eitaa logo
خانه سبز🌿
463 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان 🌿آیدی مدیر کانال جهت ثبت سفارش: @sarbaz_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست! و سلام بر تو ای حکم‌فرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد... السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ وَ دَيَّانَ دِينِهِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک تکه جواهرید، نورید شما اسطورۀ غیرت و غرورید شما رفتید اگر چه، زود برمی‌گردید زیرا که ذخیرۀ ظهورید شما🌱
خداحافظ ای ربّنای غروب خداحافظ ای رزق و روزیِ پاک خداحافظ اي جمع افلاک و خاک خداحافظ ای لحظه های سحر خداحافظ ای ماه چشمان تر خداحافظ ای بغض افطارها خداحافظ ای ماه ديدارها خداحافظ ای ختم ياسين و نور خداحافظ ای ماه عشق و سرور خداحافظ ای ماه رو راستی خداحافظ ای بی کم و کاستی خداحافظ ای قدر زلفت دراز خداحافظ ای اشتياق نماز خداحافظ ای لحظه های دعا خداحافظ ای ماه ارض و سماء خداحافظ ای ماه صبر و رضا تو ای ماه آرامش مرتضی خداحافظ ای گرمی آفتاب خداحافظ ای خواب هايت ثواب خداحافظ ای بهترین سرنوشت تو پای مرا میکِشی تا بهشت خداحافظ ای ماه تقدیر من سحرهای تو صبح تطهیر من خداحافظ ای بركت سفره ها خداحافظ ای ماه خوب خدا پیشاپیش عیدتون مبارک🌺 التماس دعای فراوان😍🌺🦋🌸🌻🌷🥀🌹 @heydareion🌞
✨🍂 سفره را جمع نکن، آمده‌ام، پشت درم🚪 من همان بی‌سروسامان شده‌ی خون جگرم❤️ با تو مأنوس شدم، خوب رفیقی💞 هستی چقدر حرف زدم با تو ز شب🌙 تا سحرم🌖 دست مردم همه پُر، دست من اما خالیست🤲🏻 کاسه‌ام را به کجا غیر همین در ببرم📿 بعدازاین دست تو باشددل❤️ وچشمم یارب💫 نکند باز بیفتد به گناهان🔥 نظرم شب🌙 آخر نکند قهر کنی، می‌میرم 🌧 وای اگر دست نوازش نکشی🌈 روی سرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خانه سبز🌿
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
سلام📢📢 به یک ادمین برای تبادلات نیازمندیم برای ادمین شدن به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻👇🏻 @yaheidar612
🌙رمضـان مےرود و پشت سرش هم دل مـا رفت تا سـٰال دگـر زنده بمانیـم یا نہ ..
خانه سبز🌿
🌙رمضـان مےرود و پشت سرش هم دل مـا رفت تا سـٰال دگـر زنده بمانیـم یا نہ ..
دم عید اسٺ😌 بده عیدےمن را مادر♥️ مادرے ڪن ڪه من ڪربلا میخواهم🤲🏻🌼 💛😇
برفراشته شدن پرچم ایران در اسکله‌های ونزوئلا توسط جوان این کشور کاش امام زنده بود و میدید که این انقلاب را صادر کردیم... آنهم آن طرف کره‌خاکی! ما هنوز اول راهیم✌️ ‌
∞• 🌿♥️🌼 ∞• قوت غالب تربت ڪرببلا و ڪَشتہ ام با آن عجین! ڪاش میشد فطریہ باشد حرم، پاے پیاده اربعین...
﴾﷽﴿ اول بنـا نبود چنین عاشقـت شوم یڪبار،حرم آمدم و دربـھ در شدم... 💔 |🦋|