eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
22.4هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
از بابای دوستم پرسیدم: شما چجوری پولدار شدید؟ . . . . باباش گفت: اول یه جعبه گوجه خریدم، بردم فروختم 5 هزار تومن سود کردم بعد بابابزرگم مرد 3 میلیارد بهم ارث رسید!!😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسکتبال به این زیبایی دیده بودین؟ 😍😅 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه جوان اعدامی به حضرت عباس علیه السلام از زبان سید حسین مومنی . ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
واکسن کرونای روسی رو باید روی هیئت دولت آزمایش کرد : 1- اگرزنده ماندند، واکسن ایمن است . 2- اگر فوت کردند ، کشور ایمن است . ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️غربالِ سنگین سپاه امام حسین علیه‌السلام، از مدینه تا کربلا! و امروز غربالِ ..... ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
سلام منم میخوام سوتی دخترمو بگم .. موضوع برمیگرده به چند سال قبل وقتی دخترم حدودا دو ساله بود 😊 یه روز دراز کشیده بودم و مشغول دیدن تی وی بودم .. برای اینکه دخترم بهم گیر نده هر کار میکرد چیزی بهش نمیگفتم .. میخواستم سرگرم باشه تا من فیلممو ببینم ... دیدم داره حوصله ش سر میره هی حرف میزد منم سخخت مشغول فیلم دیدن بودم ، به جاهای حساسش رسیده بود😅 الکی بهش گفتم برو برا مامان آب بیار ... اون خوشش اومده بود هی آب میورد منم میخوردم .. اصلااا هم حواسم بهش نبود .. غرق فیلم بودم😐 تا اینکه یهو فکر کردم این بچه که دستش به شیر آب نمیرسه چطور آب میاره تند تند!!!😳🧐 گفتم مامان جان از کجا آب اوردی ؟؟ یهو دخترم دسشویی رو نشون داد گفت مامان از آفتابه ریختم برات 😃🤦‍♀🤢🤢🤢😂😂😂😂🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀ 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشی متفاوت از قهرمان واقعی فیلم شیار ۱۴۳ 🔹مادر شهید جعفر رضایی برای شنیدن خبری از فرزندش ۱۶ سال رادیو به کمر بست، اما زمانی از فرزندش خبردار شد که به شهادت رسیده بود. اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
1_822307860.Mp3
503.2K
ماجرای سرود انقلابی الله الله از زبان رضا رویگری بازیگر بمناسبت دهه مبارک فجر اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
طبق تحقیقات روانشناختی، دخترانی که درخانه مورد حمایت عاطفی پدر خود قرار دارند، در ارتباط باجنس مخالف دچار تصمیمات لحظه ای و شتابزده نمیشوند زیرا ازلحاظ عاطفی اغنا شده اند. اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچولو😅 سارافونشو چرا انداختین خب تمیز بود😂 ببخشید دیگه 😅 کوتاهه ولی خودم دوسش داشتم☺️❤️ دوبله مشهدی😁 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خانم بارداری در یکی از مناطق اطراف یاسوج نمیتونه سوار هلیکوپتر امدادی بشه، مامور اورژانس هوایی زانو میزنه تا این مادر بتونه بالا بره و سوار بشه کافی بود این مامور اورژانس آلمانی یا آمریکایی باشه تا حسرت بخوریم و خودتحقیری کنیم اما خوب ایرانیه و میشه براحتی ازش گذشت ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ پسرم! اگر دنیا می‌خواهی، نماز شب بخوان، اگر آخرت می‌خواهی، نماز شب بخوان... 💚 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
روحانی یه کم دیگه توی این چند ماه باقی مونده تلاش کنه میتونه آخر دولتش خیار رو با قیمتی تحویل بده که اول دولتش گوشت رو تحویل گرفت! 😁 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
من تو مهد کودک کار میکردم ،یه بار بچه ها گفتن خاله میدونی بابای فلانی دزده،گفتم نگید ،دیدم خودشم خیلی با افتخار می گفت که بابای من دزده،،هر چی گفتیم نگو این حرفو بازم تکرار می کرد. ظهر به بابای بیچاره ش گفتم،گفت باهم دزد و پلیس بازی میکردیم😐🤦‍♂ 😂😂 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
با عجله سوار تاکسی شدم اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم ماشین که حرکت کرد دیدم یه صدایی آمد آقا لطفا ماسکتون رو بزنید برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم یه خانوم بدحجاب دو ماسک زده دیدم 🙈 گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود ماسک از جیبم در آوردم و زدم. گفتم خانوم میشه منم از شما خواهش کنم حجابتون رو درست کنید.!؟ 📌 با لحن تندی گفت چه ربطی داره آقا!!! گفتم خانوم همان طور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه!؟ با این تیپ شما هم ممکنه؛ نتنها من و خانواده ام بلکه خیلی از خانواده های دیگه هم از هم پاشیده بشه!! و این کار شما نتنها جسم ما بلکه روح ماروهم آزار میده! ⁉️ گفت من اختیار خودم رو دارم و به کسی ربطی نداره و شما چشماتون رو درویش کنید.!!! 💢 اینجا بود که راننده تاکسی سکوتش رو شکست و گفت خانوم اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و اینجا قانون اینه!! 🔹 هنوز منم خودم رو آماده کرده بودم چیزی بگم که ... گفت آقا نگهدار میخوام همین جا پیاده بشم آقای راننده هم سریع نگه داشت اونم پیاده شدو درو کوبید و رفت. خندیدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری تون رو هم پَروندم کرایه ای هم به شما نداد. اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت.😘 ✍️ همین طور که داشتیم میرفتیم با خودم کلنجار می رفتم چطور میشه در عرض چند ماه دولت و مردم دست به دست هم میدهند و ماسک زدن رو بین اکثر مردم جا میندازن اما همین عمل رو برای حجاب انجام نمیدن و میترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟ تا جایی که ما حرفش رو میزنیم اینطور عکس العمل نشون میدهند. 🔰 چطور میشه برای کرونا به هر مکان عمومی که میخوای وارد بشی اول نوشته بدون ماسک وارد نشوید!! و اگه بدون ماسک وارد بشی اولا همه چپ چپ نگاهت می کنن بعد هم بعضی جاها خدمات رسانی نمی کنن. 👈 کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم مقداری از این کارها می شد و فرهنگسازی می کردند . ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
💠داستان کوتاه و پند آموز ✍پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوه‌ی چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! یادمان بماند که : زمین گرد است . . . ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
وقتی عینکیم و ماسک میزنم عینکم بخار میکنه تنها راه بخار نکردنش😁 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقلید برخی از صداهای مشهور آیفون توسط یک گروه موسیقی کره ای😄👌 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از 
💢♨️⁉️آیا واقعا⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️ ⁉️مصحف فاطمه همان قرآن شیعه هاست؟🧐 ⁉️مگر ممكن است جبرئيل بر غيرپيامبر نازل شود؟ 😳 ❓اين مصحف الان كجا است؟ ⁉️رتبه‌ی پایین‌تر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از امام علی علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها ⁉️حکمت تعداد تسبیحات حضرت‌ زهرا سلام الله علیها📿🧐 ⁉️آیا حضرت زهرا سلام الله علیها شب های جمعه به کربلا می‌آیند؟ ❓❓❓❓❓حقیقت چیه❓❓❓❓❓کانال تخصصی فاطمه شناسی پاسخ می‌دهد 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌐https://eitaa.com/joinchat/2456027226Cff6fec0b1e 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
انقدر حرف موز و خیار زدین که امشب تو میوه فروشی قاطی کردم، دستم رو گذاشتم رو خیارا گفتم داداش موز کیلو چنده؟ یارو گفت داداش درسته قیمتا اذیت کننده‌س، ولی اونی که دستت روشه بادمجونه 🔺حسین صادقی🔺 طنزیم| @tanzym_ir
✨﷽✨ 🍂به بچه‌ای بگوییم به جوشکاری نگاه نکن باز هم نگاه میکند چون خوشش می‌آید 🍂اما شب که ناخوشی ها شروع شد می‌فهمد که باید حرف بزرگترش را گوش می‌کرد.. 🌷حال بزرگتری مثل امیرالمومنین(ع) به ما می‌گوید: {کَم مِن نَظَرهِِ جَلَبَت حَسرَهً } 🌷چه بسا نگاهی که حسرت و ندامت درپی دارد. ⛔️ کـنـتـرل نـگـاه ⛔️ 🦋 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
💢از اعتياد و تارک الصّلاة بودن تا شهادت روايت بسيجي پاسداري که مظلومانه شهيد شد و خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت نکردند!!!💢 ❤️بسيجيِ پاسدار مهندس مهيار مهرام❤️ ✅از دوره دبستان تا دوره دبيرستان باهم بوديم. ما ۳ تا رفيق بوديم که هيچ وقت از هم جدا نمي شديم. توي محلّه يوسف آباد تهران، شب و روز باهم بازي مي کرديم و درس مي خوانديم. البتّه هوش و استعداد مهيار از همه دوستان ما بيشتر بود. او کمتر از ما درس مي خواند و نمره اي بهتر از ما مي گرفت. از طرفي خانواده ي آن ها، خيلي اهل مُد روز و... بودند. من و شهريار و مهيار، سال ۱۳۵۲ باهم ديپلم گرفتيم. پدر مهيار بلافاصله کارهاي پسرش را انجام داد. مهيار از ما خداحافظي کرد و رفت. او در دانشگاه برايتون انگليس در رشته هوافضا مشغول تحصيل شد. سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها نوشتند: يک دانشجوي ايراني به نام مهیار مهرام در انگليس به خاطر مصرف زياد مواد مخدر به حالت کما رفت! خيلي براي دوست قديمي خودم نگران شدم. اما خدا را شکر او حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ايران برگشت. همسر انگليسي او هم به نام جِين همراهش آمده بود. مهيار و خواهران و برادرانش در قيد و بند مسائل ديني نبودند. مهيار مدتي در شرکت فيليپس و بعد در دفتر شرکت هواپيمايي پان آِمريکَن در تهران مشغول شد. با پيروزي انقلاب، دفتر هواپيمايي تعطيل شد و مهيار در يک هتل مشغول به کارشد. در زماني که آيت الله خلخالي با معتادان مواد مخدر برخورد مي کرد، مهيار دستگير و زنداني شد. در زندان و بين معتادهايي که ترک کرده بودند مسابقه اي برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهيار هم از زندان آزاد شد. در اين فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهي مريوان شدم و همراه با حاج احمد متوسليان و در واحد مهندسي سپاه، مشغول فعاليّت بودم. ارتباط ما با يکديگر کمتر شده بود. او موضع گيري هاي سياسي ضدّ نظام داشت و از منافقين حمايت مي کرد. اما با اين حال، وقتي به مرخصي آمده بودم، به ديدن مهيار رفتم. ادامه دارد. ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
ادامه داستان🌷 خانم او ايران را ترک کرده و به انگليس رفته بود. پدر مهيار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسي در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در يگان بالگرد صدا و سيما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتياد، نمي تواند استخدام شود. پدرمهيار با ناراحتي از من خواست کاري براي مهيار انجام دهم. با مهيار صحبت کردم. گفتم: من مي خوام برم جبهه، مياي با هم بريم؟ او هم که توي حال خودش نبود گفت: باشه. خانواده مهيار از او قطع اميد کرده بودند، با اين خبرخوشحال شدند. انگار مي خواستند يک جوري از دست او راحت شوند! فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آنها ، يک ساعت طول کشيد تا مهيار از دستشويي بيرون بيايد! حسابي خودش را ساخت! پدرش يک شيشه آب سياه به من داد و گفت: اين شيره سوخته ترياک است. هر روز ۳ بار به او بده تا تَرک کند. بعد مکثي کرد و گفت: البته اين دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! ايشان قرص هاي واليوم نيز به من داد و گفت: در شرايط خيلي سخت اين قرص ها را به او بده. وقتي راه افتاديم، با خودم گفتم: عجب اشتباهي کردم، حالا آبروي خودم را هم مي برم. بعد گفتم: مهيار، تو اگر شده الکي دولّا راست شوي، بايد بغل من بايستي نماز بخواني، وگرنه بر مي گرديم. شب رسيديم به يکي از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهيار هم که حسابي خمار بود، زير چشمي من را نگاه مي کرد. بعد از نماز برگشت و گفت: ببين، نمازت غلط بود. تو يه بار دولّا شدي، اما ۲ بار سرت رو زمين گذاشتي! با تعجّب نگاهش کردم. يعني اين پسر رکوع و سجود و اعمال نماز را هم بلد نيست!؟ فردا رفتيم يکي از مقرهاي سپاه مريوان، به دوستم گفتم: اين آقا که همراهم آمده مريضه، اگه حالش بد شد يه دونه از اين قرص ها بهش بده. آن روز وقتي من نماز مي خواندم، مهيار هم کنار من ايستاد. او هيچ چيزي از نماز بلد نبود. به من گفت: توي نماز چي ميگي؟ بين ۲ نماز چه دعايي مي خوني؟ روز بعد بردمش يه مقرّ ديگه و همينطور تا ۷ روز او را جا به جا کردم تا کسي به مشکل او پي نَبَرد. روز هفتم حال و روز مهيار بهتر شد. گفت: من ديگه ترک کردم، ديگه خماري ندارم . پدرش به من گفته بود وقتي مهيار ترک کنه، به خوراک مي افته و بايد حسابي غذا بخوره. من هم چند کارتن تن ماهي با روغن زيتون براي مهيار گرفتم. او حسابي غذا مي خورد. ✅مهيار را به يکي از مقرهاي کوهستاني بردم. آنجا بالاي ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرايط بسيار سختي داشت. آن ايام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهيار در آن مقرّ کوهستاني در کنار چند بسيجي و مجاهد عراقي در واحد مخابرات مشغول شد. هوش و استعداد خاصي داشت. رمزهاي بي سيم را سريع حفظ مي کرد. شب اول از سرما ترسيده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد . مدتي بعد به سراغ او رفتم. با بسيجي ها حسابي جور شده بود. با برخي از آنها صحبت مي کرد و مسائل و مشکلات ديني خودش را مي پرسيد. به نماز خواندن او نگاه کردم. ادامه دارد ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak