#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پـنجـاه_و_یـک
✍سکوتی عجیب چیزی محکم به زمین کوبیده شد جراتی محضه باز کردنِ چشمانم نبود نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام چشمانم را باز کردم همه جا تار بود برخوردِ مایه ایی گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم کمی سرم را چرخاندم صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد زبانم بند آمده بود هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود شوک زده، برایِ جرعه ایی نفس دست و پا میزدم
صدایِ عثمانِ اسلحه به دست بلند شد مهره ی سوخته بود داشت کار دستمون میداد و با آرامش از اتاق بیرون رفت
تلاش برایِ نفس کشیدن بی فایده بود دوست داشتم جیغ بکشم اما آن هم محال بود حسام به زور خود را از زمین کند شالِ آویزان از گردنِ صوفیِ نگون بخت را رویِ صورتِ له شده اش انداخت سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست نفس بکش آروم آروم نفس بکش نمیتواستم چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد ناگهان فریاد زدبهت میگم نفس بکش و ضربه ایی محکم بن دو کتفم نشاند ریه هایم هوا را به کام کشید
چشهایم به جسد صوفی و ردِ خونِ مانده روی زمین، چسبیده بود حسام رو به روی صورتم قرار گرفت دستانش را بلند کرد سارا فقط به من نگاه کن اونورو نگاه نکن سارا حالا فقط در تیررس نگاهم، جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست
از فرط ترس، لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد اگر دستِ این لاشخورها به برادرم میرسید، حتی جسدش هم سهم من نمیشد چانه ام به شدت میلرزید و زیر لب نام دانیال را زمزمه میکردم، مدام و پی در پی حسام آستین مانتوام را گرفت و مرا به جهتی، مخالفِ صوفی چرخاند آروم باش میدونم خدارو قبول نداری اما یه بار امتحانش کن خدا؟ همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟
در آن لحظه حکمِ تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تازِ طوفان قرار گرفته بی هیچ ستونی بی هیچ پایه ایی و هر آن امکانِ آوار شدن دارد
نیاز نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر، قلبم را خالی کرد من پناهی فرازمینی میخواستم تا هیچ نیرویی، یارایِ مقابله با آن را نداشته باشد و حسام، مادر، دانیال حتی تمامِ آدمهایِ رویِ زمین؛ آن که باید، نبودند
برای اولین بار خدا را صدا زدم با تک تکِ مویرگهایِ وجودیم خواستم بودنش را ثابت کند من دانیال را سالم میخواستم پس اعتماد کردم، به خدایِ حسام
مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت دانیال حالش خوبه.. خیلی خوب
خنده بر لبهایم جا خشک کرد چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت سرو صدایی عجیب از بیرونِ اتاق بلند شد حسام با چهره ایی ضعف رفته اما مطمئن به دیوار تکیه داد صدایش از ته چاه به گوش میرسید شرع شد ناگهان در با لگد محکمی باز شد
و عثمان با چشمانی به خون نشسته وارد اتاق ..
⏪ #ادامہ_دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
امّت من، چهار وظيفه دارند:
توبه كار را دوست بدارند؛
نيكوكار را يارى برسانند؛
براى گنهكار آمرزش بطلبند؛
و براى عموم، دعا كنند
يَلزَمُ اُمَّتِيَ الحَقُّ في أربَعٍ: يُحِبّونَ التّائِبَ، ويُعينونَ المُحسِنَ، ويَستَغفِرونَ لِلمُذنِبِ، ويَدعونَ لِلمَلَأِ
مشكاة الأنوار، صفحه 263
💫🌸✨🌸
🌸
✨
#تذکرات_اخلاقی
حضرت آیت الله محمد شجاعی (قدس سره الشریف)
🌾 یکی از کارهای عاقل این است که مرتباً ، همیشه بنشیند و به عالم خودش برود و با خداوند متعال خلوت کند و بدیها و نقائص خودش را در مورد دین ، نظر دادن ها ، اخلاق ، خلقها و ادب در پیشگاه خدا و رسول بشمارد و برای اینکه یادش نرود در نوشته ای بنویسد و از طرف دیگر هم برای از میان بردن آنها و پاک کردن آن بدیها و اصلاح آنها عمل بکند ، این متفرع بر فهمیدن راه درست است که بداند راه درست چیست .
🌾 اگر نمی داند راه و روش اش درست است یا نه ، در ریزه کاریها و رموز دستورات دین دقت کند . دقت کند بر اینکه قرآن و عترت چه میگویند ؟ در هر بابی قرآن و عترت دستوراتی دارند . هیچ بابی نیست که در مورد آن دستورات و راهنمایی هایی از خدا و رسول نرسیده باشد . اول باید اینها را یاد بگیرد و بداند ، بعد بدیهای خودش را بشمارد و الا میشود مثل ما ، در این صورت بر اساس دانسته های خودمان فکر میکنیم که راه و روش ما درست است . این توهم است و با وهم ما که عالم نمی چرخد .
🌾 " عالم روی حقیقت ها می چرخد " . مثلا من فکر می کنم بعد از مردنم در نجات هستم , از کجا معلوم که اهل نجات باشم ؟ اینها توهمات است و این توهمات ادامه دارد ، اما بجایی میرسیم که توهمات برچیده میشود که آن وقت مرگ است . درست مانند کسی که خواب می بیند و یکدفعه بیدار میشود و می بیند که همه خواب بوده و حقیقت همین است که الان می بیند ( در وقت مردن )
انشاء الله بروید و عمل کنید .
صفحه ۵
منبع : جزوه #سخن_عشق حضرت استاد
🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸
💥 بیانات حضرت آیت الله محمد شجاعی (رحمه الله علیه )
💥
🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#کودک
❌والدینی که با پاسخ کوتاه فرزند را مجبور می کنند از آنها اطاعت کند، به هیچ عنوان روش درستی برای تربیت کودک خود انتخاب نکرده اند.
با گفتن عبارت: «برای اینکه من می گم!» باعث می شوید تا کودک هرگز به چرایی مسایل فکر نکند.
قدرت تحلیل و پرسشگرایی را از او می گیرید.
یا گفتن عبارتی همچون: «هر چه من می گویم را باید انجام دهی» به این مفهوم است که هیچ احترامی برای فرزند خود قایل نیستید و او نیز در مقابل به شما احترام نخواهد گذاشت.
برای تربیت صحیح فرزندان، برای پاسخ به سوالات او زمان بگذارید و با صبر کامل و مرتبط به او پاسخ بدهید.
☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍁🍀🍁🍀🍁
🔴 خودارضایی مردان متاهل به چه دلیل می تواند باشد؟
🔺اعتیاد به #خودارضایی در دوران مجردی و عدم ترک آن قبل از ازدواج
🔺دیدن زنانی با بدن های ویژه و روابط جنسی غیرعادی در تصاویر و فیلم های #پورن
🔺فرد لذت های زیادی را چشیده است که دیگر قادر به لذت کافی بردن از همسر عادی خود نمی باشد.
🔺عدم رابطه صمیمانه، عاطفی و رضایت بخش با همسر
🔺وجود اختلالات جنسی مثل #زودانزالی و عدم درمان آن💜💜
🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀
https://sapp.ir/khanearam_basir
💐🌷🌻💐🌷🌻💐🌷🌻
#نوجوان
▪️نکات ارتباطی با نوجوان
🔸دستوری حرف نزنید.
🔸هنگام برقراری ارتباط با نوجوان لبخند بزنید.
🔸به نوجوان توهین نکنید.
🔸نوجوان را با هم سن و سالانش مقایسه نکنید.
💐🌷🌻💐🌷🌻💐🌷🌻
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنـجـاه_و_دوم
✍سرو صداهایِ بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود حسام با نفسی راحت، سرش را به دیوار تکیه داردشروع شد جمله ی زیرِ لبی اش، وحشتم را چند برابر کرد چه چیزی شروع شده بود لرزشی که به گِل نشسته بود، دوباره به چهار ستون بدنم مشت زد انقدر که صدایِ بهم خوردنِ دندانهایم را به وضوح میشنیدم نمیدانم هوا آنقدر سرد بود یا من احساسِ انجماد میکردم؟
صدایِ فریادهایِ عثمان به گوش میرسید مدارکو اون مدارکو از بین ببرید
ناگهان با لگد زدن به در، وارد اتاق شد چشمانش از فرط خشم به خون نشسته بود بی معطلی به سراغِ من آمد با خشونتی وصف ناپذیر بازویم را گرفت و بلندم کرد حسام با چهره ایی بی رنگ، و صدایی پرصلابت فریاد زد بهش دست نزن و قنداقِ اسحله ی عثمان بود که رویِ صورتش نشست اما حسام فقط لبخند زد چی فکر کردی؟ که اینجا تگزاسو تو میتونی از بین این همه مامور فرار کنی ؟ عثمان با دندانهایی گره خورده به سمتش هجوم برد و با فشردنِ گلویش، از زمین جدایش کرد ببند دهنتو.. اینجا تگزاس نیست اما من بلدم تگزاسی عمل کنم جفتتونو با خودم میبرم حسام خندید من اگه جات بودم، تنهایی در میرفتم ما رو جایی نمیتونی ببری ارنست دستگیر شده پس خوش خدمتی فایده ایی نداره توام الان یه مهره ی سوخته ایی، عین صوفی خوب بهش نگاه کن آینده ی نچندان دورت جلو چشمات پخشِ زمینه
عثمان با بهتی وحشیانه حسام را با دیوار کوبیددروغه..
حسام با چشمانی آرام و صورتی متبسم،عثمان را خطاب قرار داد واقعا شماها چی در مورد ایران فکر کردن؟ که مثه عراق و افغانستانو الی آخره ؟ که میاین و میزنینو میدزدینو تخلیه اطلاعات میکنید و میرین؟ کسی هم کاری به کارتون نداره؟ نه دیگه، اشتباه میکنید از لحظه ایی که اولین جرقه ی استفاده از دانیال به سرتون خورد، تا قدم زدن کنار رودخونه و خوردن قهوه تو کافه های آلمان، تا دادنِ موبایل تو بیمارستان به سارا و فراری دادنش زیر نظر ما بودین اینجا، ایراااانِ ایراااااااان
باورم نمیشد، یعنی تمامِ مدت، زیرِ نگاهِ حسام و دوستانش بودم؟ اما دلیلِ این همه بازی چه بود؟
صدایِ ساییده شدنِ دندانهایِ عثمان رویِ یکدیگر به راحتی قابل شنیدن بود با صدایی خفه شده از فرط خشم، حسام را زیرِ مشت و لگدش زندانی کرد لعنتی میکشمت آشغال
بی اختیار شروع به جیغ زدن کردم نمیدانستم دلیلش چیست مظلومیتِ حسام یا ترسِ بی حد و حسابِ خودم
چند مردی که از همراهانِ عثمان بودند از پنجره به بیرون پریدند صدایِ تیراندازی در نقاطِ مختلف شنیده میشد
عثمان دستانش را بر گوشهایش فشار داد و به سمتم هجوم آوردخفه شو دهنتو ببند آنقدر ترسیده بودم که مخلوطی از درد و وحشت، معجونی بی توقف از جیغهایِ بی اراده تحویلم داده بود عثمان گلویم را فشار میداد و من نفس به نفس کبودتر میشدم.
ناگهان حسام با تمام توانِ تحلیل رفته اش، با او درگیر شد عثمان محکوم به مرگ بود چه دستگیر میشد چه فرار میکرد پس حسودانه، همراه میطلبید برایِ سفرِ آخرتش تازه نفسیِ عثمان بر تن زخمی حسام چربید و نا امید از بردنِ منِ جنازه شده از ترس با خود، فرار را بر قرار ترجیح داد. حسام نیمه هوشیار بر زمین میخ شده بود کشان کشان خود را بالایِ سرش رساندم شرایطش اگر بدتر از من نبود، یقین داشتم که بهترنیست
نفسهایم به شماره افتاده بود صدای فریادها و تیراندازی ها، مبهم به گوشم میرسید صورتِ به خون نشسته ی حسام ثانیه به ثانیه مقابل چشمانم تار و تارتر میشد چشمانِ بسته اش، هنوز هم مهربان بود ناخواسته در کنارش نقشِ زمین شدم تاریک و بی صدا..
⏪ #ادامہ_دارد...
هدایت شده از خانه آرام من(موسسه بصیر)
کارگاه ویژه دختران(دانسته های قبل ازدواج) 👸
"آشنایی بامعیارها وانتخاب های ازدواج موفق"
💟 اهمیت آموزش پیش ازازدواج
💟اهمیت خودشناسی درازدواج
💟شناخت مهارتهای فردی درازدواج
💟 شناخت خط قرمزها
💟جایگاه واهمیت عشق درخواستگاری
💟آشنایی بااشتباهات رایج درانتخاب
💟شیوهای سوال کردن درخواستگاری
💟خطاهای شناختی درازدواج
💟ویژگی های مکمل ومشابه شخصیتی
💟
شروع کارگاه:یکشنبه 30 دی ساعت ۴:۳۰
۱۰ جلسه
هزینه کارگاه: ۴۰هزارتومان
با تدریس سرکار خانم وحیدی (مشاور و استاد حوزه و دانشگاه)
جهت ثبت نام تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💚💖💚💖💚💖💚💖
موسسه بانوان بصیر برگزار میکند✅
آموزش تکمیلی مهارتهای همسرداری:
🌐آموزش آیین همسرداری:
🔹 آموزش مهارت های تقویت متقابل
🔹شناخت و آموزش مهارتهای پیشرفته
(ارتباط سالم، شناسایی و تغییر تحریفها و خطاهای های شناختی،کنترل افکار و....)
🔹مدیریت خشم و چگونگی برخورد باهمسر عصبانی
🔹درک و تغییر روندهای اشتباه درزندگی
🌐مدیریت روابط عاطفی جنسی
🔸بررسی پوزیشنهای مختلف وکاربردآنها
🔸بررسی علل سردمزاجی خانم ها و آقایون
🔸فواید روابط جنسی و بررسی علت وجود آن درانسان
🔸بررسی اختلالات جنسی اقایون از قبیل زودانزالی ...
شروع دوره ؛سه شنبه ۲ بهمن
جهت ثبت نام تماس بگیرید
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
✨این دوره ویژه کسانی برگزار می شود که دوره همسرداری مقدماتی را گذرانده باشند
💚💖💚💖💚💖💚💖
https://eitaa.com/khaneAram_Basir