eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
315 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
#کودک ☀دلایل اینکه والدین مانع آزادی کودکان میشوند. 🌀ترببت سنتی درتربیت سنتی قوانینی وجود دارد که شرایط حاکم بر زمان فعلی در آن جایی ندارد . ویکی از آن قوانین همین آزادی است که مادر بزرگها وپدر بزرگها خیلی آن را نمی پسندند و برای آزادی نوه ها از فرزندان خود گلایه دارند . این تعارض ها باعث به هم ریختگی در کودکان میشود.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🍴 🔺1) اگر بیش از حدجوشید 3 تا قاشق آبلیمو اضافه کنید تابرنج خراب نشود .🍶 🍶 🍶 🔻2) برای از بین بردن میتوانید آن را درون شیر قراردهید، شیربوی ناخوشایند ماهی را از بین میبرد و طعم دلپذیری به آن میدهد. 🍼🍼🍼🍼 🔺3) زرده بهترین دارو برای کسانی است که خون زیادی از دست داده اند. 🐣🐣🐣🐣 🔻4) برای آبدار شدن قبل از پخت آن را در شیر بخوابانید. 🍼🍼🍼🍼 🔺5) برای نگهداری از آن را درون پاکت کاغذی یا لای روزنامه بپیچید. 🍄🍄🍄🍄 🔻6) اگر خشک شد، آن را در ظرف کوچک بگذارید و روی آن چند قطره شیربریزیدبعد از چند دقیقه حالت تازگی پیدا میکند. 💕💕💕💕💕💕 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✍مردِ راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد دستگاه را به آرامی رویِ بدنم حرکت دادصدایِ بوق بلند شد صوفی ایستاد پالتو رو دربیار وقتی تعللم را دید با فریاد، آن را از تنم خارج کرد لعنتی.. لعنتی تو یقه اش ردیاب گذاشتن اینجا امن نیست سریع خارج شین صوفی چادر را سرم کرد من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ایی مبدل و محجبه چادر غریب ترین پوششی که میشناختم حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود به صوفی نگاه کردم چهره اش در پسِ این حجابِ اسلامی کمی عجیب به نظرمیرسید درد لحظه به لحظه کلافه ترم میکرد حالم را به صوفی گفتم، اما او بی توجه به رانندگی اش ادامه داد کاش به او اعتماد نمیکردم سراغِ عثمان و دانیال را گرفتم بدونِ حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را میکشند و این تنها تسکین دهنده ی حسِ پشیمانم از اعتماد به این زن بود کاش از حالِ حسام خبر داشتم بعد از دو ساعت خیابانگردی ، در یک پارگینگ طبقاتی متوقف شدیم و باز هم تغییر ماشین و چهره چادر و مقنعه را با شالی تیره رنگ تعویض کرد سهم من هم یک کلاه و شال پشمی شد از فرط درد و سرما توانی در پاهایم نبود و صوفی عصبی و دست پاچه مرا به دنبال خود میکشید با ماشین جدید از پارکینگ خارج شدیم. این همه امکانات از کجا تامین میشد؟ دستانِ یخ زده ام را در جیبِ مانتوام پناه دادم چیزی به دستم خورد از جیبم بیرون آوردم مهر بود همان مهری که حسام، عطر خاکش را به تمامِ وجود به ریه میکشید یادم آمد آن روز از فرط عصبانیت در جیب همین مانتوام گذاشتم وبه گوشه ی اتاق پرتش کردم نا خودآگاه مهر را جلویِ بینی ام گرفتم عطرش را چاشنیِ حسِ بویاییم کردم خوب بود، به خوبی حسام چند جرعه از نسیمِ این گلِ خشک شده، تسکینی بود موقت برای فرار از تهوع صوفی خم شد و چیزی از داشبود بیرون کشید بگیرش بزن به چشمتو رو صندلی دراز بکش یک چشم بنده مشکی اینکارها واقعا نیاز بود؟ اصلا مگر من جایی را بلد بودم که بسته ماندنِ چشمم انقدر مهم باشد؟ از آن گذشته من که در گروه خودشان بودم بی بحث و درگیری، به گفته هایش عمل کردم بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد کسی مرا از ماشین بیرون کشید و به سمتی هل دادم چند متر گام برداشتن بالا رفتن از سه پله ایستادن باز شدن در حسِ هجومی از هوایِ گرم دوباره چند قدم و نشستن روی یک صندلی دستی، چشم بند را از رویِ صورتم برداشت نور، چشمانم را اذیت میکرد چندبار پلک زدم تصویر مردِ رو به رو آرامش را به رگهایم تزریق کرد لبخند زد با همان چشمانِ مهربان خوش اومدی سارا جاان نفسی راحت کشیدم بودن در کنار صوفی دمادم ترس و پشیمانی را در وجودم زنده میکرد اما حالا این مرد یعنی عثمان، نزدیکیِ آغوشِ دانیال را متذکر میشد بی وقفه چشم چرخاندم دانیال پس دانیال کو؟ رو به رویم زانو زدصبر کن میاد دانیال به خاطر تو تا جهنمم میره لحنش عجیب بود چشمانم را ریز کردم منظورت از حرفی که زدی چیه؟خندید چقدر عجولی تو دختر کم کم همه چیزو میفهمی روی صورتم چشم چرخاند صدایش کمی نرم شد از اتفاقی که واست افتاده متاسفم چقدر گفتم برو دکتر، اما تو گوش ندادی تقریبا چیز خاصی از خوشگلیت نمونده واقعا حیف شدسارا تو حقیقتا دختر قشنگی بودی اما لجباز و یه دنده صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد و احمق لحن هر دو ترسناک بود این مرد هیچ شباهتی به آن عثمانِ ساده و همیشه نگران نداشت صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد چند بار باید به توئه ی احمق بگم که خودسر عمل نکن چرا گفتی با ماشین بزنن بهش اون جوونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود صوفی در موردِ حسام حرف میزد باورم نمیشد یعنی تمامِ این نقشه ها محضِ یک انتقامِ شخصی بوداما چرا عثمان او در این انتقام چه نقشی داشت شنیدن جوابِ منفی برایِ ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود حسام او کجایِ این داستان قرار داشت گیج و مبهم پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم عثمان دست صوفی را جدا کرد هووووی چه خبرته رَم میکنی انگار یادت رفته اینجا من رئیسم محض تجدید خاطرات میگم، اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی پس نمیخواد بهم بگی چی درسته چی غلط انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین بعدشم خودش پرید تو خیابون منم از موقعیت استفاده کردم الانم زندست... ⏪ ... https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امیرالمؤمین عليه السلام : خود را بر انجام دادن فضيلت ها مجبور كن أكرِه نَفسَكَ عَلَى الفَضائِلِ غررالحكم حدیث2477 ما اساساً آدم‌های خوبی هستیم ولی اگر خودمان را رها کنیم خراب می‌شویم؛ کمااینکه غذا هرچقدر هم خوب و مفید باشد، اگر آن‌را در محیط و دمای مناسب نگهداری نکنید، خراب می‌شود، یعنی برخی میکروب‌ها و موجودات، آن‌را نابود می‌کنند حاج آقا پناهیان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"... مثل این: چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم چقدر خوبه که سالمم چقدر خوبه که خانوادم رو دارم #صبح_زیباتون_بخیر 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 https://sapp.ir/khanearam_basir
✅نهمین جشنواره مردمی فیلم عمار شب مقاومت و ایستادگی زنان ایران 🎬 اکران فیلم «مستوره» همراه با نشست و گفتگو ⏰ یکشنبه ۲۳ دیماه، ساعت۱۸ خ علوی حوزه هنری
❄️☃❄️☃❄️☃❄️☃❄ 📢 قابل توجه خانمای متاهل👇 می خوام یه راه ساده برای بخشیده شدن پیش خدا بهتون نشون بدم🤔 نه نیازی به 😫😭آه و فغان داره نه 😌ذکر نه طی 🏃مسافت و نه 🕚وقت زیاد حالا اون راه چیه؟‼️ از زبان مبارک امام صادق (ع) بشنویم : هیچ مباح و حلالی نزد خداوند دوست داشتنی تر از آمیزش نیست. پس زمانی که مومن با همسرش نزدیکی و غسل جنابت می کند، شیطان به گریه می افتد و می گوید: ای وای! این بنده از پرو ردگارش اطاعت نموده و گناهانش بخشیده شده است. 📕وسائل الشیعه ج۲ ص۱۷۹ 💗💗لحظه هاتون خدایی💗💗 ❄️☃❄️☃❄️☃❄️☃❄ 📢 قابل توجه خانمای متاهل👇 می خوام یه راه ساده برای بخشیده شدن پیش خدا بهتون نشون بدم🤔 نه نیازی به 😫😭آه و فغان داره نه 😌ذکر نه طی 🏃مسافت و نه 🕚وقت زیاد حالا اون راه چیه؟‼️ از زبان مبارک امام صادق (ع) بشنویم : هیچ مباح و حلالی نزد خداوند دوست داشتنی تر از آمیزش نیست. پس زمانی که مومن با همسرش نزدیکی و غسل جنابت می کند، شیطان به گریه می افتد و می گوید: ای وای! این بنده از پروردگارش اطاعت نموده و گناهانش بخشیده شده است. 📕وسائل الشیعه ج۲ ص۱۷۹ 💗💗لحظه هاتون خدایی💗💗 https://sapp.ir/khanearam_basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک
➕زماني كه فرزند شما ناراحت است و براي درد دل نزد شما مي‌آيد، ممكن است به عنوان مثال بگويد : از معلمم متنفرم از خاله بدم مياد بابا رو دوست ندارم ديگه خونه مادر بزرگ نميام از خواهرم يا برادرم بدم مياد و ..... ➕در چنين شرايطي : ➖نصيحت نكنيد ➖حالت دفاعي به خود نگيريد ➖سعي نكنيد فرزندتان را متقاعد كنيد كه اشتباه مي‌كند ➖سعي نكنيد نظر او را عوض كنيد ➖سعي نكنيد در حمايت از ديگران صحبت كنيد ➕در چنين مواردي: 👈شنونده خوبي باشيد، 👈احساسش را تایید كنيد 👈سعی کنید علتش را متوجه شوید تا بهتر بتوانید به او کمک کنید. با اين روش هم هوش هيجاني فرزندتان را بالا مي‌بريد هم فرزندتان به شما اعتماد مي‌كند.☝☝ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #عشقولانه ✨هدف عشق به دست آوردن چیزی که شما میخواهید نیست ! بلکه انجام کاری است که به نفع معشوقه شماست .. ✅ با استفاده از کلمات تایید آمیز بیشتر اورا به ارائه جوابی متقابل و انجام خواسته ها تحریک میکنیم . 😉 امتحانش ضرر نداره.. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✍پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقامِ بچه گانه صوفی به سمتم آمدتو پالتوش یه ردیاب بود اونو خوب چک کردین با تایید عثمان ، مرا کشان کشان به سمتِ یکی از اتاقها برد درد نفسم را تنگ کرده بود با باز شدن در، به داخل اتاق پرتاب شدم و از فرطِ درد، مچاله به زمین چسبیدم صوفی وارد شد فریادش زنگ شد در گوشهایم احمقاین چرا اینجوری شد؟ من اینو زنده میخوام درباره ی چه کسی حرف میزد؟ کمی سرم را بلند کردم خودش بود، حسام غرق در خون و بیهوش در گوشه ی اتاق قلبم تیر کشید اینان از کفتار هم بدتر بودند عثمان دست در جیب شلوارش فرو برد و لبهایش را جمع کرد من کارمو بلدم اینجام نیومدیم واسه تفریح منم نمیتونستم منتظر بمونم تا سرکار تشریف بیارن پس شروع کردم ولی زیادی بد قِلقِ خب بچه ها هم حوصله اش سر رفت باورم نمیشد آن عثمانِ مظلومو مهربان تا این حد وحشی باشد صوفی در چشمانم زل زد دعا کن دانیال کله خری نکنه در را با ضرب بست حالا من بودمو حسامی که میدونستم، حداقل دیگر دشمن نیست درد طاقتم را طاق کرده بودسینه خیز، خود را به حسامِ غرقِ خون در گوشه ی اتاق رساندم صدایش کردم چندین بار مرگش با آن همه زخم، دور از انتظار نبود وحشت بغض شد در گلویم او تنها حسِ اطمینان در میانِ آن همه گرگ بود، پس باید میماند با ترسی بی نهایت به پیراهنش چنگ زدم، با تمام توان تکانش دادم و نامش را فریادی کردم در گوشش حسام.. حسااااام نفسم حبس شد چشمانش را باز کرد اکسیژن به ریه هایم بازگشت بیرمقی را در مردک چشمانش خواندم خواست دوباره مژه بر مژه بخواباند که صدایم بلندشد نه نخواب خواهش میکنم حسام من میترسم لبخند زد از همان لبخندهایِ مخصوصِ خودش خونِ دلمه بسته رویِ گونه اش اذیتم میکرد ردِ قرمزی از بینی تا زیر چانه اش کشیده شده بود اینجا چه خبره دانیال کجاست و در جواب، باز هم فقط لبخند زد چشمانش نایِ ایستادگی نداشت رهایش کردم بی آنکه خود بخواهم ناگهان درد هیولا شد، لگدم کرد مار شدم و در خود پیچیدم به معده ام چنگ میزدم و دندان به دندان ساییده، ناله میکردم میدانستم تمام این اتفاقات از سرچشمه ایی به نام دانیال نشات میگیرد و جز سلامتی اش هیچ چیز برایم مهم نبود حسام به سختی به سمتم نیم خیز شد صدایش بریده بریده گوشم را هدف گرفته بود طاقت بیار همه چیز تموم میشه من هنوز سر قولم هستم نمیذارم هیچ اتفاقی براتون بیوفته فریاد زدم بگو بگو تو کی هستی اینا عوضیا با دانیال چه کار دارن برادرم کجاست لبش را به گوشم نزدیک کرد، و صدایی که به زور شنیدم اینجا پرِ دوربینِ، دارن مارو میبینن منظورش را نفهمیدم یعنی صوفی و عثمان، جان دادنمان را تماشا میکردند دلیلش چه بود جیغ زدم درد.. درد دارم.. دا..دانیااال همه تون گم شید از زندگیمون بیرون گم شید آشغالا چرا دست از سرمون برنمیدارید برادرمن کجاست؟ اصلا زنده ست صدایِ بی حال حسام را شنیدم آرووم باش همه چی درست میشه دیگر نمیداستم باید به چه کسی اعتماد کنم صوفیِ عثمان و یا حسام تمامِ نقش ها، جایگاهشان عوض شده بود صوفیِ مظلوم، ظالم عثمانِ مهربان، حیوان و حسامِ خانه خراب کن، آرامشِ محض حالا نمیدانستم باید از دانیال هم بترسم یا نه صدایِ بریده بریده و بی حالِ حسام بلند شد با موجی کم جان، قرآن میخواندنمیدانم معجزه ی آیات بود یا صدایش که تا به جانم میرسد، حکم مسکن را میافت دردم از بین نرفت اما کم شد انقدر کم که مجالِ نفس کشیدن پیدا کردم خماریش به جانم ننشسته بود که درِ اتاق با ضربی محکم باز شد عثمان و صوفی بودند عثمان یقه ی لباسِ حسام را گرفت و او را تکیه به دیوار، نشاند ببین بچه ما وقت این مسخره بازیا رو نداریم مثه آدم، یا اسمِ اون رابط که تو سازمان، اطلاعاتو بهتون لو میده رو بگو یا اینکه دانیال الان کدوم گوریه حسام خندید شما رو هم پیچونده؟ ما فکر میکردیم فقط به ما کلک زده؟ صد دفعه گفتم، بازم میگم.. من.. نِ .. می.. دو.. نم ..بفهم من نمیدونم نه اسمِ اون رابطو نه آدرسِ اون گوری که دانیال توش دفنه... ⏪ ... https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام على عليه السلام: بخيل، انواع عذر و بهانه را مى آورد البخيلُ مُتَحَجِّجٌ بالمَعاذِيرِ و التَّعالِيلِ غررالحكم حدیث 1275 https://eitaa.com/khaneAram_Basir