eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
#سجده_گناهان_را_میریزد. #آیت_مجتهدی_تهرانی 🍃روایت است که انسان به #سجده برود و مدتی در سجده باشد، "شکراً الله و الهی العفو" بگوید، مخصوصا در #نماز شب، ده دقیقه، یک ربعی در سجده باشد، حس می کند وقتی که به سجده می رود، سبک می شود .آن حالت سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است. همانطور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزد، سجده هم گناهان را می ریزد
❇️ جوان و عبادت بهترین دوران برای رشد معنوی و بالندگی روح انسان، دوران جوانی است. انبیای بزرگوار که لیاقت دریافت وحی و افتخار رسیدن به نبوت را پیدا کردند، بر اثر عبادتهای دوران جوانیشان بود. پیامبر اکرم صلواةالله علیه و آله فرموده اند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پیشه، نزد فرشتگان افتخار می کند، در حالی که می فرماید: بنده ام را بنگرید! برای من خواسته های نفس خود را کنار نهاده است.»¹ حضرت صادق علیه السلام نیز بر این امر تأکید نموده است، آنجا که فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الی اللّه تعالی شابٌّ حدث السّنّ فی صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فی طاعة اللّه تعالی ذاک الّذی یباهی اللّه تعالی به ملائکته فیقول عبدی حقّاً؛ به راستی که دوست داشتنی ترین مردم نزد خداوند، جوان کم سال و خوش سیمایی است که جوانی و زیبایی اش را در راه فرمانبری از خداوند بزرگ قرار داده است. آنکه خداوند بزرگ به وی نزد فرشتگان افتخار می کند و می فرماید این بنده حقیقی من است.»² پس باید سعی کرد با استفاده از فرمایش امام صادق علیه السلام از جوانی بهترین بهره را برد تا به درجه بندگی حقیقی رسید. ______________________ ¹ کنزالاعمال، جلد ۱۵، صفحه ۷۷۶ ² اعلام الدین، صفحه ۱۲۰ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌿🌿🌺🌿🌿🌺🌿🌿 آتیش زیر خاکستر! بچه ها وقتی در سن ۳-۶ سالگی هستند، سوالهای جنسی متعددی دارند وبازی های یواشکی میکنند، اگر مامان و بابا به سوالهای اونها متناسب با سنشون جواب بدن، این قضیه براشون حل میشه و با ورود به سن هفت سالگی، دچار خاموشی یا کمون جنسی می شوند، البته از سن ۷-۱۲ سالگی به مانند آتش زیر خاکستر هستند که اگر چه که مسایل جنسی را میبینند و از کنارش رد می شوند و مثل دوره کودکی اول، تجسس نمیکنند، ولی در ضمیر ناخودآگاه آنان مثل اتش زیر خاکستر عمل میکند، به این صورت که هر گاه صحنه های جنسی و یا سخنان جنسی و...ببینند و یا بشنوند، در دوران بلوغ و نوجوانی دچار گر گرفتگی میشوند وشعله های اتش هم خودشان را می سوزاند وهم دیگران را... 🌿🌿🌺🌿🌿🌺🌿🌿 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#پیشنهاد_کتاب #مطلع_مهر https://eitaa.com/khaneAram_Basir
مسئله یکی از مهم‌ترین مشکلات امروز جامعه ماست. جامعه‌ای با پشت سر گذاشتن تحول جمعیتی دهه ۶۰ با یک توده جمعیتی روبرو شده که حالا به سن ازدواج رسیده‌اند و باید راهی مناسب برای پاسخگویی به نیاز پیدا کند. گذشته از مشکلات اقتصادی که این روزها تبدیل به مانع اصلی در مسیر ازدواج بسیاری از جوانان شده است، عدم شناخت درست از جنس مخالف و همچنین تحولات گسترده فرهنگی در یک دهه گذشته، ازجمله دلایلی هستند که بی‌توجهی به آن‌ها موجب در کشورمان شده است. کتاب «مطلع مهر» یکی از آثاری است که با نگرش اصولی به بررسی راهکارهای جامع و کاربردی برای پرداخته است. «امیرحسین بانکی پور فرد» نویسنده این کتاب که خود یکی از ماهرترین مشاورین در حوزه ازدواج جوانان است، با پشتوانه سال‌ها فعالیت میدانی و مطالعاتی در این حوزه، کتابی را به رشته تحریر درآورده است که قابلیت تبدیل به دستورالعملی جامع برای چگونگی انتخاب درست همسر برای جوانان را داراست. این کتاب در هشت فصل به بررسی مهم‌ترین مسائل پیرامون ازدواج ازجمله احراز شرایط اولیه برای ازدواج، معیارهای انتخاب همسر، آداب خواستگاری، ضرورت تحقیق در ازدواج، نقش مهریه در ازدواج و... پرداخته است و هرکدام را به‌طور مفصل شرح داده است. نکته جالب کتاب استفاده توأمان از مباحث دینی و علمی در زمینه بیان نکات مختلف در ارتباط با مقوله ازدواج است که باعث می‌شود اثرگذاری مطالب کتاب بر مخاطب افزایش پیدا کند. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
‌رابطه پسر ۱۲ ساله ام با پدرش اصلا خوب نیست.از او متنفر است.من باید چه کاری انجام دهم؟ تنفر پسر از پدرش ممکن است به دلایل مختلفی باشد از جمله: پذیرفته نشدن او و سرزنش و مقایسه شدن از جانب پدر. دیدن بد رفتاریهای پدر با مادر و مورد آزار قرار گرفتن مادر از سوی پدر. عدم توجه به برآوردن نیارهای جسمی و عاطفی فرزندان. و ..... اما وظیفه مادر در این شرایط چیست؟ اصلاح ذات البین کند: از قول پدر از خوبی های نوجوان تعریف کند و به داشتن او افتخار کند. در حضور فرزندان چهره پدر را با بدگویی از او خراب نکند. به فرزندان خود کمک کند تا با انجام کارهایی که پدر میپسندد و ارائه خدمت به پدر،این رابطه را اصلاح کنند. مسائل و مشکلات زناشویی کاملا از چشم فرزندان دور بماند. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#کارگاه آموزشی ✨ تربیت جنسی کودکان✨ #ویژه مادران سه شنبه این هفته ساعت ده صبح جهت ثبت نام تماس با شماره های 55467742 55451273 09130101880
بیست و پنجم ذهنم مثل انبار پر از کالا شده است؛ من و سهیل، داستان دفتر علی، حرف‌هایم با مسعود. چه‌قدر موضوع دارم برای بی‌خواب شدن. آرام در اتاقم را می‌بندم و دفتر علی را باز می‌کنم. دنبال خلوتی می‌گشتم تا بقیه‌اش را بخوانم و از این بی‌خوابی که به جانم افتاده استفاده می‌کنم. * نوشته‌ی صحرا برایش یک حالت " یعنی چه؟ " ایجاد کرد. چند باری خواند شاید منظورش را متوجه شود. یک ماهی از تاریخ نوشته می‌گذشت. نمی‌دانست وقتی یک دختر این‌طور می‌نویسد چه منظوری دارد؟ می‌خواست از مادر بپرسد؛ می‌تواند از پس این کار برآید. گرفتاری امتحان‌های پایان ترم، نوشته‌ی صحرا کفیلی را پاک از یادش برد. پروژه‌ی مشترکشان تمام شده بود.‌ برای تحویل نتیجه‌ی پروژه که پیش استاد رفتند، صحرا کیکی که دیشب درست کرده بود، به استاد تعارف کرد. _ مناسبتش؟ شانه‌ای بالا انداخت و خیلی عادی گفت: _ بالاخره تنهایی ها باید پر شود استاد. یه نیاز محبتی هم هست که فقط درون ما زن‌هاست. حس که نه... واضح فهمید منظور صحرا کفیلی به اوست. سرش را انداخت پایین و خودش را سرگرم کتابی کرد که از روی میز استاد برداشته بود. چند لحظه بعد، صحرا مقابل او ایستاده و جعبه‌ی کیک را در برابرش گرفته بود. آهسته گفت: _ متشکرم. میل ندارم. کفیلی رو کرد به استاد و گفت: بد مزه نبود که؟ نمی‌دونم چرا ایشون هیچ‌وقت نمی‌پسندند. نگاه بی تفاوتش را از کیک قهوه‌ای می‌گیرد و به استاد می‌دوزد. * بعد از امتحانات پایان‌ترم، افشین پیشنهاد کوه داد. آن شب پدر بعد از سه ماه، با حالی دیگر آمده بود خانه. دیدن زخم‌های بدن پدر، آشوبی به دلش انداخته بود و همه چیز را از ذهنش پاک کرده بود؛ اما صبح تماس‌های بچه‌ها کلافه‌اش کرد. بالاخره با دو ساعت تأخیر راه افتاد سر قرار. نزدیک که شد، زانوهایش با دیدن حال و روز شفیع‌پور و کفیلی که صدای خنده‌شان با صدای پسرها قاطی شده بود، سست شد. همراهش را خاموش کرد و راهش را کج کرد در مسیری دیگر. حالا فکر تازه‌ای داشت آزارش می‌داد. او که علاقه‌ای به کفیلی نداشت، چرا این‌قدر بهم ریخته بود؟ مدام خودش را توجیه می‌کرد. اما باز هم فکرش مشغول بود. _ شاید صحرا برایش مهم شده است! خورشید هنوز غروب نکرده بود که به سر کوچه رسید. تلفنش را در آورد تا پیام‌های تلنبار شده‌اش را بخواند. متن یکی از پیام‌ها از شماره‌ای ناشناس بود؛ _به خاطر شما آمده بودم و شما نیامدید. گاهی خاطر خواهی برای انسان غم می‌آورد. می‌دانید کی؟ وقتی که شما خاطرت را از من دور نگه می‌داری! واقعا کفیلی او را چه فرض کرده بود ؟! یکی مثل افشین که هیچ چیز برایش فرقی ندارد و مهم خوشی اش است. جلوی خانه چند ماشین پارک بود . حدس زد که مهمان داشته باشند. پیش از آنکه وارد خانه شود به در تکیه داد و پیامک را پاسخ داد: - شما؟ پاسخ را حدس می زد؛ اما کششی در درونش می خواست او را وارد یک گفت و گو کند . جواب آمد: -(( دختر تنهایی ها و خاطر خواهی ها ؛ صحرا . البته شما مرا به فامیل می شناسید: کفیلی)) نفس عصبی اش را بیرون داد و نوشت: -(( ظاهرا خیلی هم بد نگذشته. صدای خنده تان کوه را پر کرده بود . بهتان نمی خورد احساس تنهایی کنید.)) جواب گرفت: -((چه خوب که آمده بودید و چه بد که ندیدمتان. تنهایی ها گاه شکسته می شود و به گمانم این صدای شکستن بود.)) در کشمکشی میان خواستن و پرهیز افتاده بود. مدام در ذهنش حرف ها و فکر ها می رفت و می آمد. - چرا باید با دختری که هیچ ربطی به من ندارد کل کل کنم؟ - خب بیچاره تنهاست. لابد از دست من کاری برمی آید که ممکن است از دست دیگری برنیاید.... - دخترها و پسرها رابطه شان باهم در هر مرحله ای که باشد یک دزدی است. سراغ جسم و روحی می روی که برای تونیست. آینده ایی را خراب می کنی بادزدیدن امروزش. چون می خواهی لذتی نقد را ببری . لذتی که زاویه های دیگر مثل اعتماد و صداقت و اعتقاد را خراب می کند. ادامه دارد ...
💖🍃💖🍃💖🍃💖 وقتی به زندگی فکر می کنید، این دو نکته را به خاطر داشته باشید 💞 هر چقدر احساس گناه داشته باشید، گذشته تغییر نمی کند!! و 💕 هر چقدر استرس داشته باشید آینده عوض نمی شود!!! 💝لذت زندگی در حال را تجربه کن #صبح_زیباتون_بخیر
حكايت - سخن با خدا باغ انگور . . . . خاطره ای از کتاب "حاج آخوند" حاج شیخ محمودرضا امانی فرزند مرحوم شیخ علی اصغر ، در روستای مهاجران زندگی می کرد و معروف و مشهور به حاج آخوند بود. اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانی ،ِ ملّا ، ادیب و نکته دان و عارفی که از مدرسه و شهر گریخته بود. شیخی شاد که خانقاهی نداشت. دست هایش بسیار نیرومند بود و زندگی اش از دسترنج خود و باغ انگورش می گذشت. مدرسه ما به نام مارون دو کلاس درس و دو معلم داشت ، از اول زمستان یکی از آموزگاران به نام خانم منصوری نیامد .گفتند مرخصی دارد ، به ناچار هر شش مقطع تحصیلی رفتیم توی یک کلاس. آقای اخوان ، هم مدیر مدرسه بود هم معلم ، خوب درس می داد. تا این که یرقان گرفت و در خانه ما بستری شد و از حاج آخوند خواهش کرد به جایش درس بدهد. حاج آخوند همه بچه ها را ، چه مسلمان و چه ارمنی هایی را که در روستای ما زندگی می کردند، با نام می شناخت. حاج آخوند روز اول حضور در کلاس گفت : بچه ها، امروز ما می خواهیم در باره خدا صحبت می کنیم ، فرقی ندارد ارمنی باشید و مسلمان ، همه ما از هر دین و مسلکی با خدا حرف می زنیم ، حالا خیال کنید خودتان تنها نشسته اید و می خواهید با خدا حرف بزنید. حالا از هر کلاسی از اول تا ششم ، یک نفر بیاید برای ما تعریف کند چطوری با خدا حرف می زند؟ از خدا چه می خواهد؟ در همین حال مملی دستش را بالا گرفت و گفت : حاج آخوند ، حاج آخوند اجازه من بگویم ؟ حاج آخوند گفت: بگو پسرم! مملی گالش های پدرش را پوشیده بود. هوا که خوب بود پابرهنه به مدرسه می آمد ، مملی چشمانش را بست و گفت: خداجان ، همه زمین های دنیا مال خودته .پس چرا به پدر من ندادی ؟ این همه خانه توی شهر و ده هست ، چرا ما خانه نداریم ؟ خدا جان، تو خودت می دانی ما در خانه مان بعضی شب ها نان خالی می خوریم ، شیر مادرم خشک شده حالا برای خواهر کوچکم افسانه دیگر شیر ندارد! خداجان، گاو و گوسفندم نداریم. اگر جهان خانم به ما شیر نمی داد ،خواهرم گرسنه می ماند و می مرد ! خدا جان، ما هیچ وقت عید نداریم. تاحالا هیچ کدام از ما لباس نو نپوشیده ایم. اگر موقع عید مادرِ هاسمیک به مادرم تخم مرغ رنگی نمی داد ، توی خانه ما عید نمی شد. کلاس ساکت ساکت بود ، مملی انگار یادش رفته بود توی کلاس است. حاج آخوند روبه روی پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه می کرد ، بعضی بچه ها گریه می کردند. حاج آخوند آهسته گفت : حرف بزن پسرم ، با خدا حرف بزن ، بیشتر حرف بزن! مملی گفت : اجازه ! حرفم تمام شد. حاج آخوند برگشت و مملی را بغل کرد و گفت : بارک اله پسرم ، با خدا باید همین جور حرف زد. کلاس تمام شد و حاج آخوند به خانه خود رفت و همان شب با خط خودش نامه ای نوشت که باغ پدری اش را که بهترین باغ انگور در روستای مارون بود ، به خانواده مملی بخشید! فصل انگور که رسید ، غیر از آقا مرتضی که مرید حاج آخوند بود و هر روز انگور برای خانه حاج آخوند می بُرد ، بقیه ارمنی ها و مسلمان های روستا به خانه حاج آخوند انگور می بردند. عصمت خانم همسر حاج آخوند می گفت: ما به عمرمان این قدر انگور ندیده بودیم ، حتی وقتی باغ داشتیم نصف این هم نبود ، همه باغ های انگور مارون و حمریان شده باغ انگور حاج آخوند! اي رفيقان ، بشنويد اين داستان بشنويد اين داستان ، از راستان مال در ایثار اگر ، گردد تَلَف در درون ، صد زندگی آرَد به بار به نقل از مرحوم ملا احمد نراقی اعلی الله مقاما الشریف https://eitaa.com/khaneAram_Basir