🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿
#نوجوان
#یک روش پیشنهادی حل مسیله در نوجوانان :
نوجوان برای حل مسیله گاهی اوقات لازم دارد که یک فعالیت تسکین دهنده روحی انجام بدهد گام بعدی سراغ بررسی و حل مسیله برود.
مثلا نوجوانی که در آستانه جوانی است و در کنکور قبول نشده است .
یک راه پیش روی او این است که در ابتدا گریه کند (به عنوان یک داروی تسکین دهنده)
در گام بعدی علل عدم قبولی خود را بررسی کند (یعنی آسیب شناسی)
ودر گام بعدی برنامه ریزی کند و درگام نهایی برنامه ریزی خود را اجرایی کند.
🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت هــفـدهــم (از مـنـبـر بـ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت هـجـدهــم
(دل شـکـسـتـہ)
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم … عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود … تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود … می خواست به همه فخر بفروشه … همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت … می خواست پز بده که یه زن خارجی داره …
باورم نمی شد … تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود … تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم …
و بدتر از همه … به گذشته من هم اهانت کرد … شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود … اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت … هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم …
با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم … به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود …
گریه می کردم و با خدا حرف می زدم …
– خدایا! من غریبم … تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم … اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده …
خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن …
کمی آروم تر شدم … اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید … اونقدر که قدرت تکان خوردن رو ازم گرفت …
به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم … هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد … چاره ای نبود … به پدرش زنگ زدم...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
دارد زمان آمدنت دیر مے شود
دارد جوان سینہ زنت پیر مے شود
این کشتے شکستہ ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست کہ تعمیر مے شود
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
#میل_یار
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خوشبختی یعنی "آرامش"
و آرامش، یعنی :
نیندیشیدن به گرفتاریهایی که
ارزش، "اندیشیدن" ندارند
صبح زیباتون بخیر😊
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#همسرانه #خانمها_بخوانند https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#همسرانه
#خانمها_بخوانند..🏃
✍ بعضی خانوما میگن چرا شوهر ما تو خونه حرف نمیزنه
ولی با دیگران این همه میگه و میخنده...
چرا واسه ما خرج نمیکنه
ولی به دیگران که میرسه این همه دست و دلباز میشه....
و خیلی مثال های دیگه...
❗️میدونید یکی از دلایلش چی میتونه باشه؟؟
اینکه اون "دیگران"
همسر شما را همیشه "تایید" میکنن..
ولی شما فقط کارت اینه که همسرت رو "تخریبش" کنی...!!!
👌 یه خانوم نمیذاره تو تایید کردن همسرش کسی ازش سبقت بگیره...
#رازهای_همسرداری
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍂🌼🌿🌾🌷
با سلام خدمت شما همراهان عزیز
🌐 باتوجه به اتمام دوره اول کلاس خیاطی ، دوستانی که کلاس خیاطی شرکت میکردن و تمایل دارن در دوره دوم هم شرکت کنند لطفا ثبت نام کنند.
ممنون از همراهیتون.
🌾🌱🌹💐🍃
https://sapp.ir/khanearam_basir
❣✨❣✨❣✨❣✨❣
#نوجوان
نوجوان در این مقطع از زندگی نیاز به یک مرشد، راهنما یا الگو دارد.
کسی که بتواند به او کمک کند و راه و رسم زندگی صحیح را به او نشان دهد.
یک مرشد به موفقیت شاگرد ایمان دارد و به او یاری میرساند.
اگرچه نوجوان دارای پدر ومادر خوب باشند .
پدر ومادر ها باید مشوق مرشد فرزندشان باشند و به اینکه فرزند او را الگو قرار داده حسادت نورزند.
💕✨💕✨💕✨💕✨
https://sapp.ir/khanearam_basir
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت نــوزدهــم
(دخـتــر من)
پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان …
بعد از معانیه … دکتر با لبخند گفت …
– ماه های اول بارداری واقعا مهمه … باید خیلی مراقبش باشید … استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم… پس از این فرصت استفاده کنید و …
پدر و مادر متین خیلی خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولی اضافه شدن یه بچه به زندگی ما فقط شرایط رو بدتر می کرد …
حدود ساعت 1 بود که رسیدیم خونه … در رو که باز کردم، متین با صدای بلند گفت …
– وقتی مودبانه میگم فاحشه ای بهت برمی خوره …
جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش
پرید … تمام خوشحالی اون شب پدر و مادرش کور شد … پدرش چند لحظه مکث کرد و محکم زد توی گوشش …
– چند لحظه صبر کردم که عذرخواهی کنی یا حداقل تاسف رو توی صورتت ببینم … تو کی اینقدر وقیح شدی که من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردی که به زن پاکدامنت چنین حرفی میزنی؟ …
بعد هم رو کرد به مادر متین …
– خانم برو وسایل آنیتا رو جمع کن … این بی غیرت عرضه نگهداری از این دختر و بچه رو نداره …
مادرش چنان بهت زده شده بود که حتی پلک نمی زد …
– بچه؟ … کدوم بچه؟ …
و با چشم های مبهوتش به من نگاه کرد …
– نوه ی من بدبخت که پسری مثل تو رو بزرگ کردم … به خداوندی خدا … زنت تا امروز عروسم بود … از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم کرده بود ولی به روی ما نیاورد … و لام تا کام حرف نزد … فکر نکن غریب گیر آوردی … سر به سرش بزاری نفست رو می برم … الان هم می برمش … آدم شدی برگرد دنبالش …
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir