امام صادق عليه السلام:
بدهی خود را کم کنید! كه كم قرض داشتن، عمر را زياد مى كند
خَفِّفُوا الدَّيْنَ، فَإِنَّ فِي خِفَّةِ الدَّيْنِ زِيَادَةُ الْعُمُر
الأمالي (للطوسي)، صفحه 667
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌷💕🌷💕🌷💕🌷
عقل یکدل شده با عشق، فقط می ترسم
هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد
#صبح_زیباتون_بخیر
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
#نوجوان
#نوجوان_و_شناخت_خدا؛
من:وقتی صدای اذان رو می شنوی چه حسی داری؟؟!
نوجوان :حرصم میگیره !
چون باید صدای هنزفری رو قطع کنم یا بیشتر کنم تا صدای اذان رو نشنوم!!
تا حالا به خدا فکر کردی؟؟
نه نمیخوام!
چرا؟؟
✨چون وقتی فکر میکنم سرگیجه میگیرم چون هرچی بیشتر بهش فکر میکنم انگار بیشتر نمیشناسم و حالم بد میشه!
✨نمیخوام فکر کنم چون اگر فکر کنم دیگه نمیتونم هر جور خواستم پوشش داشته باشم یا هر رفتار هیجان انگیز نوجوانانه رو انجام بدم.
✨بهش فکر نمیکنم چون وقتی به قیامت و اینها فکر میکنم می ترسم
✨بهش فکر نمیکنم چون در ذهنم بهش جسمیت میدم و میترسم کافر شده باشم!
🌷شاید به ذهن یکی که خصوصیات نوجوان رو از لحاظ رشد شناختی نشناسه عجیب باشه!!!
ولی اینها هیچ یک نشاندهنده خصم نوجوان با خدا و معنویت نیست!
بلکه با زبان بی زبانی میگه خدا رو دوست دارم و قبول دارم؛
یعنی کشش درونی نوجوان و فطرت او خداجوست و خدا را با تمام وجودش می شناسد چراکه اگر خدا را نمی شناخت با شنیدن صدای دعا و مناجات برافروخته نمیشد!
ولی در مرحله شناخت خدای متعال، نیاز به راهنما و زمان دارد تا به واسطه رشد انتزاعی به شناخت بهتر برسد.
از طرفی والدین بهتر است یک سری خطاهای رفتاری خودشان با نوجوان رو بشناسند و حذف کنند مثل تمسخر کردن و یا کنایه انداختن با نوجوانی که در حال قرائت دعا و یا قرآن است و همان موقع بهش میگویند برو نمازت را بخوان ،نمیخواد قرآن بخونی و یا وقتی نماز میخواند به او میگویند چه عجب!!!
#خانم_رمضانعلی_زاده
#مدرس_مشاور
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
🍂🌸🍂🌸
🌸🍂
#کودک👭
#بازی برای کودکان یعنی همه چی(۱۳)🤔
💝پدر مهربان سلام، مامان جون عزیز سلام💝
👈ویژگیهای بازی مفید :
۷.واقعی و طبیعی
👈همه ی ما متوجه این قضیه شده ایم که بچه ها بازی با وسائل طبیعی رو بیشتر از اسباب بازیهایشان دوست دارند.
👈بازی با وسائل آشپزخانه،تلفن خونه، جاروبرقی واقعی،خاک بازی،آب بازی و...
👌آیا میدونستین که این ویژگی در کودکان ،نشان از سلامت روح و روان آنهاست؟🤔
👈یه نگاهی به خودمون بیندازیم! خونه کوچک و بزرگ داشتن فرق نداره،همه دوست داریم یه وقتایی رو در طبیعت بگذرونیم.
👈همه از داشتن حیاط در خونه لذت میبریم.
👈همه در کنار نهر آب نشستن رو دوست داریم و....
👈انسان فرزند طبیعت است و هیچگاه به اندازه ی امروز از طبیعت فاصله نگرفته😢
و ثمره ی این دوری رو هم داره تجربه میکنه؛ کم حوصلگی😡 زودرنجی😢 جدال و دعوا😖ناآرامی😯 ناسازگاریهای زیاد بچه ها😭 و...
👈در این ایام نوروزی و کرونایی امتحان کنین بازیهای طبیعی رو توی خونه ،حیاط و یا فضای بازی که مشکل کرونا وجود نداشته باشه،اونوقت میبینین که چقدر فضای خونتون بانشاط تر میشه و رفتار بچه ها آرومتر.😉
با ما باشین🌸
#خانم_نزادی
#مدرس_مشاور
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸
🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
🎥چگونه استفاده فرزندان از اینترنت را کنترل کنیم؟
🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌲🥀🌲🌺🌲
🌲🌺🌲🥀
🌲🥀🌲
🌲🌺
🌲
🌾#روابط_خویشاوندی🌾
🌼در ارتباط با خانواده همسر، وقتی که دیدید احترام ها کم شده یارفتاری دارن که نمی پسندین وموجب ناراحتیه شما شده
🌼بدون قطع رابطه، برای مدتی کوتاه از رفت و آمدتون کم کنید
🌸ولی هرگز به قطع رابطه فکر نکنین❗️
چون با قطع رابطه ؛ مسئلتون حل نمیشه که هیچ اوضاع بدتر میشه😱
🌸این روش درمورد خانواده خودتون هم میتونین به کار ببرین؛ اگه گاهی حس کردین رفتار پدر و مادرتون به هر دلیلی با همسرتون یا خودتون بد شده، ارتباط رو کم وکوتاه کنین.اما ارتباط هرگز قطع نشه👉
☺️اینم توصیه ی آخر قرنی ما .امیدوارم به کار ببرین وقرنی پر از آرامش تو زندگیتون آغاز کنین.🤲
#نیکوزاد
#مدرس
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امیرالمؤمنین عليه السلام:
رِضاكَ عَن نَفسِكَ مِن فَسادِ عَقلِكَ
از خود راضى بودن، نشانه تباهى عقل توست
غررالحكم حدیث5412
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🤲خدایا !!!
مرا قلبی ده که سراسر آن را وجودت فراگرفته باشد
چنان خون در رگم جاری باش که مکانی برای ناامیدی نماند
تو برایم امید محضی هر نفسی که میکشم و در انتظار نفس بعدی میمانم یعنی به تو امید دارم
#صبح_زیباتون_بخیر
🌴💎🌹💎🌴
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
📚 خاک مالی
نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت،
دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد.
کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند
و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند.
وقتی نوبت به آنان میرسید،
سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای رند را خوب میشناختند،
به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند
أمّا شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت:
من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
🌹یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودمان را خاکمالی کردهایم!
گاهی در نیمهی شعبان،
گاهی جمعهها،
گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهایم!
میدانیم این کارها کار نیست
و خودمان میدانیم کاری نکردهایم
ولی خوب یاد گرفتهایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم
تا دستمزد دریافت کنیم.
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر،
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند!
یک نگاه!
از همان نگاههای لطف آمیز که به کارکردههای با إخلاصتان روامیدارید
إلتماس دعا
🤲 أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🤲
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌟🌟🌟🌟🌟
#کودک
#آیا_میدانید :
بچه هایی که بازی میکنند و پر تحرک هستند در مقابل بیماریها مقاوم تر هستند نسبت به بچه هایی که بی تحرک هستند .
عدم تحرک موجب ضعف عمومی سیستم دفاعی بدن میشود .
#خانم_عموحسینی
#مدرس
🌟🌟🌟🌟🌟
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍃🌼🍃🌾🍃🌼🌾🍃
✅✅ یکی از دلایل گله ی خانما از هجوم انواع بیماریها درسن یایسگی کم شدن روابط جنسیه که البته در مطالب بعدی در مورد راهکار این مورد هم مطالبی خواهیم گفت.
در سن یایسگی دفع سمومی که از طریق حیض صورت میگرفت تموم میشه از طرفی ورزش خانمها به دلیل ارتروز و گاها بی حالی و ...
کمتر میشه لذا تعریق هم کمتر صورت میگره خب اگه راه دیگه ای برا دفع سموم بدن چاره نکنیم هجوم بیماریهای مختلف یه امر طبیعیه.
پس خانهای عزیز برا پیشگیری از انواع بیماریها در سن یایسگی سعی کنید بیشتر از قبل به روابط جنسیتون اهمیت بدید حالا اینکه چطوری تو پستای بعدی براتون میگم.😉
ادامه _دارد.....
#امین_زاده
#مدرس_مشاور
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
🌼🌿🌼🌿🌼🌿 🌼🌿🌼🌿🌼 🌼🌿🌼🌿 🌼🌿🌼 🌼🌿 🌼 #ناحلہ🌺 #قسمت_دوازدهم2⃣1⃣ °•○●﷽●○•° اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محم
#قسمت_سیزدهم
محسن صداش بلند شد :
دیگه خبری از لحن شیطونش نبود و خیلی جدی گفت
+شما اشتباه فکر میکنید ما منظوری نداشیم!
از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و برای دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم
گفتم
_اینو نگین چی دارین بگین
محسن با نگرانی ب محمد خیره شد و صداش زد
+داداش خوبی؟؟
رفت سمتش
نگاش کردم.
نفسای عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش.
دوباره ادامه دادم
_آره دیگه خوب بلدین نقش بازی کنین .
هرچی میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییی ...
محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت
+اههه بسه دیگهههه اگه کاری کردیم یا چیزی گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظوری نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا.
خواستم جوابش و بدم ک صدای مصطفی و از پشت سرم شنیدم
+شما غلط کردی کاری کردی ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتی سر یه خانوم هوار میکشی ؟
برگشتم عقب ک با چهره ی جدی و اخمای گره خورده مصطفی رو به روشدم
با ترس گفتم:چیزی نشده بریم ...
مصطفی طوری که انگار حرفم و نشنیده گفت :خب جوابی نشنیدم؟؟؟
محسن :چیکارشی؟
مصطفی:همه کارش.چ غلطی کردین که اشکش و درآوردین ؟
محسن ک جوش اورده بود ب مصطفی نزدیک شد و
+ همه کاره؟
جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا.
محمد با صدایی که ب زور سعی داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت
+محسننن کافیهه
ولی قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفی با مشت زد تو دهن محسن
محکم زدم رو صورتمو گفتم
_تو رو خدا مصطفی ولش کن بیا بریم .
شدت گریم بیشتر شد .
مصطفی دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد .
+بگو چه غلطی کردین؟؟؟
دختر تک و تنها گیر میاری نکبت؟
مگه خودتون ناموس نداریین؟؟
ایندفعه محسن نزاشت مصطفی حرف بزنه .
سرشو کرد سمت مصطفی وگفت
+هوی ببین خوشگل پسر!!!
دست این خانم و میگیری و ازین جا میرین تا اون روی سگم بالا نیومده
اینجا هیئته حرمت داره!!
نگام رفت سمت محمد که با عجله قدمای بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت!
صدای نفساش خیلی بلند بود.
رفتم سمت مصطفی کتشو محکم کشیدم
تو چشام نگاه کرد
گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام .
کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد.
بادستش اشاره زد بهش نزدیک نشم .
یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد.
محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش .
+محمد ؟؟
محمد داداش حالت خوبه ؟؟
محمد ببینمت !!
چرا اینطوری شدی داداشم؟؟
نگاه کن منو نفس عمیق بکش .
زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود.
حتی نمیتونست حرف بزنه
یخورده نزدیک تر شدم که محسن گف
+میشه لطف کنید برید؟
دلم میخواست جیغ بکشم .
محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه.
از چشاش ترس میبارید
کولمو از رو زمین برداشتمو بی اختیار دنبالشون میرفتم
بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و..
بیرون منتظر موندم که محسن داد زد
+مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان
حالش خوب نیست
بعد رو ب محمد داد زد
_اهههه محمددد!!
تو تازه عمل کردی چرا حرص میخوری روانی!!!!
دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون.
از دور نگاشون میکردم
سوار ی ماشین شدن
محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق.
بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد.
ب رفتنشون نگاه کردم.
خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد .
زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم و لای پالتوی محمد گذاشتم.
کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم.
بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد .
نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم .
دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبری از مصطفی هم نبود .
رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم .
مداح شروع کرد به خوندن...
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور