#از_کدام_سو
#قسمت_چهل_و_پنجم
همراهم می آید تا کنار قبر فرید. می نشینم و می نشیند. بـا انگشـترش چنـد ضربـه روی سـنگ قبـر می زند و بعد انگشتانش را می گذارد و زمزمه می کند. با گل های پرپر روی قبر، خودم را مشغول می کنم. کاش میشد فرید چند ساعتی برمی گشت و کمی از فضا و حالات آن جا برایم حرف می زد. اصلا مجهول بودن، خودش ترس و دلهره می آورد. سـرم را بالا می آورم. سرش پایین است. می گویم:
- یه چیزی می خوام بگم که گفتنش خیلی سخته! ولی خب...
تمام گلبرگ هایی را که چیده ام به هم می ریزم. زندگی هم همین است. فضایی که برای من چیده شده بود تا به قول آقا معلم، بیشترین لذت را از آن ببرم، یک چیدمان قشنگ و حساب شده، من با دستانم به هم ریختمش. ساکت مانده است. ادامه می دهم:
- ما حرف هایی رو که می زنی می فهمیم؛ اما تغییر خیلی سخته. مشکل بزرگ همینه که پای کار و انجام که می رسه، کمی سخت می شه. اینو قبول داری که؟
حرف نمی زند. دستش را که روی قبر دارد می نویسد، نگاه می کنم. به سختی می خوانم:
- قبول دارم. سخت است.
راحت می شوم. نمی خواستم بشنوم حرف های شعاری و نصیحتی را. دلم می خواست که حرف بزنم:
- گاهی فکر می کنم که خدا اصلا چرا آفرید که بخواد این طور بد قلقی از مخلوقاتش ببینه. دلم برای خدا می سوزه. به یکی محبت کنی و برگرده دوتا دهن کجی بهت بکنه و بره، ولی تو باز هم ادامه بدی. گاهی هم دلم برای خودم می سوزه. همش درگیری و ناراحتی، باید تحمل کنم. سه روز اگه خوش باشم، روز چهارم، یکی از همونایی که دل خوشیم بوده، حالمو می گیره. یه دور اگه با یکی شراکت کنم، آخرش یه کلاه گشاد رو سرم می بینم که تا چشمام پایین اومده. وقتی یکی رو حال گیری می کنم، بعدش از تو خودم منفجر می شم. دلم برای خودم می سوزه. می فهمی؟
حتما می فهمد که سکوت کرده است. هر چند که مطمئنم چون مثل ما نیست، خیلی هم نمی تواند درست درک کند که چه می گویم. سرم را رو به آسمان بلند می کنم. این جا که ساختمان ها نیستند چه آسمان پهنی دارد.
- اما مامان و بابامو می بینم که چقدر تلاش می کنند تا پول بیشتری جمع کنند و برای زندگی بهتر این پول رو زیادی خرج می کنند. وقتی اسم مرگ می آد، دست و پا می زنند که سالم بمونند، چون از هر چیزی که بوی نیسـتی بده ترس دارند. مهدی من نیومدم که بمیرم. باور می کنی که کنار همه ی چیزهایی که قبول نداریم، وقتی اسم مرگ می آد صدقه می دیم؛ صدقه ای که خدا گفته... من رو می فهمی مهدی؟ من ابدیت رو دوست دارم!
نگاه پر اشکش را بالا می آورد و دستانش را دور پاهایش حلقه می کند و لب می گزد. صورتش در روشنایی روز، مهربانتر است. چرا این قدر آرامش دارد! نگاه که می کند انگار این حالش را ذره ذره تزریق می کند به من.
- قبول داری که نمی تونم از خوشی ها بگذرم. تو خودت اصلا خوشی کردی؟ بالاخره با جمع دوستات یه سری برنامه ها، یه سری کارها...
انگار خجالت می کشم. تعارف چه می کنم؟
- منظورم اینه که حداقل یه تیماری، سیگاری، روابطی، نوشی، نیشی...
لب هایش را از هم باز می کند که حرفی بزند، اما دوباره می بندد. خوب است که می گذارد فقط من حرف بزنم.
- این بیست سی روزه، خیلی فکر کردم. همه ی لحظه هام خالی از خودم بوده. خیلی اذیت شدم. اما به یه چیزی رسیدم؛ اینکه دوست ندارم زندگیم بی لذت باشه، لذتی که بعدش غم و ناراحتی خودم یا طرفم نباشه. خدا رو نمی شناسم، اما نمی خوام نمک به حروم باشم؛ حداقل به خاطر خودم که زندگی بی عقل رو قبول ندارم. می خوام...
@khaneketabkosar
#از_کدام_سو
#قسمت_چهل_و_ششم
چه می خواهم؟ مهدی حرفم را فهمید یا نه؟ خواستن یا نخواستن من را می تواند درک کند؟ نگاهش را از صورتم جدا می کند و به بالا می کشد. چشم هایش حرف هایی دارد که به زبان نمی آورد. نگاهش را پایین می آورد و نگاهم را می گیرد. سخت شده ام. دارم فکر می کنم که من هیچ وقت قبول نکرده ام که خالقم مربی ام باشد؛ اما چند سالی زیر نظر مربی خاص بدن سازی کار کرده ام. گفت و شنودش برایم سخت است. من مربی پذیر هستم، اما خالق گریزم. شاید به خاطر آسان گیری خودش است یا ندید گیری هایش. یک بار اگر مثل مربی بدن سازی ام مقابل حرف گوش ندادن، تندی کرده بود، یک بار اگر مثل او، مقابل بی نظمی هایمان تعطیل کرده بـود، یک بار اگر جریمه ی سنگین بریده بود، الآن اینجا نبودم. این تقصیر اوست، یا سر به هوایی من؟ باید همراهی می کردم یا مثل حالا سوء استفاده؟ با گذشته ام چه کنم؟ این را بلند می پرسم:
- با دلبستگی هام چه کنم؟ با همه ی کارهایی که هر وقت خواستم انجامشون دادم؟ یعنی اون وقت ها برای کی کار می کردم؟ حرف کی رو می شنیدم؟ مهدی، من باید یک زندگی رو تصفیه کنم و دوباره شروع کنم، درسته؟
لبش را جمع می کند، نفس عمیقی می کشد. سکوت می کند؛ اما سکوتش مثل سکوت فرید مرگبار نیست.
سوار ماشین هم که می شویم، همین طور آرام می ماند. وقتی ترمز می کند، تازه در خانه مان را می بینم. تا اینجا همه اش مرور می کردم. همه ی کارهایم، حرف هایم، اعتقاداتم را زیر و رو می کردم. دستش را روی فرمان دراز کرده است. مقابلش را نگاه می کند. پیاده می شوم. در را نمی بندم. یک کلام می خواهم تا بفهمم چه کنم. دوباره روی صندلی می نشینم. نگاهم نمی کند.
- دنیایی که من توش زندگی می کنم، تعریف متفاوتی داره. پدر و مادرم، فامیل و دوستام، همه، اصل و فرع رو این طور که دیدی می بینند؛ پول و زیبایی و هر چیز دیگه ای که خودت خوب می دونی. اما دنیایی که خدا ترسیم می کنه، اصلا حال و هوای دیگه ای داره. باید انتخاب کنم. خیلی کمکم کردی. خیلی حرف ها زدی، اما یه چیزی بگم...
نمی گویم. نمی توانم بگویم. خودش لب باز می کند و می گوید:
- جواد جان! من این همه نیامدم و برم که به تو چیزی رو القا کنم. امروز بهتر از هر روزی. این برای من کافیه. ولی هر وقت که خواستی بیا. بالاخره دیدار دو تا دوست، دل چسبه. فقط بدون که خدا خودش گفته: هیچ اجباری تو روش زندگیت نیست. خدا فقط راه و بیراهه رو برات مشخص کرده. خواستی مسیر آسمون رو برو،
نخواستی هم، مسیر سرسره ی دنیا رو برو. فقط بدون که انتخاب با خودت بوده. اختیار داشتی و آزاد هم هستی. اگه همه ی دنیا اشتباه کردند، مجوز برای اشتباه کردن تو نیست. خالقت تو رو فهیم می خواد، نه یک بازیگر پر نقش تقلبی.
دنده می زند. دستش را دراز می کند. آنقدر دست نمی دهم تا نگاهم کند. پیاده می شوم و می رود. کوچه خلوت و ساکت است. باد سردی بین برگ های درخت ها می پیچد. سردم می شود. نگاهم را تا آسمان می کشم، اشعه های خورشید از پشت ابرها راه گرفته اند و گرمای شیرینی را در فضا می ریزند.
راه می افتم مخالف جهت خانه. از کدام سو بروم؟
@khaneketabkosar
33.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 شعرخوانی میثم مطیعی با عنوان #فتنه 98
حاجیان بار بسته جانب میقات غرب!
چیست جز تحریم و آشوب و بلا سوغات غرب؟
اعتراض ما به سستی های تدبیر شماست
از گرانیها، از این 6 سال تأخیر شماست
از معطل کردن کشور، سر میز فریب
که نشد از آن بجز تحریم روزافزون نصیب
دم به دم از گفتگو با اجنبی دم میزنید
پس چرا در گفتگو با مردم خود الکنید؟
با تلاش و عزم و باور، راه حل در داخل است
بارها فرمود رهبر: راه حل در داخل است
@khaneketabkosar
خانه کتاب کوثر
حکم جهاد فرزنداوری هستا😊🌹.... @khaneketabkosar
🔰 کارشناسان میگویند ۲۰ سال فرصت داریم از ظرفیت جوان کشور استفاده کنیم
🔻 رهبر انقلاب، سهشنبه شب در دیدار جمعی از تولیدکنندگان، کارآفرینان و فعالان اقتصادی:
🔹️ یکی از ظرفیتها «جمعیت جوان کشور» است. به قول جمعیتشناسان، این پنجرهی جمعیتی است.
🔹️ کارشناسان میگویند ما ۲۰ سال دیگر فرصت داریم از این ظرفیت استفاده کنیم. اگر در این ۲۰ سال توانستیم که پایهی خود را محکم کنیم، بُرد کردیم اما اگر کشور وارد سالمندی شود، دیگر کاری نمیتوانیم بکنیم.
🔹️ در این ۲۰ سال چه کار کنیم؟ اول اینکه نگذاریم #جمعیت_جوان کاهش پیدا کند؛ دوم، ایجاد ثروت پایدار برای کشور.
🔺️ اینکه بر #فرزندآوری اصرار میکنم، دلیلش این است که اگر این بیتوجهی که در برههای طولانی به مسئلهی جمعیت شد ادامه پیدا کند، ما ۲۰ سال آینده وارد یک مسیری خواهیم شد که دیگر کار بسیار مشکل خواهد شد. ۹۸/۸/۲۸
@khaneketabkosar
#خبرانه
#مطالبانه
* اجازه دخالت در مدارس ایران را به یونیسف نمی دهیم*
اگر شما هم مخالف این اقدام غیرقانونی هستید، حتما به لینک زیر مراجعه کنید و دکمه حمایت میکنم را بزنید:
my.farsnews.com/c/13646
♨️ *از کمپین بالا حمایت کنید* 🇮🇷
📣📣📣 اگر * 5000 * امضاء جمع کنید ما از بالاترین مقام مربوطه مشکل شما را پیگیری میکنیم. اگر *50 هزار* امضاء جمعآوری کنید، نمایندگان مجلس میتوانند آن را در مجلس برای شما پیگیری کنند.
#پیوندسرنوشت
#بی_تفاوت_نباشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حاج حسین یکتا: ما انقلاب رو مردمی شروع کردیم، داریم دولتی ادامه میدیم ، این باید حل بشه!
@khaneketabkosar
#زنی_در_جزیره_گمنام
#رمان
#جوان_و_نوجوان
درباره کتاب:
بیتاب و ذوقزده گفت✨ : پیکر زنی درجزیرهای پیدا شده ...❗❗❗❗
خب !
پیکر او هنوز سالم است !
درحالیکه جا خورده بود ، مکث کرد و گفت : جسد مربوط به هزاران سال پیش است. سال ها پیش از میلاد مسیح !😳
این رمان شگفت انگیز و عجیب را دنبال کنید...
📃خلاصه کتاب:
گروه باستانشناسی مدیترانه توانست پیکر زنی را داخل تابوت چوبی سالم و تازه از زیر خاک بیرون بشکد بدنی سالم بعد از هزاران سال این جسد مربوط به سالها قبل از میلاد مسیح است
@khaneketabkosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ افشای ارتباطِ معصومه ابتکار و نجفی با مسیح علینژاد...!
🔹به اعترافِ اپوزوسیون؛
اصلاحطلبان برای رسیدن به قدرت، حاضر شدن که با آنها همکاریکنند😒
💢آیه ۱۱ سوره مبارکه بقره💢
و هنگامی که به آنان گفته شود: «در زمین فساد نکنید» میگویند: «ما فقط اصلاح کنندهایم»!
🔞 @Gasht_Sepah_cyberi_iran
🔴فرمانده، بدون سلاح رفته بود صدای معترضان را بشنود
🔸شهید ابراهیمی میگفت باید مردم معترض بیگناه را از این صف جدا کرد. بدون سلاح، تأکید میکنم بدون سلاح بین جمع رفت. همین که میخواست با مردم هم صحبت شود، چند نفر محاصرهاش میکنند. یک نفر تیر به پهلویش میزند. بعد چاقو به قلبش میزنند، وقتی خونین روی زمین میافتد و بیحال میشود یک نفر چاقو را توی سرش فرو میکند.
🔸آقا مرتضی فرمانده بود اما همیشه به پاسدار بودنش افتخار میکرد. فرماندهای که سربازِ سربازهایش بود. خودش جنوب شهری بود، شهریار زندگی میکرد.
🔸زندگی سادهای داشت، تغییرات قیمت و تورم را با پوست گوشت و استخوان حس میکرد. اصلا آن روز بهخاطر همین، نامردها مجال حرف زدن به او ندادند و به وحشیانهترین شکل او را به شهادت رساندند. میترسیدند حرفش باعث شود معترضان صف خود را جدا کنند و آن ها لو بروند، تنها بمانند .
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات 😭🌷🍃