👧👶 بچههای آسمان
⁉️چگونه نوجوانانمان را برای شبهای قدر آماده کنیم؟
🎯 این نکته را همیشه به یاد داشته باشید که بهترین راه برای جذب #نوجوانان به کار یا مسالهای، خاطرهسازی از آن مساله برای آنهاست. با ماندگار کردن یک ماجرا در ذهن فرزندتان، مطمئن باشید او در #آینده همیشه نسبت به انجام آن کار علاقه خواهد داشت. این #هنر شما است که علاقه فرزند خود را پیدا کنید و آن را اجرا کنید.👇
خانه آرام من(موسسه بصیر)
👧👶 بچههای آسمان ⁉️چگونه نوجوانانمان را برای شبهای قدر آماده کنیم؟ 🎯 این نکته را همیشه به یاد د
👭 نوجوانان علاقه دارند بیشتر زمانشان را با گروه دوستی و همسالانشان بگذرانند. اگر بتوانید با والدینِ دوستانِ فرزندتان هماهنگ کنید و باهم به یک مراسم بروید تا بچههایتان پیش هم باشند، قطعا فرزندتان از مراسم شبهای #قدر استقبال بیشتری میکند.
🏕 اگر فرزندتان به بیرون رفتن و نشستن در پارک و مکانهای عمومی علاقه دارد، میتوانید #افطاری شبِ قدرتان را آماده کنید و با #خانواده به پارک بروید و آن روز را در فضای باز افطار کنید. این تغییر در سبکِ افطاری خانوادهتان در ذهن نوجوان میماند، مخصوصا اگر به او بگویید "بخاطر تو، برای #افطار امروز بیرون آمدیم"
💻 به فرزندتان پیشنهاد دهید فضیلت و آداب شبهای قدر را از #مفاتیح یا #اینترنت پیدا کند و برای شما توضیح دهد. حتی اگر تمایل داشته باشد، میتواند آنها را در برگهای بنویسد یا تایپ کند و آن برگه را به دیوار عمومی ساختمانتان بزنید. شما نیز میتوانید از آن عکس بگیرید و در شبکههای اجتماعیتان منتشر کنید.
🕌 نوجوانان از اینکه طرف #مشورت قرار بگیرند، خیلی خوشحال میشوند. میتوانید انتخابِ مراسم شب قدر را به عهده فرزندتان بگذارید. بگوئید امشب تو باید بررسی کنی و مراسمی که مناسب است را پیدا کنی تا همگی به آنجا برویم. میتوانید هنگام برگشت به خانه، با ذکر خوبیهای مراسم و تشکر از او اعتماد به نفسش را تقویت کنید.
📿 لازم نیست نوجوان شما همهی اعمال این شبها را اجرا کند. اگر خسته شد، به اجبار متوسل نشوید. میتوانید به او پیشنهاد دهید کتاب مورد علاقهاش را با خود بیاورد و زمانی را به مطالعه کتاب بپردازد.
✅ سعی کنید چرایی مراسمِ شبهای قدر را برای فرزندتان شیرین جلوه دهید. با او دوستانه صحبت کنید و از احتیاجی که ما بندگان به خدا و ارتباط با او داریم، حرف بزنید. از فرزندتان درباره این ارتباط و چراییاش بپرسید. بگذارید صحبت کند و سعی کنید با زبانِ خودش، تفکراتش را هدایت کنید.
🌱 #مهارتهای_زندگی
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید
به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته است.
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،
به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد.
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،
به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید و از آن شکایت کنید.
به افراد بیکار و ناتوان
و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.
💐💐💐🌺🌺🌺💐💐💐
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍁🌷🍁
#نوجوان
تکنیک های رفع بی نظمی در نوجوانان
رابطه شما با فرزندتان، با ارزش ترین و مهم ترین عاملی است که اگر به درستی حفظ شود، می تواند امید شما را برای بهبود شرایط، به واقعیت تبدیل کند.
💐 برای حفظ این رابطه، هفت عادت سازنده را در ارتباط خود به کار ببرید:
1⃣ حمایت کردن،
2⃣احترام گذاشتن،
3⃣تشویق کردن،
4⃣ اعتماد کردن،
5⃣ پذیرش او همان گونه که هست،
6⃣گوش سپردن،
7⃣گفت و گو درباره تفاوت ها و اختلافها
💐مطالعه و استفاده از تجربیات والدینی که فرزند همسن دختر یا پسر شما دارند یا دوران بلوغ فرزندانشان را با رضایت نسبی سپری کرده اند، بسیار موثر است.
💐مطالعه کتاب هایی با موضوع دوران بلوغ و همچنین شرکت در جلسات مشاوره، توانایی شما را برای برقراری رابطه خوب با دخترتان یا پسرتان را بالا می برد.
💐 چند منبع برای مطالعه در صورت امکان این منابع را به عنوان منابع مناسب برای مطالعه انتخاب نمایید.( و منبع ۷ عادت مخرب و ۷ عادت سازنده) .
🌷تئوری انتخاب برای والدین و نوجوانان؛ نوشته دکتر ویلیام گلسر؛ ترجمه دکتر علی صاحبی
🌷به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن؛ نوشته ادل فابر و ایلین مزلیش(براساس آموزه های دکتر هایم گینات)، ترجمه های مختلف
🌷 روانشناسی بلوغ؛ نوشته دکتر هایم گینات، ترجمه مهدی قراچه داغی
💐💐💐🌷🌷🌷💐💐💐
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✨#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹قسـمـت بـیـسـت و یکم
-اینکه ...
-سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه
-اینکه... اخه چه جوری بگم...
لا اله الاالله...
خیلی سخته برام
-اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟
-نه...اینکه... خواهرم...
راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته...
شاید اصلا درست نباشه حرفم
ولی حسم میگه که باید بگم...
منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد
اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟!
-بفرمایید
راستیتش
من...
من...
من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست
-چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم
تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی خودم نیاوردم
-ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون..بد موقعی شناختمتون..بد موقعی...
-بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود
باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید
درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد.
و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه
من از بچگی عاشقشم
خواهش میکنم نزارید به عشقم که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم..نرسم
دیگه تحمل نکردم میدونستم داره زهرا رو میگه اشک تو چشمام حلقه زد
به زور صدامو صاف کردم و گفتم خواهشا دیگه هیچی نگید...هیچی
-اجازه بدید بیشتر توضیح بدم
-هیچی نگید
و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط صدای گریه هام بلند بلند شد
تمام بدنم میلرزید
احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود..پاهام رمق دویدن نداشتن توی راه زهرا من و دید و پرسید ریحانه چی شده؟! ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم
تو دلم فقط بهشون فحش میدادم
رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم
گریه ام بند نمیومد
گریه از سادگی خودم
گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم
پسره زشت بدترکیب
صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی
منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه
اصلا حرف مینا راست بود.
اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن
ولی...
اما این با همه فرق داشت.
زبونم اینا رو میگفت ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم..گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم.
یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد
یه مدت از خونه بیرون نرفتم...
حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر...
درباره اینکه با چادر با وقارترم
خواستم چادرمو بردارم
ولی نه...
اصلا مگه من به خاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟
من به خاطر خدام چادری شدم.
به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم...
حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟!.
ولی
ولی خدایا این رسمش بود...
منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!
خدایا رسمش نبود...
من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم
منو چیکار به بسیج؟!
اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!
اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟!
چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟!
با ما دیگه چرا
ولی خیلی سخت بود
من اصلا نمیتونم فراموشش کنم
هرجا میرم
هرکاری میکنم
همش یاد اونم
یاد لا اله الا الله گفتناش
یاد حرفاش
یاد اون گریه ی توی سجده نمازش
میخوام فراموشش کنم ولی...
هیچی.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✨#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹قسـمـت بـیـسـت و دوم
یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم...
حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم..
چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت
تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد...
-سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا )
گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم
فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد.
(ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت)
نمیدونستم برم یانه...
مرگ و زندگی؟؟؟!
چی شده یعنی؟!
اخه برم چی بگم؟!
برم که باز داغ دلم تازه بشه؟!
ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش...
کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه نه من...
اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟!
نمیدونم...
دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه
راستیتش خیلی نگران شده بودم
تو این چند مدت اصلا نتونسته بودم فراموشش کنم
کم کم اماده شدم که برم سمت دفتر
توی مسیر صد بار حرفهای اون روز رو مرور کردم
صدبار مرور کردم که اگه زهرا چیزی پرسید چی جواب بدم
اخه من که چیزی نگفته بودم
اصلا نمیفهمیدم چجوری دارم میرم
انگار اختیارم دست خودم نبود و پاهام خودشون راه میرفتن
وقتی وارد دفتر شدم دیدم فقط زهرا نشسته.
تا منو دید سریع اومد جلو دیدم چشمهاش قرمزه به خاطرگریه کردن
-حدس زدم قضیه رو فهمیده باشه و از دست سید ناراحت شده.
به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم
یهو پرید منو بغل گرفت و شروع کرد به گریه گردن
-چی شده زهرا؟!
-ریحانه ...ریحانه
-چی شده؟؟
-کجایی تو دختر؟!
-چی شده مگه حالا؟!
-سید...
-آقا سید چی؟! اتفاقی براشون افتاده؟!
-سید قبل رفتنش خیلی منتظرت موند که باز ببینه تورو و بقیه حرفهاشو بهت بزنه ولی نشد
همش ناراحت بود به خاطر تو
عذاب وجدان داشت
میگفتم که بهت زنگ بزنه ولی دلش راضی نمیشد
میگفت شاید دیگه فراموشش کرده باشی و نخواد دوباره مزاحمت بشه
-الان مگه نیستن؟!
-این نامه رو بخون...محمد مهدی قبل اینکه بره اینو نوشت و داد بهم که بدم بهت...میخواست حلالش کنی
-کجا رفتن مگه؟؟
-یه ماه پیش به عنوان داوطلب رفت سوریه و دیروز یکی از رفقاش گفت که چند روز هست برنگشته به مقر.
بعضیا میگن دیدن که تیر خورده
این نامه رو داد و گفت اگه برنگشتم تو اولین فرصت بهت بدم که حلالش کنی
یعنی مگه امکان داره که ایشون
-هر چیزی ممکنه ریحانه
-گریه بهم امان نمیداد...اخه زهرا چرا گذاشتی که برن؟!
-داداش محمد من اگه شهید شده باشه تازه به عشقش رسیده
داداش محمد ؟!
اره...داداش محمد..ریحانه ای کاش میموندی حرفشو تا آخر گوش میدادی..ریحانه تو بعضی چیزها رو بد متوجه شدی
-چیا رو مثلا؟!
-اینکه من و محمد مهدی برادر و خواهر رضاعی هستیم و عملا نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم.
ولی تو فکر کردی ما...
از شدت گریه هیچی نمیدیم
صدای زهرا رو هم دیگه واضح نمیشنیدم
فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید
صدای لا اله الا الله گفتناش...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
دعای روز بیست و چهارم ماه رمضان
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِ مَا یُرْضِیکَ وَ أَعُوذُ بِکَ مِمَّا یُؤْذِیکَ وَ أَسْأَلُکَ التَّوْفِیقَ فِیهِ لِأَنْ أُطِیعَکَ وَ لا أَعْصِیَکَ یَا جَوَادَ السَّائِلِینَ
خدایا! امروز آنچه که خشنودی توست از تو مسئلت دارم
و از آنچه موجب آزار توست به تو پناه می برم
و امروز توفیق اطاعت و گناه نکردن را از تو می خواهم
ای بخشنده درخواست کنندگان
خانه آرام من(موسسه بصیر)
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
☀️ #سبک_زندگی_مهدوی ۳
🙍♂ پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و معدهاش او را از خوردن هر چیزی معذور داشت.
🍯 حکیم به او عسل تجویز کرد. جوان میترسید با خوردن عسل دچار دل درد شود و نمیخورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی، معدهاش عسل را پذیرفت.
👳♂ حکیم گفت: میدانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟
جوان گفت: نه!
حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یکبار در معده زنبور هضم شده است.
👌 پس بدان که عسل، غذای معده توست و سخن غذای روح توست. اگر میخواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معدهاش هضم میکند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کنی، سپس بر زبان بیاوری!
⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️
✴️ #امام_علی (ع): زبان، درنده اى است كه اگر رهايش كنى می گزد!
🏷 نهج البلاغه، حکمت ۶۰
https://eitaa.com/khaneAram_Basir