ostad_shojae
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
4_5924779489295861429.mp3
16.16M
#استاد_شجاعی 🎤
✨دوری از گناه و رعایت تقوا ،
روزی را زیاد میکند؛
اما تلاش و سختکوشی شما را برای کسب روزی نفی نمیکند!
@ostad_shojae
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
#خاطره
سلام به همه ی دوستان
وممنون از شما به خاطر این گل کانال
خاطره ی من برمیگرده به ۳۵ سال پیش که پدربزرگ ومادربزرگ من از مکه اومده بودند
کلی مهمون میامد ومیرفت
عمه منم اون موقع تازه عروس بود وخانه ش هم توهمون حیاط مادربزرگم بود
من ودختر عموم
که اون موقع ده دوازده ساله بودیم رفتیم تو اتاق عمه م
یک قلیون برای خودمون اتیش گذاشتیم ومثل بزرگا نشستیم به کشیدن🤦♀
یک دود ودمی راه انداخته بودیم دونفره بیا و ببین....
چشمتون روز بد نبینه یک دفعه سر قلیون چپه شد رو فرش😐
و هر آتیش داخل فرش فرو میرفت
حالا ما رو بگی نمیدونستیم چیکار کنیم رفتیم سر یخچال ویک شیشه آب برداشتیم
رو فرش میریختیم تا آتیشارو خاموش کنیم
عمه م که اومد گندکاری مارو دید شروع کرد خودشو زدن 😱😱
تازه وقتی فهمید که اون شیشه آب ،آب زمزمی بودکه مادرش از مکه آورده بود
من ودختر عموم رومیخواست بکشه فقققط😰😰😰😅
ما هم نفهمیدیم چه جوری در بریم
از بس هم خندیدیم نمیتونستیم راه بریم
الان من وهمون دختر عموم جاری هستیم و بازم اتیش میسوزونیم 😂.
...بله😎
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
....شیرجه
🔶علامه محمدتقی جعفری که در نجف
استاد «لمعه»ی شهید نواب صفوی بوده
و شنا را نیز به ایشان تعلیم داده بود،
این خاطره را نقل میکند:
.
🔶«روزی از روزهای تابستان با نواب در حال
بحث و درس بودیم که ناگهان نواب گفت:
.
🔶آقای جعفری! برویم در فرات شنا کنیم.
این در حالی بود که هفته قبل، به تازگی
شنا را از بنده و دوستان دیگر یاد گرفته بود.
.
🔶نواب صفوی بسیار شجاع و نترس بود.
هفته پیش ما فقط به مدت پنج دقیقه آموزش
ابتدایی و فنون جزئی شنا را به او آموخته بودیم.
.
🔶او همان هفتهی پیش، پس از آموزش ابتدایی،
بلافاصله به فرات پرید و پس از مدتی
دست و پا زدن، عرض فرات را پیمود.
.
🔶خلاصه، آن روز وسط درس گفت:
برویم در فرات شنا کنیم.
.
🔶گفتم: سید! الآن هنگام درس است و میدانی
که من هم با درس اصلاً شوخی ندارم.
.
🔶گفت: به دلم افتاده که برویم شنا کنیم.
در نهایت، مرا راضی کرد و به سمت فرات
راه افتادیم.
.
🔶به شاخههای فرعی فرات در نجف که رسیدیم،
ناگهان دیدیم پیرمردی در حال غرق شدن است.
.
🔶من بهسرعت در حال درآوردن لباسهایم بودم
که دیدم نواب با همان لباسهایش با شیرجه
وارد آب شد. لحظات حساس و اضطرابآوری بود.
.
🔶پیرمرد داشت غرق میشد و فرصتی برای
معطّلی نبود.
.
🔶در حین درآوردن لباسهایم، نواب را میدیدم
که در حال نزدیک شدن به غریق بود.
.
🔶من قبل از اینکه به نجف بیایم،
در تبریز فن شنا را آموخته بودم
و میدانستم که فرد غریق،وضعیت روانی
غیرقابل کنترلی دارد و در آن لحظات
حتی نزدیکترین شخص خود را نیز
اگر به او نزدیک شود، غرق خواهد کرد.
.
🔶خطاب به نواب فریاد زدم که بیش از اندازه
به او نزدیک نشود. لحظات بهسرعت در حال
سپری شدن بود.
.
🔶لباسهایم را درآوردم و به آب شیرجه زدم.
با نواب نزدیک غریق شدیم و بدون اینکه بتواند
ما را بگیرد، دو نفری او را به ساحل بردیم.
.
🔶در ساحل آب، آخرین دست را که داخل آب فرو بردم
تا جلوتر بروم، تکهای شیشه شکستهای در ساحل بود
که بهشدت دست مرا برید و کنار ساحل پر از خون شد.
.
🔶فکر دست خودم نبودم، چون خوشحالی
از اینکه آن پیرمرد نجات یافته بود،
درد و سوزش و خونریزی را از یادم برده بود.
.
🔶دستم را با تکهای از لباسهایم بستم
و به اتفاق نواب عازم بیمارستان شدیم.
.
🔶آن پیرمرد از اهالی افغانستان بود که به علت
گرم بودن هوا، برای آبتنی به کنار آب آمده بود.
.
🔶این یکی از خاطرات بنده است که در هنگام درس،
نواب گفت: به دلم آمده که برویم و شنا کنیم»
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
سلام سوتی من همین الان یهوووییی😂
من عینکی هستم میخواستم الان مطالعه کنم فکرکردم عینکم روچشام نیست، رفتم یه عینک دیدم بدون اینکه نگاش کنم گرفتم جلوچشمام که بزنم،یدفه دیدم مال بابامه بعدش متوجه شدم کلاعینک خودم روچشامه😂😂😂
یادسوتی بابام چندسال پیش افتادم.بابام میره سرکارش ده دقیقه نمیشه برمیگرده گفتم باباچیزی جاگذاشتی گفت بروعینکموازتواتاق بیارمنم تازه میخاستم برگردم برم بیارم یدفه متوجه چشمای بابام شدم که عینکش جاخوش کرده...یدفه خندم گرفت بابامم گفت به چی میخندی گفتم باباعینکت روچشاته...😂😂😁😁
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد تعادل 😮👌
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلیپ تصویری
🔴 تاثیر نماز بر ژن های بدن و
رفع تمام بیماری ها ،طبق آزمایشات علمی
بعداز دیدن کلیپ باور خواهی کرد نماز چه تأثیری بر بدن داره.
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
دوره راهنمایی بود ودرس ادبیات داشتیم که معلممون دوتا دوتا از بچه ها میخواست بیان جلو تخته و شعر کتاب و بخونن و ازشون آرایه های شعری و که خوندنو بگن،خلاصه نوبت به گل سرسبد کلاس ینی بنده رسید،منم چنان شعر و باآب وتاب خوندم ( الان اون شعر یادم نمیاد فقط یادمه عاشقانه بود)جونم براتون بگه همین که تمومش کردم معلم بایه لحن شوخی ازم پرسید حالا این معشوق شما کیه؟منم ی لحظه شوکه شدم که این داره چی میگه واسه خودش از ی بچه 12-13همچین سوالی میکنن بعدش دوباره پرسید منم دیدم این ول کن نیست یکم سرخ وسفید شدم بعد بایه حالت ملوسی گفتم مامانم،یهو کل کلاس رفت رو هوا از خنده ،معلممون هم ازخنده سرخ شده بود که آخرش خودشو کنترل کردو گفت دخترم منظورم معشوق شعری که خوندی کی بوده،خلاصه منم ضایع شدم رفت،خوب شد کس دیگه ای و نگفتم از رو شوک وگرنه خر بیار و باقالی بارکن😥😥😆😆
#سوتی_دادی🤣
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
خانومی تعریف میکرد: من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.
لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد.
در حالیکه من به شدت ناراحت بودم گفتم:
ولم کن...
بخدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛
سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛
من خیلی از دستت ناراحتم..
نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن...
وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂
خدا هیچکسو اینجوری ضایع نکنه!😐😁😁😁😁🙈
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
تنبلی و بی حوصلگی_48.mp3
10.92M
#استاد_شجاعی 🎤
⚜ تو الآن زندهای ! همین الآن ...
اگر نوبت سفر تو، همین فردا باشه؛
خونه و زندگیِ اونورت ردیفه؟
اونجا مشکلی نداری؟
@ostad_shojae
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
خُـــدایا
هر گره ای که به دستِ تو باز شد
من به شانس نسبت دادم!
هرگره ای که به دستم کور شد
مقصر تو را دانستم
خُــدای من
کمکم کن
تا بفهمم توکنار منی
نه روبروی من
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
4_5992333230303348111.mp3
7.28M
میتونی از پس هرکاری بخوای بربیای!
حتی با وجود محدودیت هات💪🏾
روز جهانی معلولان♿ و نگاه های متفاوت
#رادیو_مرسی
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
چه زيباست صبح ،
وقتی روی لبهايمان ذكر مهربانی به شكوفه مینشيند
و با عشق ، روزمان آغاز میشود ؛
خدايا ...
روزمان را سرشار از آرامش ،
عشق و محبت کن ...
سلام ؛ صبحتون بخیر 🌞
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
سلام
شب خواستگاریم تو لیوان چوبی تو اتاقم که پر از عود بود یه عود روشن کردم که خونه خوش بو بشه و بعد مهمونا اومدن.. بعد از بیست مین دیدیم داره از اتاقم دود غلیظی میاد بیرون.. دویدیم طرف اتاق و رفتیم تو ولی اینقد دود غلیط بود که تو اتاق هیشکی اون یکیو نمیدید😀 عودا همه با هم روشن شده بودنو لیوان هم نم نمک داشت میسوخت منم که جاشو میدونستم لیوانو برداشتم و پنجره رو باز کردم و از پنجره پرت کرد پایین ولی تا نیم ساعت بعد تو خونمون کسی کسیو نمیدید و دایی داماد گفت شرط ما برای ازدواج اینه که عروس خانم تو جهازش عود و اسفند و ازین چیزا نباشه😂😢 و این شد سوتی اونشب من.😢
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
مداحی آنلاین - چرا کافران در رفاه و آسایش هستند - حجت الاسلام دانشمند.mp3
3.3M
♨️چرا کافران در رفاه و آسایش هستند
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #دانشمند
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آقا هرهفته بچه های کارودعوت میکنه، به رستورانش بهشون غذا میده
پس هنوز انسانیت زنده هست 😍
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
#سوتی
سلام
من حسابدار یه بیرونبر و فست فودم
موقه حساب کردن همیشه از مشتریامون میپرسم نوشابه سالاد یا چیز دیگه لازم ندارن؟
یا قاشق چنگال بذارم براشون؟
یه مدت پیش خونه بودیم به همه گفتم شام سفارش بدیم از بیرونبر برامون بیارن ، مهمون من 😎
خلاصه غذا رو آوردن
احوال پرسی کردیم و پول رو که دادم حواسم نبود
طبق عادت گفتم قاشق چنگال بذارم براتون؟😂
پیکمون با خنده گفت نه خیلی ممنون و رفت😂
از اون موقع هروقت میاد غذا ببره برا مشتری میگه قاشق چنگال گذاشتی براشون؟ 😅
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
#سوتی
#خاطره_چاقیه_خاله
سلام
خسته نباشید و ممنون از کانال بسیار عالیتون واقعا این کانال لازمه برای مایی که همیشه تو خونه هیچ سرگرمی نداریم و همچنین دلیلی برای خنده .🌹
خاطره من مربوط به خالم هستش
خاله من تو روستا زندگی میکنن و خونشون دو طبقه است
اینا اشغالا را جمع میکنن تو یه گونی خیلی بزرگ
حالا فکر کنید اشغال و زباله برای چند روز😁
بعدش منتظر بودن ماشین آشغالی بیاد تا اشغالا را دم در ببرند
بعدش گفتن چه کاره سنگینیه از همین بالا میندازیم تو ماشین😐
حالا خالم چاق😐 شاید 100 کیلو شوهر خالم 50
خالم این ور گونی را بگیر شوهر خالم اون طرفش
،میگن یک دو سه .....😂
شوهر خالم با گونی میوفته تو ماشین آشغالی
حالا ماشین اشغالی برو خالم بدوووو😂که ای داد شوهرم با هزار دربه دری از تو اشغالا درش میارن
بنده خدا دست و پاش شکست 🤕یعنی داغون شد
،بعد رفتیم عیادتش گفتیم شوهر خاله چی شد گفت والا نمیدونم خالت شماره سه را زودتر گفت😐😂
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆