فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود بر شما به سهشنبه خوش آمدید
☀️ ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ خورشيدی
🎄 ۱۱ اوت ۲۰۲۰
🌙 ۲۱ ذوالحجه ۱۴۴۱ قمری
🌺جز خدا کیست
🌸که در سایه مهرش باشیم
🌼رحمت اوست که
🌺پیوسته پناه من و توست
🌸با توکل به اسم اعظمت
🌼آغاز میکنیم روزمان را
🌺الهی به امید تو
@Wallpaper_Story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷متولد 21مرداد تولدت مبارک🌷
🎁 تو این روز پر از عشق
🍰 تو با خنده شکفتی
🎁 با یه گریهی ساده
🍰 به دنیا بله گفتی
🎁 ببین تو آسمونا
🍰 پر از نور و پرندس
🎁 تو قلبا پر عشقه،
🍰 رو لبا پر خندس
🌷تــولــدت مــبــارک مـهـربـــان🌷
@Wallpaper_Story
عکسنوشته به رسم عادت تولدم مبارک
.
#مرداد #به_رسم_عادت #کوچه #تابلو #مردادی #عکسنوشته_مرداد #مردادی_ام #متولدمرداد #تولد
@wallpaper_story
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
#اگر دیدین بچه ای در این حالت نشسته قبل از اینکه دیر شه جلوش رو بگیری به خاطر اینکه....‼️
#چجوری باید تشخیص داد تو مکان های عمومی دوربین کار گذاشته شده⁉️
#اگر با شماره خودتون باهاتون تماس گرفتند سریعا گوشی رو در حالت پرواز بزارید به خاطر اینکه....‼️🔞
#اگر یک سکه روی دست گیره ی در ماشینتون دیدین بدون اینکه در ماشین رو باز کنید سریعا با #پلیس تماس بگیرید به خاطر اینکه....⁉️
برای پیدا کردن همه ی این اطلاعات و بیشتر کانال زیر را دنبال کنید🤫🔞👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2919039026Ce096c3ee49
هدایت شده از تبلیغات پروفایل
🔴خبر فوری
❌باز هم فاجعه ی وحشتناک😱
🔴حدیث 10 ساله قربانی جدید فرزندکشی⁉️
تکرار ماجرای رومینا، ناموسی ولی وحشتناک تر🔞
خیانتی وحشتناک و تلافی وحشتناک😡
جزئیات این فاجعه را اینجا بخوانید👇👇
جزئیات خبر👈 کلیک کنید
جزئیات خبر👈 کلیک کنید
دیدن این خبر برای افراد زیر ۱۸ سال ممنوع🔞
Your share of being with me
Is my heart ..
Which does not beat except for you ...
سهم تو از بودن با من
قلب من است ..
که جز برای تو نمی تپد...🌱
@Wallpaper_Story
و تو همان بهانه ای هستی
كه من براى ادامه ى زندگى
به آن نياز دارم....♥️🌱
@Wallpaper_Story
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
« اجازه میدی بگم؟ »
تمام پیشانی ام داغ شد و خودم را عقب کشیدم اما سید اجازه دور شدن نداد.
« اگه بگی نه، به خودم اجازه نمیدم. »
او محرم بود و من گریزان از آن حقی که داشت طلب میکرد.
-ب... ببخشید... من... نمیتونم...
لبخند غمگینی زد و با مهربانی گفت:
« باشه، فقط همینجا بمون. »
و حصار دست هایش را تنگتر کرد. من به نفس نفس افتاده بودم میان آن آغوش.
بعد از چند لحظه پیشانی ام را بوسید و همانطور که تکیه میداد، مرا تنگتر در آغوش کشید. در ثانیه هزار بار در من زلزله بپا میشد و چیزی درونم سقوط میکرد.
بعد از چند دقیقه، سید با بیقراری نگاهش را توی صورتم چرخاند و لب زد:
« هنوز سر حرفت هستی ترنج جان؟ »
نگاه متعجبم بالا آمد و دیدم که نگاه عاشق و بیتابش سُریده بود و روی چشمام ثابت مانده بود.
نمیدانم چه نیرویی در من شروع به صحبت کرد که برای لحظه ای سر بالا بردم و گفتم:
« نه. »
ودر کسری از ثانیه...
http://eitaa.com/joinchat/596836399C397ebac861