eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسین علیه السلام: شکرگزاری تو بر نعمت پیشین، زمینه ساز نعمت آینده است. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
••✾🌸☘🌸✾•• پناه میبرم به در وقت نزول همان لحظه های اول حُکم می آید که یادت کنم ! حتی اگر از تو نشانی نباشد .. میخوانمت ؛ "بسم الله الرحمن الرحیم" https://eitaa.com/khaneAram_Basir
یک جرعه عبرت در یکی از مراجعاتم، خانمی که یک سال بود ازدواج کرده بود از دخالت های مادر شوهر و پدر شوهرشان شکایت داشت. ادعا میکرد که خانواده همسرشان در امورات زندگی آنها دخالت می کنند و در خیلی امور حسادت میکنند! به او گفتم از روز اول با شما اینگونه بودند؟ گفت نه ، از اول اینطور نبودند ولی چند ماه بعد از عقدمان اینگونه شدند. گفتم رفتار شما با همسرتان در کنار خانواده شوهرتان چگونه است؟ گفت: خیلی خوبیم و رمانتیک رفتار میکنیم، حتی خیلی اوقات در منزل مشکل داریم و تنش ولی پیش خانواده ها رمانتیک رفتار میکنیم. گفتم رفتار رمانتیک و با محبت تان را نگهدارید در منزل برای همدیگر جلوی خانواده ها کاملا محترمانه و صمیمانه با هم صحبت کنید ولی جلف نباشید و از شوخی های سبک پرهیز کنید. به همسرتان بگویید جلوی مادر شوهرتان بگونه ای رفتار نکنند که او شما را بعنوان یک رقیب تلقی نماید. گاهی از مادر شوهرتان برخی سوالاتی بپرسید و اجازه دهید در این رابطه نظر تخصصی دهد، مثلا بپرسید مادر این کوفته هایی که پخته اید خیلی خوشمزه است، دستور تهیه اش چیست؟ (در حالی که شاید شما حتی کوفته را از مادر شوهرتان بهتر و خوشمزه تر درست کنید). این سوال پرسیدن شما، باعث بوجود آمدن احساس رضایتمندی خاصی در مادر شوهرتان خواهد شد و کم کم باعث تالیف قلوب بین شما دو بزرگوار میشود. گاهی وقتی خانواده شوهرتان نیاز به چیزی دارند، جلوی مادر شوهرتان به همسرتان بگویید بیزحمت برو فلان چیز را برای مادرتان بگیر (اینجوری مادر شوهرتان تصور نخواهند کرد که بعد از ازدواج همه وجود پسرشان را تصاحب کرده اید و ... ) باید سعی کنید مبتکرانه و خلاقانه مسیر زندگی را طی کنید. اگر این راهکارها رو رعایت کردید و هوشمندانه زندگی کردید، خواهید دید که زندگی اینقدرها هم سخت نیست . . . فقط باید مهارتهای زندگی را آموخت و در زندگی بکار بست . . . https://eitaa.com/khaneAram_Basir
(۳) 💕💕💕💕💕💕 هر روز که از خانه بیرون می آییم با تعداد زیادی از تبلیغات محیطی مواجهیم که از طریق بیلبوردهای شهری ،تبلیغات دیواری و تلوزیون و پیام رسان،ما را احاطه کرده است. هر روز اخبار فروانی را میشنویم. چشم گوش و ذهن ما درگیر اینها هست. این تنها نمونه ای از رسانه های متراکم پیرامون ماست که گاهی هیچ راه گریزی نداریم. ما چقدر بلدیم پیام رسانه ها را بفهمیم و از ماجرای پشت صحنه آن سردر بیاوریم؟؟؟؟ این را در سواد رسانه یاد میگیریم. سواد رسانه ،یک نوع از درک متکی بر مهارت است که میشود از طریق آن، رسانه ها را شناخت ،مراتب و اهداف آنها را در ذهن تفکیک کرد و در نتیجه بصورت آگاهانه و ارادی از مضامین مناسب آن ها استفاده کرد. 🌼🌼🌼🌼🌼 در آموزش سواد رسانه ،حداقل چهار حوزه مهارتی تعقیب می شود: بعد شناختی، احساسی، زیبایی شناسی و اخلاقی. ادامه دارد...... ❣❣❣❣❣❣❣❣ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
چطوری قارچ رو نگه داریم که رنگش سیاه نشه ؟🍄 👈 مقداری آب لیمو ترش روی آنها بریزید و داخل سلفون نگه داری کنید تا علاوه بر تغییر رنگ ندادن مدت طولانی تر عمر کنند https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🍃 ✅حسادت کودکان زمانی بچه های بزرگتر به خواهر، برادر های خود احساس حسادت دارند که گمان کنند از طرف پدر و مادر درک نمیشوند. برای درک شدن کودکان بهتر است، وقتی با یکی از کودکان خود هستید، سعی کنید فقط با او باشید و به او تمرکز کنید. در آن لحظه به کودک خود اجازه دهید احساس کند که او تنها فرزند خانواده است. وقتی با یکی به گردش می‌روید، به فرزند دیگرتان نیندیشید و پیوسته درباره او صحبت نکنید و آن لحظات را به‌ طور کامل در اختیار کودکی باشید که با شما هست. 🌸🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
هشتاد و سوم چه می گوید علی که مصطفی فقط می خندد و تک کلمه جواب می دهد: - باشه. به هم می رسیم. درست صحبت کن. علی می کشمت. ساقدوش خائن. و خنده ای که بند نمی آید. کلا چیزی دستگیرم نمی شود از حرف هایشان . صحبت شان که تمام می شود می گوید: - باید برادران زنم را عوض کنم. - هنوز هیچی نشده ؟ - ای خانمم، اگه می دونستی که چه قطعنامه ای علیه من صادر کرده ن. برادر یعنی همین علی و سعید و مسعود. تمام سلول های بدنم احساس شادی می کنند. کارخانه قند دایی ام تغییر مکان می دهد و در وجود من راه اندازی می شود. این حالتم از حس قوی مصطفی پنهان نمی ماند. - البته من خودم هم درخدمتم. دربست. تو راهی هم سوار نمی کنم. می ایستد کناری و مهمان می کند به بستنی. بعد لیستی در می آورد که: - حالا بریم سراغ کدامشون؟ سرم را می چرخانم به سمتش: - کدام چی؟ لیست را نشانم می دهد و می گوید: - کدام یک از این گزینه ها. ورقه را تا میزنم و می گویم: - لیست رو مادر دادن؟ -مادر و خواهرای بزرگوار وعمه وخاله. دیشب توی خانه ی ما بحث داغ خرید بود. این را پنج به علاوه یک نوشته ! لازم الاجراس. می خندم. همه کارهای جدی را با شیرینی و لطایف الحيل آسان می کند. قرار می شود ساعت بخریم و برای رو کم کنی پنج به علاوه ی یک بقیه ی موارد را بررسی می کنیم. ساعت مرا که می خرد زیر بار خرید ساعت برای خودش نمی رود به استناد این که نیاز ندارد. اصرار بی فایده است. کمی به ساعتی که برایش پسندیده ام خیره می شوم. - این ساعت رو می بینید؟ و با انگشت نشانش می دهم. سرخم می کند و می گوید: - نقره ای صفحه سفید را می گید؟خیلی قشنگه! انگشت اشاره ام را جمع می کنم و می گویم: - خب راستش دوست داشتم این ساعت روی دست شما باشه. بالاخره گاهی دلتون تنگ می شه، نگاهی، یادی. ابرویی بالا می اندازد و می گوید اگر رفع دلتنگی با یک ساعت امکان پذیره حاضرم کارگر همین مغازه بشم. در مغازه را باز می کند و صبر می کند تا اول من بروم داخل. خلق و خویش مثل مسعود است. استدلال هایش به علی رفته. آرامش سعید را القاء می کند. این ها را امروز و دیروز فهمیدم تا رفع بقيه ی مجهول ها. لبخند می زند و حساب می کند. خوشحالم که از صبح تا حالا راحت کارها انجام شد. فقط مانده گرسنگی ام که مادر زنگ می زند. حال و احوال و راھی می شویم. مرا می رساند و می رود تا فردا صبح. اما فردا نمی گذارند یک دل سیر بخوابم! از صدای مادر بیدار می شوم. چشم باز می کنم و نیم نگاهی به در می اندازم. قامت مادر را جلوی در می بینم. پاهایم را جمع می کنم و نیم خیزمی شوم. با خنده می گوید: - عروس پف آلو و خواب آلو پاشو. این مصطفی جانت ما رو کشت . چشمانم هنوز دوست دارند بخوابند. خم می شوم و همراهم را بر می دارم . روشنش می کنم. - اول صبح چکار داشت؟ - عاشق جان! با هم قرار می ذارید بعد فراموش می کنی؟ بیا صبحونه بخور، بعد اگر خواستی غصه هم بخور. تا مادر می رود ولو می شوم توی رخت خواب . خیالم راحت است که دیگر صدایم نمی کند. چشمانم بسته است، اما خوابم پریده. خیالم از دوروبر مصطفی دورتر نمی رود. دیروز را بارها مرور کرده ام و هر بار هیجان خاصی وجودم را گرفته است. اما باز هم می آید و تمام ذهنم را پر می کند. - إ لیلا جان پاشو مادر، الآن می آد بنده ی خدا! می نشینم و پتو را دور خود می گیرم. - خوابم می آد مامان! من شوهر نمی خوام. ای خدا شروع شد! همراهم زنگ می خورد و شماره ی مصطفی می افتد. خیز برمیدارم و به خاطر عجله ام بی اختیار تماس وصل می شود. فرصت نمی کنم گلویی صاف کنم. قلبم تپش می گیرد. - سلام بانو! صبح بخیر. - سلام. تشکر. - اوه اوه چه خواب نازی هم بوده. قطع کنم تا نپریده بخوابید. هرچه گلویم را صاف می کنم. فایده ای ندارد. - نه، نه خوبه. دیگه باید بلند می شدم. کم پیش می آد تا این ساعت بخوابم. همزمان سرم را بالا می آورم و به ساعت نگاه می کنم. یازده است. وای چه آبروریزی غلیظی! مثل قیرریخته است و دیگر نمی شود جمعش کرد. - خیلی هم خوب. تلافی این مدت که درست نخوابیدید. حالا اگر چند روزی حسابی غذا بخورید، جبران کم خوری ها هم بشه خوبه. - یه سؤال بپرسم بدون مصلحت سنجی جواب بدید. - جون بخواهید. - نه. فقط می خوام بدونم چیزی مونده که علی به شما نگفته باشه؟ کلا تمام چیزهایی رو که درباره من گفته چیه؟ می خوام بدونم الآن دقیقا کجا هستم؟ می خندد. خیلی می خندد. لابه لای خنده هایش هم می گوید که دارد می آید؛ وخداحافظ ... وسواس می گیرم در لباس پوشیدن. این حال و روز زنانه تا چه حد باشد خوب است؟ از کودکی همین است تا پیری. کی خلاصی می آورد؟ هرروز چه قدر باید درگیر این وسواس باشم. ا
لآن لذت داشتن مصطفی است که این طور کیفورم کرده است؟ پس زنانی که هر روز برای بیرون آمدن این قدر به سر و وضعشان می رسند... باید مواظب باشم زیبایی ها را به لجن نکشم. تازه سر درد دلم باز می شود. واقعا دلم نمی خواهد وقتمان را در مغازه ها بگذرانم. رهایم کنند از این قید و بندها، دوست دارم بروم کویرگردی. لذت دیدن ستاره ها و تحلیل درونیات و ذهن خوانی ها صد پله بالاتر از هر چیزاست. صدای زنگ خانه و صدای مادر از خیالات شیرین بیرونم می آورد. با عجله دوباره نگاهی در آینه می اندازم و می روم استقبال. خودش را نمی بینم بس که دسته گلی که آورده زیباست. سرم را خم می کنم ولپم را به طراوت گلها می مالم. - بریم خانمم. در ماشین را باز می کند. بوی گل مریم می خورد توی صورتم. یک شاخه سرجایم روی صندلی است. برمی دارم و می نشینم. تا مصطفی بیاید عمیق بو می کنم . می بوسمش و روی چشم هایم می گذارم. - خوش به حال گل. امروز سکوت بهتر از هر چیزی است. نشنیده می گیرم. - اول کدوم قسمت پروژه را اجرا کنیم. بریم کیف و کفش بخریم. بعد هم آیینه و شمعدون و بعد هم بقیه خریدها؟ یا اینکه کلا همه اینا رو ولش کن به راست بریم کوه ؟ با تعجب سرم را بر می گردانم: - کوه؟ با خنده می گوید: - نه از جونم که سیرنشدم خرید نکنم. ولی یه چیزی بگم؟ پشت چراغ قرمز رسیده ایم. صدوپنجاه ثانیه. می چرخد سمت من. - می دونستی معجزه صورت آدمها چیه؟ - کلاس فلسفه است؟ - نه عزیزم. معجزه صورت که حالایی ها می گن... روان شناسی چهره است. خنده ام می گیرد. قبلا فقط خودم جعل کلمه می کردم. ایشون از من جاعل تر است. معجزه صورت ؟! جای مسعود خالی. - بگم؟ این جایید؟صدو پنجاه ثانيه تموم شد ها. - هستم، هستم. - ترس، حرص، لجاجت، خستگی، عصبانیت، بی حوصلگی. - هرکدوم صورت رویه جور میکنه. چراغ سبز شده و ماشین ها راه می افتند. مصطفی راست می نشیند و راه می افتد. - محبت، دلسوزی. - اینا هم مدلای مختلف دارند، خب؟ - نه اینجا نه. توی دسته ی اول هرکدوم یه قالب دارند و آدم تشخیص می ده. ولی دسته ی دوم یک نقاب بیشتر ندارد. اون هم محبته. خیلی تشخیص سخت میشه.آدم دور می خوره . ادامه دارد ...
امام علی علیه السلام: خردمند کسی است که دمی را در کارهای بی فایده هدر نمی دهد العاقِلُ مَن لايُضيعُ لَهُ نَفَسًا فيما لايَنفَعُهُ غررالحكم، حدیث2163 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🌸🍃🍃🍃🌸🌸 زيباترين انسان‌هايى كه تاكنون شناخته‌ام، آنهايى بودند كه شكست خورده بودند، رنج می‌کشیدند، دچار فقدان شده بودند و با اين حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بيرون آمدند. اين افراد، يک حسى از قدردانى، حساسيت و فهم زندگى داشتند كه آنها را پر از شفقت، ملايمت و توجه عميق و عاشقانه می‌کرد. زيبايى اين افراد، اتفاقى و بى‌سبب نبود. 💐💐🌼🌼💐💐💐🌼🌼 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🔸🔹ویژه خانم ها و آقایان "راهکارها و موانع افزایش صمیمیت بین زوجین " آسیب شناسی جنسی زوجین و راهکارها "آشنایی با تیپ های شخصیتی درون گرا و برون گرا 🔹۳ جلسه ۹۰ دقیقه ای 🔸چهارشنبه ۹۸/۶/۲۷ 🔹ساعت ۲۰ 🔸هزینه‌ : ۵۰/۰۰۰ هزارتومان 🔹مربی: حجت الاسلام آقای ربانی ☎️ جهت ثبت نام با شماره های زیر تماس بگیرید. ۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ https://eitaa.com/khaneAram_Basir