🌹🌹🌹🌹
بسم رب الزهراء
◼️◾️▪️▪️◾️◼️
وضو می گیرم و می نویسم ...!
وضوئی از جنس نور برای بانوی روشنائی ها !
و وضوئی از جنس طهارت برای بانوی پاکی ها و قداست ها !
برای #فاطمه!
دختری که پدر، طاهره اش خواند و مطهره!
و شوهر، راضیه اش خواند و مرضیه !
آری فاطمه نور است و طهارت !
نورش روزی سه بار از محراب عبادت بر تمام مدینه ساطع می شد!
و چشمه طهارتش هنوز عطش شیفتگان پاکی را سیراب می نماید ...!
آری فاطمه نور است چون کنیز خداست!
و فاطمه، طاهره است چون کوثر خداست!
فاطمه نور است چون اطاعتش زشتی های اخلاق را به روشنائی تبدیل می کند.
با فاطمه بودن و دم از تاریکی جان و روح زدن گزافی بیش نیست!
با فاطمه که باشی از زهره ی زهرائی اش وجودت سراسر نور می شود و روشنائی!
فاطمه چون آب زلال است و منشأ طهارت !
اما نه! نمی توان او را با آب هم قیاس کرد ...!
چه اینکه آب را گاهی نه طهارت می ماند و نه زلالی!
اما فاطمه طاهره است! بتول است! او حتی به آلودگی های زنانه نیز دچار نمی شود!
فاطمه از #اهل_البیت (علیهم السلام) است!
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً
اما تو ...!
ای بانوی خانه آرام ...!
می خواهی با فاطمه محشور باشی و از شفاعتش مشعوف ؟!
پس تو هم به زهرا اقتداء کن! پاک باش! پاک از آلودگی های آخرالزمانی...
طهارت و عصمت زنانه ات را به او بسپار !
مبادا آلودگی های دنیای حقیقی و مجازی آلوده ات کند!
از او مدد بگیر و با او مأنوس باش!
شهادت اسوه زنان عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به تمام بانوان بصیر کانال #خانه_آرام_من تسلیت عرض می نمائیم.
◼️◾️▪️▪️◾️◼️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🌾🌸🌾🌸
#نوجوان
✳️گوش دادن به حرفای نوجوان(2)
✅چند رهنمود برای بهتر گوش کردن به سخنان نوجوانتان،
✅3)به دنبال کشف عواطف او باشید،
🌲از خودتان بپرسید
"نوجوانم چه عواطفی را دارد تجربه می کند؟"
🌲وقتی فکر کردید که پاسخ را یافته اید، به دنبال تأیید آن باشید.👌
🌲 مثلا
"به نظرم می آید که احساس یأس می کنی چون من....... فراموش کردم"
🌲این گفته به نوجوان فرصت می دهد تا احساسش راروشن کن. 👌
درعین حال نشان می دهد که شما به دقت به حرف هایش گوش میدهید👌
✅4)به حرکات بدن توجه کنید👌
🌲مشت های گره کرده، دستان لرزان، صدای بریده بریده، حرکات چشم می تواند سرنخی به شما بدهد تااحساساتش رابفهمید👌
.
🌲 گاهی زبان بدن چیزی می گوید وکلمات چیز دیگر.👌 برای روشن شدن مطلب سؤال کنید تا بفهمید او واقعا چه افکار واحساسی دارد..
#کارگروه_نوجوان
🌸🌾🌸🌾🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌹🌹🌹🌹
#همسرانه
🌸 در دوران عقد سعی کنید به تدریج حساسیتهای خانواده های همسرتون رو متوجه بشید تا مبادا ناخواسته ناراحتشون کنید.
🌼برای این کار از همسرتون هم کمک بگیرید تا براتون ویژگیهای شخصیتی و حساسیتهای خانوادهش رو به شما بگه.
✅این خیلی میتونه به روابط بعدی شما در زندگی کمک کنه.
#کارگروه_همسرداری
🌹🌹🌹
✨#پـــــنـاه
✍ الـهــــام تــیــمــورے
🌹قسـمـت یــازدهــم
خودکار خودم را می بخشم به او ،چون اصلا اهل جزو نویسی نیستم !
هرچند دلم می خواهد با اینکه امروز دیگر کلاسی ندارم بیشتر توی فضای دانشگاه بمانم اما دلم بی قراره مزار مادر شده .بعد از گرفتن یک دسته گل رز و یک ماشین دربست مستقیم به بهشت زهرا می روم .با سختی قطعه ی 38 را پیدا می کنم و چشمم می خورد به سنگ سفید قبرش ... حتی نوشته هایش هم مثل یادش کمرنگ شده .می نشینم و بعد از فرستادن فاتحه ای زیر لب شروع می کنم به صحبت کردن .انقدر درددل تلنبار شده دارم که می شوند حرفهای بی سر و ته و درهم پیچیده .خنده ام می گیرد وسط اشک ریختن و می گویم:
_منم یه چیزیم میشه ها مامان ! مگه مامانا از دل بچه هاشون بی خبرن ؟ می دونم که همه ی بدبختی هامو می دونی و همیشه دلت برام سوخته حتی از اون دنیا .اما بذار بگم تا سبک بشم انقدر منو تو مشتشون گرفتن که مجبور شدم بخاطر نفس کشیدن فرار کنم ! دانشگاه اومدن بهانه بود .وگرنه نه دلم به درسه نه خیری نصیبم میشه می خواستم به تو نزدیک بشمو از اوناورمی دونی که بابا ناراحتی قلبیش عود کرده دکترش گفته اگه همینجوری پیش بره باید عمل قلب باز بکنه و این اصلا خوب نیست ! ترسیدم
ترسیدم که بگو مگوهای منو افسانه کارشو به جاهای باریک بکشونه دوستش دارم بابا رو ، همیشه حامیم بوده هیچ وقت نذاشته زور زنش بالا سرم باشه اما اون وقتایی که سرکار بود چه خبر داشت از منو افسانه هعی مامانی جای خالیت رو بدجور برام پرکردن کاش بودی و خودت رو بغل می کردم نه این سنگی که سالهاست چهره ی مهربونتو ازم قایم کرده لعنت به این زندگی مزخرف که تو رو توش ندارم
گل ها را پرپر می کنم و جوری می زنم زیر گریه که انگار تازه او را از دست داده ام هرچند داغ مادر سرد شدنی نیست سبک تر که می شوم قصد برگشت می کنم تا غروب نشده به خانه برسم امروز سه روز از آمدنم به خانه حاج رضا می گذرد و درست مثل سرگردان ها و بی تکلیف مانده ها شده ام . آماده می شوم برای بیرون رفتن که فرشته می پرسد :میری کلاس؟
_نه باید برم انقلاب ، دو سه تا کتاب می خوام بخرم
+آهان، چه زود اقدام کردی .من می ذاشتم دم امتحانا
_دلخوش بودی خب
+شایدم ! راستی صبح که بابا می خواست بره انگار به مامان گفت هنوز از جا خبری نیست .
همانطور که با سماجت سعی می کنم هردو خط چشمم را قرینه بکشم می گویم :یعنی خودم دست به کار بشم ؟
از توی آینه می بینمش که شانه بالا می اندازد نمی دونم ولی عجیبه
با وارد شدن ناگهانی زهرا خانوم توی اتاق ،حرفش روی هوا می ماند ، مداد را توی کیف نیمه باز لوازم آرایشم می گذارم و بر می گردم سمتش.
_سلام ،صبح بخیر
علیک سلام خوبی عزیزم ؟
_مرسی خداروشکر
کجا میری مادر ؟
_میرم کتاب بخرم
بسلامتی یه کار کوچیکی باهات داشتم برگشتی یادم بنداز که بهت بگم
می دانم که تا موقع برگشت دل توی دلم نمی ماند از کنجکاوی و فضولی زود می پرسم :
_چه کاری ؟خب الان بگید من وقت دارم
نه مادر برو به کارت برس حالا وقت زیاده و می پرم میان حرفش و می گویم :نه نه بگید اونجا که ساعت نداره دیر نمیشه من گوشم با شماست
به دخترش نگاهی می کند و بعد رو به من می گوید :
+نیم طبقه ی بالا چیزی جز یه فرش و پرده و این چیزا نداره ، بچه ها گاهی می رفتن اونجا که مثلا تنها باشن یا موقع امتحانا درس بخونن ! وگرنه تا همین چند سال پیش فقط جهیزیه دختر بزرگم توش بود ،مامان ثنا رو میگم
ثنا ، همان دختر بچه ای که روز اول دیدمش و بعد فهمیدم نوه اش هست ولی هنوز مادرش را ندیده ام
ادامه می دهد :
+هیچ وقت نه خواستیم و نه قراره اجاره ش بدیم ولی حاجی صبح با من صحبت کرد و گفت فعلا می تونی همین طبقه بالا باشی چون هنوز جایی رو پیدا نکرده ،خوب نیست حالا که مهمون مایی معذب باشی ،راستم میگه ! سه روزه که تنهایی توی این اتاق غذا می خوری و ما گمون می کنیم دستت به سفره نم
نمی توانم عادت بد پریدن وسط حرف را ترک کنم و باز یهویی می گویم:
_نه به خدا ! من فقط نمی خواستم شما یا حاج رضا اذیت بشین
این چه حرفیه مادر توام برای ما مثل همین فرشته می مونی .یعنی اگه دختر من در خونه ی پدر تو رو می زد دست رد به سینش می زدن؟
خیلی دلم می خواهد بگویم پدرم که سهل است اگر در خانه ی خودم را هم می زدند اینطور ندیده و نشناخته هیچ وقت کسی را قبول نمی کردم ! اما در عوض فقط لبخند ملیحی تحویلش می دهم .می فهمم که بین صحبت ها چشمان به چروک نشسته اش هرازگاهی نگاهی به سر و وضعم می کند اما مثل تمام سه روز گذشته هیچ اشاره ای یا کنایه ای به تیپم نمی کند !در صورتی که زمین تا آسمان با مدل خودشان فرق دارم خلاصه که جونم بهت بگه از امروز می تونی دستی به سر و گوش طبقه ی بالا بکشی و ازش استفاده کنی .
ادامه دارد....
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🏴🏴🏴🏴
🏴 السلام علیک ایتهالصدیقه الشهیده
حرم مادر ما، سینه ی ماست
پس نگویید که اوبی حرمست
جلسه عزاداری مادر
سخنران:سرکار #خانم_سرلک
مداح:جناب آقای افشاری
با یاد و خاطره عزیز سفر کرده
مبلغ ارجمند
سرکار خانم #حاجی_بابایی
#زمان ۹۸/۱۰/۲۳ ساعت ۱۸
#مکان : میدان معلم ، خیابان شهید بهشتی ، کوچه شهید گلی اولین فرعی، سمت راست کمال ۲
منتظر حضور گرمتان هستیم
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
برنامه آموزشی موسسه در هفته پایانی دی ماه
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❄️🌧❄️
بی توباسردترین فصل زمستان چه کنم
بادلِ یخ زده وپیکربی جان چه کنم؟
گیرم ازمهلکه ی سردیِ دی جان بِبَرم
باهوای قفس ونم نم باران چه کنم
سلام ای غایب آل پیمبر ❤️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✨#پـــــنـاه
✍ الـهــــام تــیــمــورے
🌹قسـمـت دوازدهــم
آنقدر ذوق زده ام که ترجیح می دهم بجای رفتن به انقلاب ، زودتر طبقه ی بالا را رصد کنم .کلی از زهرا خانوم تشکر می کنم و به نیم ساعت نکشیده بار و بندیل مختصرم را جمع کرده و همراه با فرشته راهی طبقه ی بالا می شوم .
جای دنج و دوست داشتنی است مخصوصا با پنجره ی بزرگی که سمت حیاط دارد و یک سری وسایل جزئی که خود حاج خانوم گفته بود ! تنها نکته ی بدی که همین اول کاری به نظرم می آید توی پاگرد بودن سرویس بهداشتیش است ...
+پسندیدی؟
_عالیه
+ببینم تو دست خالی اومدی تازه می خوای چند ماهم بمونی ؟
_نه دیگه یه چمدون وسیله دارم
+منظورم وسیله زندگیه ! نمی بینی اینجا تقریبا خالیه ؟
_خوب یه چزایی می خرم
+چه دست و دلباز ! از سمساری می گیری یا میری بازار در حد جهیزیه پول میدی ؟
_هوم نمی دونم تو کمکم می کنی
+یعنی بیام خرید ؟
_خب آره
+با مامان هماهنگ می کنم بهت خبر میدم
_یه خرید رفتن هماهنگی خانوادگی می خواد ؟!
+بی اطلاع که نمیشه
_چرا نشه ؟
+اصلا سعی نکن منو از راه به در کنی که عجیب مقاومم گفته باشم !
مثل خودش می خندم و در حالیکه هنوز با چشم همه جا را وارسی می کنم می گویم :
_توام مثل لاله ای ،بچه پاستوریزه
+دوستته؟
_هم آره هم نه ، دخترعمه هم هستن ایشون آخه !
+پس شانس آوردی که بچه مثبتا احاطه ت کردن.ببینم کاغذ و قلم داری ؟
_می خوای چیکار ؟
+برات لیست جهیزیه بنویسم دیگه
از توی خرت و پرت های کوله پشتی بزرگم دفترچه یادداشت صورتی رنگ
و خودکاری پیدا می کنم و به او می دهم فکر می کنم کل مساحت اینجا بیست متر هم نباشد . با پولی که پدر به کارتم ریخته می شود یک چیزهایی خرید
+خب اینم از این ، هرچی که فکر کردم لازمه رو نوشتم
_مرسی .کی بریم ؟
_الان که دیگه نزدیک ظهره و ناهار و نماز ... بذار عصر
لب برمی چینم اما به ناچار قبول می کنم .
+من میرم پایین توام فعلا با همین یه فرش و چند تا تیکه ظرف سر کن که خدا با صابرینه !
_اوکی
+راستی اینو مامان داد ، کلید در ورودیه
_دستت درد نکنه
+خواهش می کنم ، فعلا
دستی تکان می دهد و در را می بندد.باورم نمی شود که بالاخره تنها شدم ! نفس راحتی می کشم و به لاله زنگ می زنم .قول داده رازداری کند و به پدر چیزی نگوید از بودنم در خانه ی حاج رضا .هرچند به عالم و آدم مشکوک است و کلی سفارشم می کند ولی مطمئنم اگر این خانواده و مهربانی شان را می دید او هم مثل من خیالش راحت می شد .
دوست دارم حالا که جدا شده ام خورد و خوراکم هم پای خودم باشد .کیفم را برمی دارم و سری به فروشگاه سر کوچه می زنم .کمی هله هوله و چیزهایی که ضروری تر است را می خرم به سختی مشماها را تا توی کوچه می آورم ، وسط کوچه که می رسم با تک بوق ماشینی از ترس به هوا می پرم و طلبکارانه بر می گردم سمت راننده .پسر جوانی که به شدت آشناست پشت فرمان نشسته ، بدون توجه به من با موبایلش حرف می زند و از کنارم رد می شود غر می زنم که "انگار کوچه ارث پدرشه می خواد راه باز کنن براش
می ایستم ، نفسم را فوت می کنم بیرون ، خریدها را روی زمین می گذارم در را باز می کنم و وارد حیاط می شوم .
بر می گردم نایلون ها را بردارم که در کمال تعجب همان راننده ی جوان را این بار بدون ماشین و پشت در مقابل خودم می بینم ، دوباره فکر می کنم که واقعا آشناست !متعجب می پرسم :
_امری داشتین ؟
انگار او هم تعجب کرده که بجای جواب دادن سوال می کنید:شما!؟
ادامه دارد...
امیرالمؤمنین عليه السلام:
سيرى ناپذيرى، خشم را زياد مى كند
الشَّرَهُ يُكثِرُ الغَضَبَ
غررالحكم حدیث800
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
☀️🌤
صبح، یعنی غزلی، رنگ پریشانی عشق
فرصتی ناب، پر از بوسه ی پنهانی عشق
چشم، بر باد صبا و نفس آبی اشک
صبح، یعنی گذری بر دل بارانی عشق
#صبحتون_بخیر🍫☕️
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#زن_شب_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
در کلام الله المجید، صفاتی آمده که هم مختص شب است، هم مختص زن. وقتی زن این صفات را در خود متجلی کند، مستعد خواهد بود که خانه ای نورانی درست کند و با برکت.
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها چنان خانه ای نورانی و پرکت درست کرد که هنوز بعد از هزار و چهارصد سال دوستداران شان از آن بهره مند می شوند و با یاد آن خانه و خانواده، آرامش می گیرند.
صفات شب و صفات زن در قرآن
🔹سکونت
صفت شب «لتَسکُنوا... »¹ ست و صفت زن هم «لتَسکُنوا... »² ست، خانه را بخاطر «سَکَنَ» مسکن گویند. در خانه باید به آرامش رسید. #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها خانه را برای همسر، فرزندان و حتی پدر محل آرامش قرار داد و مسکن واقعی را متجلی کرد
🔹لباس
جعل لکم اللیل «لباسا»³ در شب و هن «لباسٌ» لکم⁴ در زن
🔹آیه
«آیة» لهم اللیل¹¹ نشانه است برای آنها در شب. و برای زن وَ من «آیٰته» أن خلق لکم من انفسکم ازواجا¹²
🔹پوشش
«یُغشی» اللیل¹³ ... پوشاند شب را و «لایبدین» زینتهن¹⁴... آشکار نکنند زینت هایشان را، بپوشانند زینت هایشان را
الگوی ما زنی است که خود هم آرامش بود، هم لباس، هم آیه و هم پوشیده و باحیا
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
¹ یونس/ ۶۷ - قصص/ ۷۷ - غافر/ ۶۱
² روم/ ۲۱
³ فرقان/۴۷ - نباء/ ۱۰
⁴ بقره/ ۱۸۷
¹¹ یس/۳۷ - فصلت/۳۷
¹² روم/۲۱
¹³ اعراف/۵۴ - رعد/۳
¹⁴ نور/۳۱
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
بسم الله الرحمن الرحیم
🌺🌹💞🌺🌹💞
#همسرانه
✅ 10 روش جلب توجه و محبت شوهر
👈روش دهم: دست از کنترل همسرتان بردارید.
از کودکی آموخته ایم برای رسیدن به خواسته هایمان، دیگران را #کنترل کنیم. اولین نفر، مادرمان بود که با گریه ها و نق نق کردن، دائما او را کنترل می کردیم تا به خواسته هایمان برسیم: از آغوش گرم و لالایی شبانه اش گرفته تا دریافت توجه و محبت مادری ...!
این شیوه اگرچه در آن زمان جواب می داد اما اکنون که زندگی زناشوئی را تجربه می کنیم دیگر به کار نمی آید.
👈 سبکهای کنترل گرانه مانند غرغر کردن، امر و نهی های پی در پی، لحن آمرانه و تهدید شیوه هایی نیستند که ما را به طور کریمانه و عاشقانه به نیازهایمان برسانند! البته ممکن است در کوتاه مدت مؤثر باشند اما به مرور، بین شما و همسرتان فاصله می اندازند و در این صورت است که دیگر روی او هیچ نفوذی نخواهید داشت!
هرچه کمتر در کنترل دیگران بکوشید آنها بیشتر به انجام کاری که می خواهید گرایش نشان می دهند. چرا که انسان ها خواهان #آزادی هستند و طبیعی است که از آدم های کنترل گر فاصله می گیرند!!
🔹شاید بپرسید: پس باید چه کار کرد؟ پاسخ یک کلمه است: #گفتگو . به او اطلاعات خوب بده و #تکریم کن خودش تغییر را شروع می کند. هیچ انسانی نمی تواند دیگری را #مجبور به تغییر کند چرا که ما فقط روی خودمان نفوذ و کنترل داریم نه بیشتر! آدم ها ماشین کنترلی ما نیستند تا هر گونه بخواهیم آنها را مدیریت کنیم! بنابراین:
👈 از امر و نهی و کنترل همسرتان دست بردارید تا به او نزدیک تر شوید و محبت و نفوذتان در قلب او بیشتر شود.
#آقای_ربانی
#طلبه_کارشناس_مشاوره