eitaa logo
خانه سبز🌿
463 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان 🌿آیدی مدیر کانال جهت ثبت سفارش: @sarbaz_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه سبز🌿
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . #اثنین_واربعین . توفان شن دهانم را پر از خاک
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . از ترس فک فلجم به لرزش در آمد و نطق دهان لالم باز شد و شروع به فریاد کردم. آنقدر داد کشیدم که به ناگاه بیهوش شدم و دیگر چیزی متوجه نشدم و سیاهی صرع مرا در خود پیچاند. . بوی گندم زار می آمد.و صدای آبشار چشم هایم را باز کردم. رو به آسمان بودم. اما در بیابان نه زیرا صدای گنجشکان این را به من می‌فهماند که در بیابان نیستم. چند بار پلک زدم تا تصویر آسمان در مقابلم شفاش شود. گردنم را چرخاندم درد داشت. گویا تکه چوب خشکی بود و حالا من قصد شکاندش را داشتم. بدنم درد میکرد و احساس کوفتگی عجیبی داشتم. زیر دلم درد میکرد و انگار که با چاقویی تیز برش داده شده بود.مچ دست هایم نیز قفسه سینه و ساق پاهایم. اشک هایم بی اختیار می‌ریخت از این همه مصیبت ای کاش که همان روز در آن قصر نکبت معدوم میشدم. و هیچ گاه زنده نمی‌ماندم. نیم خیز شدم و به پاهایم خیره شدم میلرزیدند. دامنم خیس بود ابتدا فکر کردم که از ترس آن عفریت کنترل خود را از دست داده بودم اما وقتی به روی پاهایم دست کشیدم. دیدم که خون بسیار زیادی از من دفع شده است و ضعف من برای همین است. فکرش هم برایم عذاب آور که بود بفهمم عفریت به حریم زنانگی من تجاوز کرده است.اما حقیقت تلخ است و باور نکردی. ترس به اندامم ریخته شد. هق هق گریه هایم بیشتر و بیشتر می‌شد. نمی‌توانستم نفس بکشم دلم میخواست خودم را از جای بلندی به پایین پرت کنم و یا خودم را حلق آویز کنم. شاید هم چیز تیزی رگ حیات دستم را منقطع کند. به زور و با تکیه دادن به یک درخت روی پاهایم ایستادم. خون از من می‌چکید و پاهایم میلریزد. از عمق وجودم دستم را مشت کردم و با تمام قدرت به سینه ام کوبیدم و نام بکیر را فریاد زدم. با زانو به زمین افتادم و سرم را رو به آسمان گرفتم و خدا را صدا زدم. بکیر را و حسین بن علی را مرجل و بحری را تمامی کسانی که برای یکبار هم که شده به من محبت کرده‌ اند. من حتی نام رئیس کاروانمان را نیز صدا زدم (محمد) حتی نام عمران را... نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . آنقدر گریه کرده بودم که نمیدانستم چه کنم. سرم را به درخت تکیه دادم. اینجا دیگر کجا است؟! خدا به خیر کند که بعد از هر بار بیهوش شدن من سر از جایی عجیب در می‌آورم. حواسم به صدای گنجشکان بود که صدای پای اسب آمد. از ترس پشت درخت پنهان شدم. که دیدم اسب سواری از دور نزدیک می‌شود. نگاهش کردم بکیر بود. بی آنکه فکر کنم دویدم به سمت اسب به سختی و با عذابی دردناک. بکیر تا مرا دید از اسب پیاده شد و به سمت من دوید هردو بهم رسیدم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. هردو باهم گریه میکردیم. صدای گریه های مردانه بکیر دل سنگ را آب می‌کرد. نمی‌دانستم از کارش متعجب شوم یا نه. آخرین باری که بدنم به تنش خورده بود وقتی بود که سر مرا به دیوار کوبید. آخر چگونه دلش آمده بود. و حالا چرا مرا در آغوش کشیده بود. بکیر گریه میکرد. آنقدر مرا در آغوشش فشار داد که استخوان هایم درد گرفت. هردو در میان چمن ها نشستیم. دستان گرمش را روی گونه هایم کشید و. اشک هایم را پاک. کرد. سرم را بوسید و خاک نشسته بر روی شانه ام را تکاند. هق هق گریه هایم ابروان کمانی بکیر راخم. کرده بود. قرمزی چشمانش دلم را ریش می‌کرد. دستانم را بوسید و سر به روی پایم گذاشت و های های گریه کرد و از من معذرت خواهی می‌کرد. سرش را بلند کردم. لحظه ای نفرت به جانم نشست. ایستادم تا بروم. بکیر نیز ایستاد. دستم را گرفت و خواست که ببوسد دستم را پس کشیدم. خم شد تا پایم را ببوسد ولی چکه های قرمز خون را روی پایم دید. آنهارا کنار زد و مبهوتانه نگاهم کرد. نشستم. دستش را روی پایم گذاشت و گفت : زخمت را ببینم!!!! سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم درهم جوشید و گفت: عبود بلایی سرت اورده است؟ گریه کردم. دستش را مشت کرد و بر سرش کوبید. بازویم را گرفت و به سمت اسب کشاند. آنقدر خشمگین شده بود که هر لحظه امکان داشت با شمشیر آویزان به عبایش اول هنجره مرا پاره کند و سپس خودش را از دورن بشکافد. به کمک آن روی اسب نشستم.او نیز نشست و افسار در دست گرفت آن‌چنان فریادی زد که مو بر تنم راست شد. از آن فریاد هایی که مرد ها وقتی در جنگ با عجم ها می‌زدند سر داد. اسب شیهه کشید او نیز ترسید بود. با سرعت به نا کجا آباد رفتیم. بکیر داد کشید و گفت : وای به حالت عبود امشب خون سیاهت را به زمین میریزم تا بدانی که امانه و بکیر کیستند. شاد شدم اما شادی آغشته به ترس که بکیر توان مقابله با اجنه را نداشت و به حتم شکست خواهد خورد. دلشوره گرفتم. و. می‌دانستم اگر حرفی بزنم به یقیین سرم را می‌برد. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
💠﷽💠
...♡ الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
منجی می آید 🌿 حتی اگر صف کشند تا نگذارند حتی اگر ظالمان نخواهند اومی آید ..... و آمدنش چه خوش خبری است @amaneh_roman
ماه رمضون قند خون ک می افته ناخود آگاه اختلال عصبی ایجاد میشه تو ترشح ناقل ها و آدم اعصبانی میشه اگه با این تغییر خلق و خو بجنگی روزه دار واقعی هستی نه اینکه سر عالم و آدم هوار بزنی مسلمان @amaneh_roman
:🌱 گیرتوگناهات‌نیست..! گیرتو‌کارای‌خوبیه‌ڪه‌انجام‌میدی .. ولی‌نمیگی‌خدایابه‌خاطرتو .. ـ :🥀 مشکل همه ی کارهای ما این است که برای رضای همه ، کار میکنیم ، الا خدا !!! ‌‌‌‌‌‌‌ @amaneh_roman ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
یکی از فانتزیام تو ماه رمضان اینه که حواسم نباشه، آب بخورم. که متاسفانه چون همش تو ذهنمه، به ای مهم دست نمی‌یابم @amaneh_roman
علامه محمد باقر مجلسی(رحمت الله علیه) در زاد المعاد فرمودن، امام زمان دعایِ افتتاحُ برای شیعیانش نوشته‌ که هر شب ماه رمضان بخونن فرشته ها می‌شنونُ برای خوانندهٔ دعا استغفار می‌کنن، در این دعا به ویژگیهای حکومتی که شیعیان معتقدند امام مهدی پس از ظهور ایجاد خواهد کرد اشاره شده‌ که این حکومت رو میگن اگ دلتون میخواد فرشته ها براتون استغفار کنن بسم الله ... @amaneh_roman
💠﷽💠
...♡ الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
«سیدابوالفضل هاشمی» و استواریکم «محمد نصیری» امروز در مرز سراوان سیستان و بلوچستان به شهادت رسیدن؛ سعادتیست که با زبان روزه و در دفاع از خاک وطنت به شهادت برسی... @amaneh_roman
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ کُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِینَ... خدایا شر غربزده ها رو از سر کشور کم کن... @amaneh_roman
" الهےاࢪحمــ‌عبدڪ‌العاشق‌" "خدایاࢪحمــ‌ڪن‌بہ‌بنده‌ے‌؏ـاشڨٺ.." ــ‌خیݪے‌ڨشنگہ..! (: @amaneh_roman
عبد هر گره‌ ڪورے داشتہ باشد در ماه‌ مبارڪ رمضان با ربّ‌ خود در میان بگذارد، خداوند آن را باز مے‌ڪند. پس، از غفلت نڪنید!💛 @amaneh_roman
آغازمیکنم سخنم رابا یاحسین درمیزنم به خانه ی معبودباحسین کاری بخاطر رمضانم نکرده ام اما گرفت دست تهی مرا حسین ماروزه دارها همه یاد لب توییم ای لب تشنه ترازهمه ی تشنه ها حسین آخرشبی مرابرای خودش میخردحسین من میشوم مسافرکرببلا... حسین @amaneh_roman
مستند لشکرزینبی رو دیدم. یه نگاه به بابام کردم، یه نگاه به مادرم؛ ان‌شاءالله توی دیدار بعدی آقا با خانواده شهدا، پدر و مادر منم باشن(: بگو آمییییین @amaneh_roman
. هر‌که‌گوید‌سخنی‌لحــــظه‌‌افطار‌ولی دم‌افطار‌فقط‌ذکر‌حسین‌شیرین‌است . @amaneh_roman
💠﷽💠
...♡ الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
° روۍ کاغذ بنویسید: . حسد ، بخݪ ، بدخواهے ، تنبلے ، بدبینے و...📝! . ماه رمضان فرصتے است که . . . یکے یکے این بیمارۍها را از بین ببریم..👓💣
میگفت: بگرد اونے که از محبوب بویی داره‌رو پیدا کن رفیق..:) @amaneh_roman
: برو‌‌گریہ‌ڪن ؛ اݪتماسِ‌‌خدا‌ڪن ؛ بگو‌نمیتونم‌از‌موقعیٺِ‌گناھ‌فرار‌‌ڪنم اونقد‌ر‌خدا‌‌ڪریمہ، ڪہ‌موقعیٺِ‌‌گناهو‌فرارے‌میدھ، تو‌‌فقط‌‌میونِ‌‌گریہ‌هات‌بگو؛ دیگہ‌نا‌ندارم‌‌پاشم؛ بگو‌‌میخوام‌گناھ‌نکنمااا، زورم‌نمیرسہ! معجزھ‌میڪنہ‌برات... @amaneh_roman
تو هستی برکت این سفره ها و رزق و روزی ها وگرنه زندگی این همه نوکر.... نمیچرخید ..:") @amaneh_roman
هر چقدر هم که کتاب خونده باشی یه کتاب هست که فقط ۶۰۰ صفحه داره با معنی خوندیش تا حالا؟
پروردگار در حدیث قدسی فرمود: ای محمد! علی ابن ابی‌طالب را امیرالمومنین بخوان. زیرا قبل از او این نام را به کسی نگذارده و بعد از او به کسی نامگذاری نخواهم نمود‌. تا کور شود هر که امیرش تو نباشی... @amaneh_roman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخوای همه چیز در مورد پشت پرده برجام و حواشی سخنان رهبری در مورد مذاکرات و بدونی این کلیپ یک دقیقه ای و نگاه کن 🔽 این هشتگا ایتارو بترکونه بچه ها💪 براى دانلود كليپ هاى بیشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻 @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa و یا لینک زیر https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e منتظرتونیم☺️👋
خانه سبز🌿
تو هستی برکت این سفره ها و رزق و روزی ها وگرنه زندگی این همه نوکر.... نمیچرخید ..:") #مقام‌معظم‌رهبر
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را :") تولدتون‌مبارک♥️
• آقای منッ درسٺ است از تو دورم.. !🥺 از همینجا سلامم را قبول میکنے🤍 @yadegar_madar