خوشبختی یعنی "آرامش"
و آرامش، یعنی :
نیندیشیدن به گرفتاریهایی که
ارزش، "اندیشیدن" ندارند
صبح زیباتون بخیر😊
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#همسرانه #خانمها_بخوانند https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#همسرانه
#خانمها_بخوانند..🏃
✍ بعضی خانوما میگن چرا شوهر ما تو خونه حرف نمیزنه
ولی با دیگران این همه میگه و میخنده...
چرا واسه ما خرج نمیکنه
ولی به دیگران که میرسه این همه دست و دلباز میشه....
و خیلی مثال های دیگه...
❗️میدونید یکی از دلایلش چی میتونه باشه؟؟
اینکه اون "دیگران"
همسر شما را همیشه "تایید" میکنن..
ولی شما فقط کارت اینه که همسرت رو "تخریبش" کنی...!!!
👌 یه خانوم نمیذاره تو تایید کردن همسرش کسی ازش سبقت بگیره...
#رازهای_همسرداری
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍂🌼🌿🌾🌷
با سلام خدمت شما همراهان عزیز
🌐 باتوجه به اتمام دوره اول کلاس خیاطی ، دوستانی که کلاس خیاطی شرکت میکردن و تمایل دارن در دوره دوم هم شرکت کنند لطفا ثبت نام کنند.
ممنون از همراهیتون.
🌾🌱🌹💐🍃
https://sapp.ir/khanearam_basir
❣✨❣✨❣✨❣✨❣
#نوجوان
نوجوان در این مقطع از زندگی نیاز به یک مرشد، راهنما یا الگو دارد.
کسی که بتواند به او کمک کند و راه و رسم زندگی صحیح را به او نشان دهد.
یک مرشد به موفقیت شاگرد ایمان دارد و به او یاری میرساند.
اگرچه نوجوان دارای پدر ومادر خوب باشند .
پدر ومادر ها باید مشوق مرشد فرزندشان باشند و به اینکه فرزند او را الگو قرار داده حسادت نورزند.
💕✨💕✨💕✨💕✨
https://sapp.ir/khanearam_basir
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت نــوزدهــم
(دخـتــر من)
پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان …
بعد از معانیه … دکتر با لبخند گفت …
– ماه های اول بارداری واقعا مهمه … باید خیلی مراقبش باشید … استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم… پس از این فرصت استفاده کنید و …
پدر و مادر متین خیلی خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولی اضافه شدن یه بچه به زندگی ما فقط شرایط رو بدتر می کرد …
حدود ساعت 1 بود که رسیدیم خونه … در رو که باز کردم، متین با صدای بلند گفت …
– وقتی مودبانه میگم فاحشه ای بهت برمی خوره …
جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش
پرید … تمام خوشحالی اون شب پدر و مادرش کور شد … پدرش چند لحظه مکث کرد و محکم زد توی گوشش …
– چند لحظه صبر کردم که عذرخواهی کنی یا حداقل تاسف رو توی صورتت ببینم … تو کی اینقدر وقیح شدی که من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردی که به زن پاکدامنت چنین حرفی میزنی؟ …
بعد هم رو کرد به مادر متین …
– خانم برو وسایل آنیتا رو جمع کن … این بی غیرت عرضه نگهداری از این دختر و بچه رو نداره …
مادرش چنان بهت زده شده بود که حتی پلک نمی زد …
– بچه؟ … کدوم بچه؟ …
و با چشم های مبهوتش به من نگاه کرد …
– نوه ی من بدبخت که پسری مثل تو رو بزرگ کردم … به خداوندی خدا … زنت تا امروز عروسم بود … از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم کرده بود ولی به روی ما نیاورد … و لام تا کام حرف نزد … فکر نکن غریب گیر آوردی … سر به سرش بزاری نفست رو می برم … الان هم می برمش … آدم شدی برگرد دنبالش …
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir