eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
56.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
31هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 🔸زنى به شهر کوچکی رفته بود تا آنجا زندگی کند. کمی بعد، زن از سرویس‌دهی ضعیف داروخانه‌ی شهر به همسایه‌ی خود اعتراض کرد. او امیدوار بود همسایه‌اش به خاطر آشنایی با صاحب داروخانه، این انتقاد را به گوش او برساند. 🔸وقتی که این زن دوباره به داروخانه رفت، صاحب آنجا با لبخند و گشاده‌رویی با او احوالپرسی کرد و گفت که چقدر از دیدنش خوشحال است و اینکه امیدوار ست از شهر آنان خوشش آمده باشد و سريع داروها راطبق نسخه به او تحویل داد. 🔸زن بلافاصله رفتار عجیب و باورنکردنی او را با دوستش در میان گذاشت. زن گفت: « فکر می‌کنم تو به او بابت سرویس‌دهی ضعیفش تذکر داده‌ای» همسایه گفت: « نه. اگر ناراحت نمی‌شوی، به او گفتم که تو چقدر از عملکرد مثبت او راضی هستی و معتقدی که چقدر خوب می‌تواند تنها داروخانه‌ی این شهر را اداره کند. به او گفتم که داروخانه‌ی او بهترین داروخانه‌ای هست که تو تا به حال دیده‌ای.» 🔸زن همسایه می‌دانست که افراد به احترام، پاسخی مثبت می دهند. در حقیقت اگر با دیگران محترمانه رفتار کنید، تقریباً هر کاری که از دستشان بربیاید ، برایتان انجام خواهند داد. این رفتار به آنها نشان می‌دهد که احساساتشان مهم، علایق‌شان محترم و نظراتشان با ارزش است. http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
🔆 🔸روزی بهلول بر خلیفه وارد شد خلیفه گفت: مرا پندی بده 🔹بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ 🔸خلیفه گفت: صد دینار طلا 🔹بهلول پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ 🔸خلیفه گفت: نصف پادشاهی‌ام را 🔹بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ 🔸خلیفه گفت: نیم دیگر سلطنتم را 🔹بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است تو را مغرور نسازد، که با خلق خدای به بدی رفتار کنی @masafe_akhar @masafe_akhar2 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
🔆 🔻روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. 🔸شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟» 🔹شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.» 🔸همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟» 🔹شیخ در جواب می‌گويد او به من گفت: «شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.» ▫️گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم ▪️آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
✨﷽✨ ✨ از عالمۍ پرسیدند براۍ خوب بودن ڪدام روز بهتر است؟ عالم فرمود یڪ روزقبل ازمرگ گفتند: ولى مرگ راهیچڪس نمیداند عالم فرمود: پس هر روز زندگۍ را روز ِآخر فڪرڪن وخوب باش شاید فردایۍ نباشد ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
🔆 🔸زن سالخورده‌ای می‌گوید: سه تا پسر دارم که همه آنها ازدواج کرده‌اند. روزی به دیدن پسر بزرگتر رفتم و قصدم این بود که شب نزد او بمانم؛ صبح از همسرش (عروسم) خواستم برایم آب وضو بیاورد. وضو ساخته و نماز خواندم و آب باقیمانده را بر بستری که شب بر آن خوابیده بودم ریختم؛ هنگامیکه عروسم چایی آورد به او گفتم: دخترم! این وضع بزرگسالان است. دیشب بر فراشم ادرار کردم. 🔸او برافروخته شد و کلمات بسیار زشتی را نثار من کرد و دستورم داد تا آنجا را شسته و سپس خشک کنم. 🔸با تظاهر خشمم را فرو بردم و بستر را شسته و خشک کردم. 🔹شب بعد به خانه پسر دوم رفتم و عین همان کار را تکرار کردم. واکنش عروس دوم نیز مشابه واکنش عروس اول بود. وقتی با شوهرش در مورد برخورد زنش حرف زدم عکس‌العملی از خود نشان نداد. 🔸سرانجام نوبت به پسر کوچکتر رسید و همان کاری را که در خانه دو برادرش انجام داده بودم اینجا نیز انجام دادم. صبحگاه وقتی که عروسم چایی آورد گفتم: دخترم! متاسفانه دیشب بر فراشم ادرار کردم. او گفت: مادرجان هیچ اشکالی ندارد. همه افراد مسن این وضعیت را دارند؛ ما هم در سن خردسالی بر لباس و بدن شما ادرار می‌کردیم. سپس برخاست و آنجا را شست و خشک کرد. 🔸آنگاه من به عروسم گفتم: دخترم! من دوستی دارم که مقداری پول به من داده تا برایش النگو و جواهرات بخرم اما من سایز دستش را نمی‌دانم ولی سایز دست او اندازه سایز دست توست بنابراین سایز خودت را بده تا برایش بخرم. 🔸سپس پیرزن ثروتمند به بازار رفت و با همه پولش طلا و زیورآلات خرید. 🔺روزی هر سه فرزند را به همراه همسرانشان به خانه‌اش دعوت کرد. طلاها را درآورد و به آنها گفت: در آن شب‌ها بر فراش آب ریخته‌ام و اصلا ادراری در کار نبوده است. طلاها را در دست عروس کوچکترش گذاشت و گفت: این همان دختری است که من به زودی نزد او پناه می‌برم و باقیمانده عمرم را در کنارش خواهم گذراند. 🔸در این لحظه پسرهای اول و دوم سرگیجه شدند و از رفتار خود پشیمان شدند. 🔹مادر به آنها گفت: نتیجه عملتان را خواهید دید و قطعا فرزندان شما نیز با شما چنین رفتار خواهند کرد ولی برادر کوچکتر شما محفوظ خواهد ماند و با خوشحالی پروردگارش را ملاقات خواهد کرد؛ و این همان چیزیست که زنانتان شما را از آن محروم کردند زیرا شما به آنان آموزش نداده‌اید که مادر چه گوهر ارزشمندیست. ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
🔆 🔻حتما بخوانید بی تاثیر نخواهد بود🔻 🔹اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. 🔸داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به‌‌ نوشته کوچکی روی شیشه‌ عقبش افتاد: 👈راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉 🔹مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. 🔸ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ 🔹راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ 🔸اگر مردم، نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون: "کارم را از دست داده‌ام" "در حال مبارزه با سرطان هستم" "در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام" "عزیزی را از دست داده‌ام" "احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم" "در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم" “بعد از سال‌ها درس خواندن، هنوز بیکارم” “مریضی در خانه دارم” و صدها نوشته دیگر شبیه اینها. 🔸همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. 🔹بیائیم نوشته‌های نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد ... ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak