#احکام
#احکام_بیماران1
#زخم_دمل_شکستگی
📝 اگر در یکی از جاهای وضو زخم یا دُمل یا شکستگی باشد
🔖 چنانچه روی آن باز است و آب برای آن ضرر ندارد باید به طور معمول وضو بگیرد
📚 رساله ۱۶ مرجع
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#کودک
#انواع_توجه_والدین_به_فرزندانشان
1⃣#توجه_مثبت
🔸بامحبت نگاهشان میکنند.
🔹در آغوششان میگیرند.
🔸سخنان زیبا به آنها میگویند .
بچه های این والدین امنیت روانی و مکانی را به خوبی احساس میکنند و از مشکلات رفتاری کمتری برخوردارند .
در این نوع توجه
🔅کلمات محبت آمیز
🔅نگاه محبت آمیز
🔅ودر آغوش گرفتن
🔅ورفتارهای حاکی از محبت وجود دارد .
در اینصورت کودکان احساس امنیت بیشتری میکنند ودر نتیجه رفتارهای بهتری از خود نشان میدهند .
ادامه دارد.....
#خانم_عموحسینی
#مدرس
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#هوالعشق❤️ #قسمت_چهل_و_نهم
#سوپرااااااایززززز
🌼🌼🌼🌼🌼
به روایت حانیه........ #خاطره_نوشت ....................................................
عمو و زن عمو اومدن تو و عمو سوت بلندی کشید.
عمو_ جووووووون نگاه کن چیکار کرده با خودش.
سرخوش از تعریف عمو، چرخی زدم و گفتم_ خوبه؟ مطمئن ؟
عمو_ خوبه؟ معرکس دختر. فقط کاش ارایشت رو یکم پررنگ تر میکردی . میدونی که امشب مهمون ویژه داریم.
آرایشگر پیش دستی کرد وگفت_ نظر خودش بود.
_ خوبه دیگه . مهمون ویژه؟
عمو_ اره یکی از دوستام از ترکیه اومده.
_ اها. باش. الان میام.
نگاهی به خودم تو آینه انداختم.
یه لباس ماکسی دکلته قرمز. که جلوش تا رو زانو بود و پشتش تا پایین پام پشتش هم تا پایین کمرم فقط با بند بسته میشد . با کفشای قرمز پاشنه 20 سانتی. با یه آرایش تقریبا ملایم. موهام هم رو هم یه شینیون ساده کرده و بود و بیشترش رو هم ریخته بود روی شونم .
همیشه تو مهمونیای عمو اینا لباسام جمع و جور بود چون با لباسای خیلی باز زیاد راحت نبودم و همیشه هم با انتقاد شدید عمو مواجه بودم ولی این سری حریفش نشدم و مجبور شدم همین لباس رو بپوشم به خاطر همین خیلی راحت نبودم باهاش.
روبه آرایشگره تشکر مختصری کردم و از اتاق خارج شدم.
همزمان با پایین اومدنم از پله ها سیما یکی از دوستام که آشناییمون هم از همین مهمونی ها شروع شده بود اومد طرفم. طرز لباس پوشیدنش واقعا افتضاح بود. یه لباس کوتاه حریر مشکی که کل بدنش پیدا بود با آرایش خیلی جیغ و کفش های پاشنه بلند. موهاش هم همیشه پسرونه کوتاه کوتاه بود .
سیما_ سلام جیگر. خوبی؟ چه عجب یکم به خودت رسیدی نکنه به خاطر اومدن آرمانه؟
_سلام. آرمان کیه؟
سیما_ یعنی تو نمیدونی ؟
و بعد با عشوه قهقه ای زد و به سمت میز نوشیدنی ها رفت. منم دنبالش راه افتادم.
_ باید بدونم؟
سیما_ یعنی میخوای باور کنم که عموت بهت نگفته؟
_ فقط گفت مهمون داریم.
همونجوری که داشت روی میز بین شیشه ها دنبال چیزی میگشت گفت _ ارسلان نامدار. خوشتیپ ، خوشگل، جذاب...... سرش رو برگردوند به طرف من و بالحن خاصی گفت_ پووووولدار
_ خب؟
سیما_ تانی چی زدی؟ هنوز که مهمونی شروع نشده نفسم. البته منم یکم جهت امادگی خوردما ولی نه اونقدری که مثه تو هنگ کنم. خب بچه جون همه دخترا منتظر برگشتنش بودن دیگه . البته ناگفته نماند که همه ارزوشونه فقط یه بار باهاش هم صحبت بشن ، جواب سلامم نمیده. تاحالا هم کسی موفق نشده مخشو بزنه.
با تعریفای سیما مشتاق شدم این آقای دخترکش رو ببینم
_میگما.....
با اومدن ترلان و دلارام حرفم ناتموم موند. طبق حدسی که زده بودم اون دوتا هم به محض اومدنشون با ذوق و شوق شروع به تعریف کردن از آرمان کردن و من فقط شنونده بودم و البته این که تاحالا ندیده بودمش عجیب نبود چون تو مهمونیا کمتر حضور داشتم.
حدود یک ساعت از شروع مهمونی میگذشت اما هنوز نیومده بود . همه بی حال و ناامید نشسته بودن یه گوشه و هیچکس حوصله هیچکاری رو نداشت البته به جز آقایون مجلس. منم مثله بقیه بی حوصله نشسته بودم کنار بچه ها. که با ضربه ای که دلارابه پهلوم زد برگشتم طرفش که دیدم با ذوق خیره شده به ورودی سالن......
نگاهش رو دنبال کردم که رسیدم به......
واقعا این همه ذوق و شوق خنده دار بود.
همه بچه ها دوییدن به طرف در ورودی اما من همونجوری با تعجب وایساده بودم و داشتم به حرکتای دخترا میخندیدم چه عشوه هایی که نمیریختن . یکم که اومد جلو تر شروع کردم به برانداز کردنش. نمیتونستم منکر جذابیتش بشم اما در حدی که بچه ها تعریف میکردن هم نبود.
زل زده بودم بهش که برگشت طرفم گر گرفتم. تاحالا جلوی یه پسر ضایع نشده بودم . رومو کردم اون سمت و بیخیال اون و اومدنش شدم.
.
.
.
.
حدود یکساعت از اومدنش میگذشت اما دخترا یک دقیقه هم از عشوه گری دست برنمیداشتن . منم بیکار نشسته بودم رو مبلای کنار سالن و با گوشیم بازی میکردم. که یه دفعه دیدم متوجه شدم یکی بالاسرم وایساده.
از پایین شروع کردم به برانداز کردنش. یه جفت کفش مردونه براق. یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز جذب سفید که آستیناش رو تا کرده بود. چقدرچقدر شبیه تیپ اون پسره آرمان بود. بله خودش بود.
یه دفعه مثله برق گرفته ها از جام پریدم و گوشیاز دستم افتاد. خم شد ،گوشیم رو برداشت و داد دستم .
_ مرسی.
بعد دستشو دراز کرد سمت و من گفت_ آرمان نامدار هستم. خوشبختم
اولش هل شدم ولی بعد خودمو جمع و جور کردم و خیلی محترمانه گفتم تانیا هستم خوشبختم.
آرمان_ تاحالا تو مهمونی ها ندیده بودمتون.
_ من فقط مهمونی های عموم رو حضور دارم.
آرمان_ برادرزاده کیوان هستید؟
_ بله.
آرمان_ چه جالب. حالا این خانوم زیبا افتخار میدن؟
و بعد دستش رو به سمت من دراز کرد.
و منم گیج نگاهش کردم
خندید و گفت _ با من میرقصی؟
یه نگاه به اون سمت سالن انداختم همه دخترا به ویژه دلارام
آروم دستم
رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم.
.
.
.
آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من.
_ مرسی
آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟
_ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟
آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم
_ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات.
آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای.
چشمک پر از نازی براش میزنم.
آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم.
سیما_ خیلی...........
دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه
از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........
🌸🌸
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_نهم
❤️❤️❤️
#محبت_بین_زوجین
پیامبر خدا(ص):
هرگاه کسی به چهره همسرش و همسرش به چهره او بنگرد، خداوند به آن دو، با نگاه مهرآمیز می نگرد و هرگاه دست یکدیگر را بگیرند، گناهان آن دو، از لاى انگشتانشان فرو میریزد.
این راههای به ظاهر ساده و کوچک علاوه بر افزایش محبت زن و شوهر به یکدیگر، موجب بخشش گناهان می شود.
❤️❤️❤️❤️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💢💢💢
💢💢
💢
#از_این_ستون_به_آن_ستون_فرج_است
#خلق_موقعیت
اگر در موقعیتی که هستی احساس رضایت نمی کنی، موقعیت جدید را خلق کن. تو توانایی خلق موقعیت جدید را داری، تو نبات و گیاه و حیوان نیستی، حتی فرشته هم نیستی، تو انسانی، اشرف مخلوقاتی، کسی هستی که خدا پس از خلقتت گفت «تبارک الله»، قدرت تفکر داری، تجربه داری، خلاقیت داری، مهارت داری، از اینها استفاده کن و موقعیت جدید را خلق کن.
گاهی برای تغییر شرایط زندگی باید موقعیتی که در آن هستی را تغییر دهی و این تغییر یعنی ایجاد و خلق یک موقعیت جدید.
استفاده کن از نیروهایت بعد خواهی چشید «از این ستون به آن ستون فرج است» یعنی چه!!!
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#کودک
#معرفی_کتاب
سلام فرشته های زمینی؛مادران گلم
در کارگاه های فرزند پروریمون کتابهایی رو هم برای فرزند دلبندتان معرفی کردیم تا علاوه بر غذای جسم،غذای روح کودک خود رو هم غنی کنین.
همیشه بخاطر داشته باشیم خانواده های مقتدر و موفق ،خانواده های آگاه هستن هم خودشون و هم فرزندانشون
کتاب #خدایا_اجازه......
کتاب « خدایا اجازه » در قالب پرسش و پاسخ هایی بین کودکان و خدا شکل می گیرد تا خداوند را به کودکان معرفی کند.
کتابی روان و خوش دست برای سنین 6 تا 12 سال به زبانی خودمانی و تصاویر جذاب برای کودکان
ضمنا متن کتاب بسیار خوب و متناسب با محتوا و تصاویر انتخاب شده است.
هدیه ای مناسب برای کودکان کنجکاو و پرسوالتان
حتما از خواندنش لذت خواهند برد و ضمنا زمینه ی خوب فکری برایشان ایجاد خواهد شد.
ادادمه دارد......
#کارگروه_کودک
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💐💐🌻🌻🍁🍁💐💐
#همسرانه
💢یکی از اشتباهات رایج در انتخاب
همسر
✍یکی از اشتباهات رایج در زمان انتخاب همسر، امید بستن به تغییر دادن عادات و شخصیت وی پس از ازدواج است. امیدی واهی که میتواند سه نتیجه را در پی داشته باشد:
1⃣ تغییری حاصل نمیشود.
2⃣ نتیجه ای عکس میگیرد .
3⃣ مجبور به تغییر خود میکنند.
📌 با این حال دیده میشود که افراد همچنان در تکاپوی تغییر عادات و شخصیت شریک زندگی خود، از راههای نادرستی استفاده میکنند که ولو نتیجهای هم حاصل شود صرفاً یک نتیجه موقتی بوده و بعد از مدتی مجددا همان عادات و ویژگیهای شخصیتی بازگشت میکنند.
🤷♂ پس چه کنیم؟
🌺اگر میخواهید راحت زندگی کنید، شبیه ترین فرد را به خود انتخاب کرده و عادات متفاوت او را بجای تغییر دادن، بشناسید، بپذیرید و مدیریت کنید.
🍁🍁🌺🌺🌻🌻🍁🍁
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✅#نوجوان
✳️پدرومادر پرورش دهنده باشید
🌲اگرپدرومادری بخواهند محیط حمایتگر برای نوجوانان فراهم کنند، ابتداخود باید
ضعف های عاطفی خویش رابرطرف کنند،..
🌲واقعیت این است که بسیاری از والدین خود، دچارضعف هستند ودارای الگوهای منفی پاسخگویی به نوجوان بوده اند وبه بدرفتاری رو می آورند.
اگر چنین چیزی رادرخودتان مشاهده می کنید
🌲گام بعدی این است که ابتدا باخشم خود مقابله کنید.
🌲تابتوانید یک والدین پرورش گر که دارای نگرش مثبت است باشید،..
#کارگروه_نوجوان
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاهم
❤️❤️❤️❤️❤️
با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که......
#خاطره_نوشت
با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه .
ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش.
دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟
آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟
_ میسی نفشم. توخوفی؟
آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من....
_ تو چی آرمانم؟
آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه .
تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟
واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی .......
.
.
تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش.
.
.
یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم.
با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت.
و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه
❤️❤️❤️❤️
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاهم
#ح_سادات_کاظمی
🔴 #آسودگی_و_آرامش
💠 امام علی علیه السلام:
✍ إذا کانَ بِأَحَدِکُم أَوجاعُ فی جَسَدَهِ وَ قَد غَلَبَتهُ الحَرارَةُ، فَعَلَیهِ بِالفِراشِ، قیلَ لِلباقِرِ عَلَیهِ السَّلامُ: یَابنَ رَسولِ اللهِ ما مَعنَی الفراشِ؟ قالَ: غِشیانُ النِّساءِ فَاِنَّهُ یُسَکِّنُهُ وَ یُطفِئُهُ.
💠 هر گاه یکی از شما احساس ناراحتی جسمی نمود و #حرارتش بالا رفت، باید به بسترش پناه ببرد. از امام باقر علیهالسلام سؤال شد منظور از #بستر چیست؟ فرمود: منظور، رفتن سراغ همسر (و آمیزش) است که سبب آسودگی و آرامش میشود.»
📙 بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۹۱
https://eitaa.com/khaneAram_Basir