eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
22.4هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
27.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون دختری به نام نل از سری کارتونهای دهه شصت قسمت یازدهم 🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴 ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
میخواستیم بریم مسافرت من به کل فراموش کرده بودم که برم کرم ضدآفتاب بخرم. اقا صبح زود میخواستیم راه بیفتیم من تازه یادم اومده بود🤦‍♀ بعدش هی به اعضای خانواده میگفتم کرم ضدآفتاب ندارین و اینا که پدرم گفتن اتفاقا یکدونه توی داشتبورد ماشین هست برو بردار اقا منم که خوشحال😍😍😌 رفتم کرمو اوردم فکر میکنین کرم چی بود؟!🤔🧐 روش نوشته بود کرم ترک پا😐😂 بعد به پدرم گفتم گفت عه جدی 😐 من همیشه میزدم به صورتم😐😂😂 بعدش همه پوکیدیم از خنده🤣🤣😂😂😂 اسمم باشه ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
برادر شوهرم رفته بوده دسشویی همکارش زنگ میزنه بهش دختربرادرشوهرم جواب میده خواسته مثلا نگه بابام دسشوییه گفته: میبخشید بابام داره نماز میخونه وقتی اومد بیرون میگم بهتون زنگ بزنه😁😐😂 سوتی بچه بانوی بهشتی😁👇 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
کانال اخلاقی و مفید داری بیا تبلیغ بزنم👇😁 http://eitaa.com/joinchat/4161601553C24a9ad89ab
🌹جشن جهازم همه جذب شدن⚡️😌⚡️ اخه اولین چیزی که تو اشپزخونه‌م به چشم میومد بود😃🌈 💫💫از بس و‌ بودن😎👌💥 تاااازه برا جشن سیسمونی خواهرم هم همه دست به دهن شدن بخاطر 😎🤩😅 این همون کانالیه که هم من هم خواهرم، خوشگلامونو سفارش دادیم✨💫👇🔻 https://eitaa.com/joinchat/1723138057C8514fcf60b
. سرویس آشپزخونه دخترونه هاشو 😍😁👆 تو بازار تکه👆 سیسمونی هاش معرکه س😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت یک مرد از آنچه در کما بر همسرش گذشت ▪️این قسمت: مجنون ▫️تجربه گر: آقای ملکی 💢لینک فیلم کامل در تلوبیون: http://www.telewebion.com/episode/2558467 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
شخص ساده لوحی شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است. به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد . از این رو یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداوند طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند. چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود، در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخت و دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و اگر کاری نکند درویش نیم دیگر را هم خواهد خورد، پس مرد بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : «هر که هستی بفرما پیش .» مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد. درویش به آن مرد گفت : «فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است،ولی یک سرفه ای هم باید کرد» . ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترکیب جالب ابرها و نور خورشید😃 انگار که ابر عدسگون تاج اون یکی ابر شده ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
اين سوتى ك ميخوام بگم برا مامانمه  مامان و بابام رفته بودن كربلا اونجا از اين بازرسى ها داره ميخوان برن حرم مامانم  يه سرى مامان و بابام نصف شب ميخواستن برن حرم يه قسمتش بوده مامان و بابام بايد از هم جدا شن بازرسى شن مامانم رفته بود يه در و بزور باز كرده بود اوناهم خواب بودن از ديدن مامانم تعجب ميكنن😳 مامانم از خواب بيدارشون ميكنه ميگه بيايد منو بگرديد اونا هم گيج گيج ميان ميگردنش مياد بيرون بعدش مامانم ميفهمه اشتباه تو استراحتگاهشون رفته بوده ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
یبار می خواستم به بابام بگم اون دوستت که شبیهته اومده بود کارت داشت. تو دلم گفتم یه حالی هم بهش بدم بگم تو خوشتیپ تری ازش. نمیدونم چرا گفتم بابایی دوستت اومد کارت داشت همونی که خیلی شبیهته اما بی ریخت تره 😂😂😂 هنوز بعد بیست سال بابام میگه 😂😂😂😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی من تا اینارو از نزدیک نبینم باورم نمیشه😳😮 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
49.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 23 پارت اول اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
30.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 23 پارت دوم اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
‍ ‍ ♨️زنده شدن مفسر بزرگ قرآن داخل قبر آیامرا می‌شناسی شناسي؟ بله مي ... شناسم! شما شيخ ط...طبرسي هستيد. امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست ... دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد. كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخت; پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي رابيرون آورد. در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت. مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار. كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد. شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت: آن را هم بردار. به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده اي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت. خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟ بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام در اين شهر مرگ و مير زياد است. اگر روزي مرده اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش راندزدم آن شب خوابم نمي برد. كفن ها را به بازار مشهد رضا مي برم و مي فروشم. از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد. آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسيد: از كدام طرف بروم؟ برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم. جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره هاي بيشمارآن دوخته بودوخدارا شکر میگفت. علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان را به اتمام رساندند...... منبع👈شیعه نیوزگزارش 598 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
🌡عوارض علمی انجام گناه😰 چرا خلوت، با زن غریبه زیبا ممنوع شده 👨🏻‍⚕ علت پزشکی👈🏻 اینجا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2061369427Cc5c0894323 از حجاب متنفرم 🧕🏻فایده پزشکی 👈🏻 اینجا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2061369427Cc5c0894323 👆✅☄ اولین بار🧪
هدایت شده از 
واقعا لازمه 🗣 کم حافظه ها😞 کند ذهن ها🧠 بی انگیزها 😓 این کانال به شدت توصیه میشود👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2150498429C8fe8dab7ad 🌕👉🏼👍🏻👇🏻👍🏻👈🏼🌕⏏ ☣👉🏼👉🏻🧠👈🏻👈🏼☣
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۳) ◾️عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود. در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می‌دیدم... 💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوه‌های عالم بر گردنم آویخته‌اند. 💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش. گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟ گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن می‌آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. 🍀رومان این را گفت و رفت.. ✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر می‌شد و ترس و وحشت من بیشتر... 🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آن‌ها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچ‌کس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. ☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می‌شنیدند، می‌مردند. ✨ لحظه‌ای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ ⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمی‌آمدند. ⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم. 💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده می‌دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایسته‌ترین انسان‌ها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. 💠و این بار آن‌ها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، 🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله‌ام کعبه می‌باشد... 🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می‌رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی‌دادی جایگاهت اینجا بود، 💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند. با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم.🍀 🍂از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم. سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد. ❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آن‌ها رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آن‌ها کوتاه است. ♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می‌شد. ✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی می‌کرد با زحمت سرم را بلند کردم و ... ادامه دارد... ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاصه اگه تو کلاه بذاری سر بقیه، بقیه هم یاد میگیرن سرت کلاه بذارن ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون خاله ریزه و قاشق سحرآمیز قسمت چهارم درخواستی اعضا 🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴 ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون دختری به نام نل از سری کارتونهای دهه شصت قسمت دوازدهم 🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴 ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
کانال اخلاقی و مفید داری بیا تبلیغ بزنم👇😁 http://eitaa.com/joinchat/4161601553C24a9ad89ab
💝💝لباس بچه گونه💝💝 دنبال لباسهای شیک و تک برا کوچولوت هستی؟ 😍ژوررنالی با قیمت عالییی😍 💖 همه رقم 🎀 همه مدل 💖 https://eitaa.com/joinchat/257622096C5fd0f42366 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ بیا ببین🌺😳 مدلای آف زده شده بخر عجله کن تا تموم نشده 🚶🚶🏃♀🏃♀🏃♀