eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
# نوجوان 🔹 نگاهی به خودنمایی انسان های خودشیفته در رسانه های اجتماعی 🔺خودنمایی امروزه بسیار فراگیر شده است، چه در فضای مجازی و چه در زندگی واقعی و چه در جامعه! منشاء و دلیل خودنمایی چیست؟ تاییدطلبی، خودشیفتگی یا خودکم بینی؟ 🔺در سن بلوغ که آغاز استقلال نوجوانان از دامان خانواده است، خطر ابتلا به تاییدطلبی تا چندبرابر افزایش می یابد، دقیقا در این زمان چتر حمایتی خانواده برای دختران و پسران بسیار ضروری است. امروز حضور خانواده ها در تربیت و حمایت از فرزندان نقش اساسی تری به خود گرفته است و عدم حمایت آنها مشکلات فراوانی را ایجاد می کند.👌👌👌 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💐🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 #ازدواج 🌺 تسلیم شدن به یک مرد به امید ازدواج بسیاری از دختران فکر می کنند که با نزدیک شدن هر چه بیشتر و بر آورده ساختن هر چه بیشتر خواسته های یک مرد می توانند به او برسند، اما به واقع تنها راهی که برای وا داشتن یک مرد به ازدواج وجود دارد. بیش از حد نزدیک نشدن و به راحتی تن به خواسته های او ندادن است. 💐🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
دذهنم را جمع كنم، ذوب كنم و قالب بزنم تا بتوانم تصميم بگيرم. سنگ ریزه ها لیوانم را پر کرده است. صدای سلام کردن و حال و احوال کسی از پشت سرم می آید که آشناست. مامان به سرعت بلند می شود. -بالاخره آقا مصطفی هم آمد. سرم را بر نمی گردانم.بالاخره! یعنی چی این حرف. چشمانم را می بندم و نفس عمیقی می کشم تا جیغ نکشم. اگر بدانم این برنامه کار چه کسی بوده...تمام حدسم می رود روی... -علی واجب القتل است. نمی مانم. فرار می کنم. می روم سمتی دیگر... از چشم همه دور می شوم. این نشانه ی اعتراض من است. پشت صخره ی بلندی پناه می گیرم. برای آرام کردن خودم هر چه سنگ دم دستم است پرت می کنم و در هر پرتاب دنبال خودم می گردم؛ یعنی من هم به این نقطه ی کره زمین پرتاب شده ام؟ تصادفی یا برنامه ریزی شده و دقیق این جا قرارم دادی تا مثل یک جزئی، کنار تمام اجزا سر جایم قرار بگیرم. سنگ ها در هوا می چرخند و می افتند. از تصادف سنگ ها هیچ چیزی متولد نمی شود و فهم و شعور به کار نمی افتد. ادامه دارد ...
هفتاد و یکم نفس عمیقی می کشد. نفس عمیقی می کشم. سلول هایم از شادی این هوا به وجد مي آيند. دوباره نفس عميقي مي كشم.دلم نمي آيد اين دم ها بازدم داشته باشد. پدر دستم را فشار مي دهد و ميگويد: -مصطفي اين قدرجوان مرد هست كه من داراييم رو دستش بدم. اجازه بده كه كمي جلو بياد. حرف هاتون رو بزنيد. هرچه از من و علي شنيدي دوباره از خودش هم بپرس. بخواه كه جواب سؤال هاتو بده.با اين كه نياز نبود اماعلي رو فرستادم توي دانشگاه و درو همسايه هم تحقيق كرده. خيالت راحت بابا. حرف هاي پدررا مي شنوم.بالأخره يك سال هم سفر و هم سفره اش بوده است؛ وفعلا علي هم صحبت و هم فكرش. خوبي ها و بدي هايش را ريخته اند روي دايره. خيلي از سؤالاتم را لابلاي اين حرف ها جواب گرفته ام؛اما باز هم... علي معتقد است كه معناي توكل را نمي دانم كه اين طور معطل مانده ام و حالم خراب است. راستش به هيچ چيز اعتماد ندارم. پدر جايي نگه مان مي دارد و مي گويد: -از اين جا مي شه طلوع رو خيلي خوب ديد. چند لحظه همين جابمونيم. دلم از شكوه خورشيد به تپش مي افتد. بي طاقت مي شوم و چند قدني از بقيه جلوتر مي روم.پدر بازويم را مي گيرد و به مقابلم اشاره مي كند. تا لب دره فاصله اي ندارم.نگهم مي دارد. زير لب براي خودم زمزمه مي كنم: -خيلي خوبي.خيلي زيبايي. با شكوهي! نمي توانم دركم را از خدا به زبان بياورم. بگويم مهربان است. خوب است. زيباست.تواناست. طاقت نمي آورم و دستانم را دو طرف باز مي كنم و فريادم را در دل كوه رها مي كنم.نمي شود لذت برد و اعلام جهاني نكرد.حالا خورشيد تمام قد طلوع كرده است. صداي فرياد من هم تمام كوه را برداشته است.مادر را درآغوش مي گيرم.اشك كنار چشمش را پاك مي كند و آرام كنار گوشم مي گويد: -زنده باشي عزيزم. دلم نمي خواهد حالم را چيزي به هم بزند. آسمان زيباست. زمين زيباست. كوه زيباست. خدا ظيباست. واي كه همه چيز زيباست. راه مي افتيم به سمت بالاتر. جابي كه براي نشستن مناسب است و پدر و علي بساط آتش را راه مي اندازند.صبحانه را مادر مي چيند. چاي را هم علي آماده مي كند. حاضرنيستم از كنار آتس تكان بخورم. سر سفره وقتي مي نشينم كه همه چيز آماده است. صحبت هايشان كه گل مي كند از جمع فاصله مي گيرم. چند قدم مانده به دره مي ايستم. يدسر خم مي كنم، وحشتناك است. مطمئن نيستم جايي ايستاده ام چه قدر زير پايم محكم است. توي زندگي ام بايد كجا بايستم تا مطمئن باشم زمين نمي خورم يا زير پايم خالي نمي شود وپرت نمي شوم. با صداي مادر، سرم را به عقب برمي گردانم. -تنهايي حال مي ده؟ دستش دو ليوان چاي سيب است. كنارم مي ايستد. نگاهي به پايين مي اندازد: -حالت خوبه اومدي اين لب ايستادي؟ عقب تر مي نشينم. دستان يخ زده ام را با حرارت چاي گرم مي كنم. -ليلا جان مي دوني چرا ازدواج كردن خوبه؟ خنده ام مي گيرد و مي گويم: -احيانا شما يكي از طراح هاي سؤالاي كنكورنيستيد؟ مي خندد. ليوان را به لبم مي چسبانم. گرما و شيريني، جانم را تازه مي كند. -غالب افراد نمي دونن چرا دارن ازدواج مي كنن. همين هم زندگي آينده شون روآسيب پذير مي كنه؛ اما تو فكر كن اون وقت مي بينيكه شوق پيدا كردن به يار توي دلت مي افته. سرم را پايين مي اندازم. -نمي دونم شما منظورت از يار چيه؟من از كجا مي تونم مطمئن بشم ك مرد زندگيم يارو همراه خوبيه؟ ليوانش را كه حالا خالي شده مقابلش روي زمين مي گذارد. -اومدنت توي دنيا، زمان اومدنت، مكان اومدنت، توي چه خانواده و كشور و شهري بياي. همه برنامه ريزي خدا بوده. براي بزرگ شدن و خوشبخت شدن، همش نيازمند ديگرلني، تا كوچكي، پدر و مادر، بعد فاميل و دوست و حالا هم همسر، بعد هم كه... چرا مي خواهد مرا قانع كند. من كه آزاري برايشان ندارم؛يعني اين هم از محبت مادرانه اش است. متوجه نگاهك مي شود. دستش را بالا مي آورد و صورتم را نوازش مي كند. طاقت نمي آورد و در آغوشش مي كشدن و مي بوسدم. سرم را رها نمي كند. حرفش را ادامه مي دهد: -تمام اين ها، هم نياز روحي رواني و هم نياز جسمي تو رو برطرف مي كنن. بدون همراهي و همدلي شون زندگي غيرممكن و وحشتناكه.بالأخره توبايد اين دنيا رو بگذروني. مهم اينه كه با چه كيفيتي باشه.اين به شىط يه همراه خوبه...پدر و مادر خوب، دوست خوب، فاميل خوب، همسر خوبو بچه ي خوب؛اما بعضي از اينا نقششون حياتي و اثر گذاره. الان توي موقعيت تو، بهترين ياركه روحتو آروم مي كنه و تو مي توني تمام محبتت، عشقت، حرفات، همدلي هات رو باهاش برطرف كني، يه همسر خوبه. پدر و مادر و برادر و خواهر هر چه قدر هم كه باهات همراه باشن،توي يه سني اون نياز اصلي روحيت رو جواب گو نيستن. متوجه حرفام ميشي ليلي؟ متوجه حرف هايش مي شوم. دلم مي فهمد كه يك يار و دوستي متفاوت مي خواهد اما نميتوانم با ترسم نسبت به آينده كنار بيايم. افكارم مثل اين سنگ ريزه ها خورد شده است. دانه دانه سنگ ها را توي ليوان خالي ام مي اندازم. باي
امام صادق عليه السلام: فاش كردن راز، مايه سقوط است إفشاءُ السِّرِّ سُقوطٌ تحف العقول صفحه 315 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
پرچم مشکی بازم رو قله عالمه آی نوکرها ماه محرمه ◼️ فرارسیدن مام محرم، ایام سوگواری سرور آزادگان جهان امام حسین علیه السلام و یاران باوفای ایشان را تسلیت عرض می نماییم روزتون امام حسینی https://eitaa.com/khaneAram_Basir
📌 زندگی یعنی مردها دوست دارند شما آنها را پادشاه بدانید حتی اگر رفتاری شاهانه نداشته باشند. 🔹به این حرف اطمینان کنید و بدانید هر چه بیشتر به آنها احساس خاص بودن بدهید نتیجه مطلوب تری دریافت میکنید و تلاش آنها برای رضایت شما بیشتر خواهد شد. 🔸زمانی که شما از مردتان برای اینکه درکنار شماست تشکرمیکنید ،زمانی که با خستگی از راه میرسد و با شادی به استقبالش میروید و محیطی شاد در خانه برایش میسازید و به او میگویید که در هر شرایطی درکنارش هستید و حمایتش میکنید، زمانی که تاییدش میکنید و به او می فهمانید که مورد اعتماد شماست، زمانی که در مقابل دیگران احترامش را حفظ میکنید وشخصیتش را بالا میبرید،همه این موارد به مرد این احساس را میدهند که او پادشاه خانه است و کسی وجود دارد که حمایتش میکند. 🔹 درواقع این احساس پاداشی است که شما به او داده اید و او برای بیشتر شدن پاداشش حاضر است تلاش بیشتری انجام دهد و سعی کند رضایت شما را بیشتر جلب کند تا بیشتر حمایتش کنید.این پاداش دادن برای شما هیچ هزینه ای ندارد و تنها ازقلبتان بر می آید:"همسرم ازت ممنونم، من قدر محبت تو را میدانم".همین کلمات ساده تشکر آمیز به مرد توان ادامه تلاش برای شما و خانواده اش را میدهد. این تلاش میتواند در زمینه افزایش رفاه مادی شما باشد یا حتی کمک کردن به شما در امور منزل و فرزندان. ✴️کافی است به جای اینکه بگویید وظیفه توست که به من کمک کنی، زمانی که کاری برایتان انجام میدهد بگویید از اینکه به من کمک میکنی و مراقبم هستی ممنونم و خود خواهید دید که بار بعدی کمک بیشتری از او دریافت میکنید. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ✅نوجوان 📣اثر دوستان بر رفتار نوجوان 🔶دوران نوجوانی، دوران جدایی از خانواده وپیوستن به گروه همسال است. ✳️رفتار گروه دوستان بر رفتار نوجوان تأثیر گذار است 🔶 مثلا اگر دوستان وافراد ی که نوجوان در بیرون از خانه باآنها دوستی می کنند افرادی پرخاشگر وزورگو باشند، احتمال اینکه نوجوان نیز پرخاشگر شود افزایش می یابد، چون نوجوان مجبور است برای پذیرفته شدن در گروه دوستان، ارزش ها وقوانین آنها رابپذیردو مشابه آنها رفتار کند. 👌 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ببينيد با گل های مصنوعی كه احتمالا قديمی و از مد افتاده شدن چيكارا كه نميشه كرد😍 اون پودری كه ميزيزه توی آب گچه https://eitaa.com/khaneAram_Basir
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ سبک تربیتی یزید پرور تا کنون به این اندیشیده اید که کدام سبک تربیتی می تواند محصولی چون یزید بن معاویه را به بار آورد؟ وکدام شرایط باید دست به دست هم بدهند تا چنین فرد فاسق و جنایتکاری پا به عرصه گیتی بگذارد؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت: عوامل این پدیده شوم آنقدر متنوع است که نمیتوان به آسانی آن را مورد کنکاش تربیتی قرار داد! اما از باب نمونه به یکی از عوامل آن اشاره می شود: ⛔️سبک تربیتی سهل گیرانه پدران و مادران سهل گیر تنها محبت می ورزند، بالاترین سطح خدمات و امکانات را برای فرزندان خود فراهم می کنند و از هرگونه کنترل و نظارت بر اعمال فرزندان خود غافل اند. نه نظارتی بر تحصیل و دوستان فرزندشان دارند و نه نگاهی به خوراک فکری و تربیتی آنان! نه مسأله حیا و عفاف برای آنان مهم است و نه طعم تلخ ناکامی را ولو به قدر اندک به فرزندان شان می چشانند! سبک تربیتی آنان شخص محور است و نه حق محور! حق در نگاه چنین پدرانی چیزی است که منافع فرزندشان را برآورده سازد حتی اگر به قیمت ظلم به دیگران باشد! شعار این پدران آزادی مطلق فرزندان است. محصول تربیتی این پدران، فرزندان بی بند و بار، هنجار شکنان اجتماعی و دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی (antisocial personality disorder) است. ارضای مفرط و بی رویه نیاز ها و تجربه نکردن ناکامی موجب میشود چنین فرزندانی تحمل محدودیت و رعایت هر گونه هنجار و قانون را نداشته باشند. باید گفت: یزید محصول این نوع تربیت غلط است. می گساری، رابطه نا مشروع با محارم، سگ بازی، شرابخواری، ظلم های اجتماعی و نادیده گرفتن حقوق زیردستان، حمله به کعبه قبله مسلمین عالم و تجاوز به حدود الهی و به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام، از میراث شوم تربیتی است که معاویه بن ابی سفیان این پدر نمونه جهنمی از خود به جای گذارده است! 🙏🙏 اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک https://eitaa.com/khaneAram_Basir
هفتاد و دوم سلام می کند. می دانستم که می آید. دست و پایم را گم نمی کنم. پشت سرم است ، بر می گردم و سلام می کنم. حالا که کنارم ایستاده می فهمم که قدش از من بلند تر است. -مزاحم خلوتتون شدم؟ هنوز آرام نگرفته ام. صدایم آرام است اما زبانم تند. -مگه به همین قصد برنامه نریختید؟ مظلومانه جواب می دهد: -هر چند من بی گناهم و مهره چیده شده ی این برنامه، اما ببخشید. عقب می روم و به دیوار سنگی پشت سرم تکیه می دهم. او هم همین کار را می کند. -سنگ هاتون به هدف می خورد؟ مگر چند دقیقه است که آمده و من متوجه نشده ام. باید بیشتر هواسم به اطرافم باشد.دستانم را بغل می کنم. -بی هدف پرت می کردم -فکر نکنم خیلی هم بی هدف بوده، برای آروم کردن خودتون بوده که یک‌وقت نزنید سر من رو بشکنید. لبم را گاز می گیرم، می فهمم خیلی بد صحبت کرده ام. -آدم عصبی مزاجی نیستم و هیچ وقت هم چنین قصد وحشتناکی ‌نمی کنم، اما... حرفم را می خورم. با نوک کتانی سفیدش، سنگریزه های جلوی پایش را به بازی می گیرد و پس از سکوتی کوتاه، حرف را عوض می کند. -بچه که بودم، توی فامیل کسی ازدواج می کرد، ذوق داماد شدن و بند و بساط سور و سات عروسی باعث می شد که مطمئن بشم که یکی از آرزوهای دست اولم داماد شدنه. راست می گوید. چه ذوقی داشتیم از دیدن عروس و پیراهنش. یک هفته مانده به عروسی هر شب با فکر و خیال لباس عروس و تاج و گل و آرایشش می خوابیدم. فکر کنم خوشحال ترین افراد مجالس عروسی ،بچه ها هستند. -هر چی بزرگ تر می شدم یک دلیل دیگه هم بهش اضافه می شد. بعدها فهمیدم که یکی از مراحل اساسی و اصلی زندگی ازدواجه. مرحله ای که اگه بهش اهمیت ندی نمی تونی بری بالاتر... من هم همین حس را دارم. مدتی است که فکر می کنم حرکتم کند شده است. نیازی که در همه ی افراد در این سن بروز می کند. اغلب به اشتباه دنبال روابط نادرست راه می افتادند و پی هوس می رفتند و من نگهش داشته بودم و نمی دانستم باید چه معامله ای سرش در بیاورم. -شاید خیلی ها به ازدواج نگاه پایه ای نداشته باشد. فقط براشون یه هوس باشه، اما این تمام حقیقت نیست، فقط یه واقعیتی از حقیقت ازدواج. بعضی هم اجزا رو‌می بینم. زیبایی، خونه و ماشین و مهر سنگین و جشن مفصل و از این حرف ها. نگاهم را از سنگ سیاه روبه رویم نمی گیرم. بوته ای به زحمت از زیرش بیرون آمده و برگ های ریزش را به جریان زندگی انداخته. سنگ هم سمج و محکم سر جایش ایستاده است. نه این و نه آن... -اونم آدم هایی که مثالشونو زدید، خودخواهن، مرد سراغ یه خانم می ره چون می خوادش و با شرایطش و خواسته هاش منطبقه؛ و زن هم به کسی جواب مثبت می ده که بتونه خواسته هاشو برطرف کنه. این زندگی بیشتر آدم‌هایی که دور و برم می بینم. -خواسته ها اگه از روی هوس باشه می شه خود خواهی و ضربه هاش هم توی زندگی به خود آدم می خوره؛اما اگه از روی عقل و فهم باشد، یعنی مسیر درست و دقیقی داشته باشه، می شه خوش بختی! امیدوارم اون قدر اهل هوس نباشم که بزنم زندگی یکی دیگه رو خراب کنم. چند قدمی فاصله می گیرد. انگار که می خواهد آرام شود. پاهایم خسته شده. می نشینم. خاری جلویم است که سرش گل زیبایی خودنمایی می کند. می خواهم گل را لمس کنم اما از خارها می ترسم. می آید و گل را لمس می کند. کنارش می نشیند. روبه روی من است. دوست ندارم این جا بنشیند. نمی خواهم تا نخواسته ام با او رو در رو شوم. انگار حرفم را از حالم می خواند. کمی‌جایش را تغییر می‌دهد. حالا زاویه قائمه پیدا کرده ایم. لباسش را عوض کرده است. شلوار قهوه ای با پیراهن راه راه کرم قهوه ای . چرا این قدر لباس کم پوشیده! دست و پای دلم را جمع می کنم و بی هوا می پرسم: -با ازدواج کردن دنبال چه چیزی هستید؟ هنوز دارد با خار و گل دست و پنجه نرم می کند. -نیمه ی دیگر که باقی مسیرم رو با هم بریم. -از کجا که من باشم؟ مسیرتون هم درست باشه؟ دستش را از خار آزاد می کند و خیلی رک می گوید: -از کجا که شما نباشید؟... البته شاید شما ندونید که نیمه ی دیگر منم یا نه؛ اما توی همین روال به نتیجه می رسیم. مسیر هم که مشخصه. مکث و سکوتش طول می کشد.داریم افکار و درونیاتمان را برای هم می گوییم. تهِ آرزوهایشان را، تا شاید به یک افق برسیم. -آدم تا بچه است حوصله نداره تنهایی بازی کنه، دنبال یه دوست می گرده تا بازیش رو شور و هیجان بده. یه دوستی که زیاد هم اهل دعوا و تنش نباشه. وقتی نوجون می شه بازی اصالتش هست، اما دلش یه دوست همراه می خواد تا حرفایی که ذهنشو پر کرده و محبت ها و رنج هایی رو توی دلش جا گرفته با اون تقسیم کنه. دوستی که خیلی نفی و ردش نکنه. جوون که می شه می بینه زندگی نه بازیه و نه فقط دغدغه هایی که با چند ساعت رفیق بازی تموم شه. زندگی یه مسیره که تو یه مدت زمان باید طی بشه. مسیرش هم خیلی مهمه. ظاهرا برنامه ریزی برای یه مدت طولانی، چه درسی، چه کاری،چه جسمی...اما واقعی
ت اینه که وقتی نمی دونی فردا زنده ای یا نه، ابهام زندگی نگهت می داره... نفس عمیقی می کشد و سکوت می کند. دارد با خودش حرف می زند یا برای من فلسفه زندگی می گوید. نگاهم به دستانش است. بین سنگ ریزه ها می گردد و سنگ های گرد را جدا می کند. حتما برای یه قل و دو قل جمع می کند. یک سنگ سفید و گرد که رگه های قرمز دارد پیدا می کند. خیلی قشنگ است با دقت تمیزش می کند. می گیرد سمت من ؛ خوشم آمده است. کف دستم را جلو می برم ؛ می اندازد توی دستم. خیلی زیباست. انگار ساعت ها نشسته اند و تراشیده اند. بعد هم با وسواس رگه های قرمز برایش کشیده اند. استرسی که دارم کجا رفته است؟ ادامه دارد ...