🔴 حاج محمد اسماعیل دولابی:
در ایام سوگواری اهل بیت و خصوصاً امام حسین علیهم السّلام چند شب درون خانهتان پرچم یا پارچهی سیاهی بزنید و لباس سیاه به تن بچّهها بکنید و دور هم بنشینید و خودتان چند بیت از همان نوحههای سادهی قدیمی بخوانید که به فطرت نزدیکتر است و با هم سینه بزنید.
آنوقت ببینید خدا و اهل بیت علیهم السّلام از فضل و عنایت، با شما و خانوادهتان چها میکنند.
💯خانواده بهشتی💯
✅ به هیچ وجه کودک را با جملاتی که ترس از امام و نگرانی جدا شدن از حضرت را تداعی می کند، روبرو نکنید: مانند: دیگر امام به تو توجه نمی کند؛ دیگر تو را دوست نخواهد داشت!.
✅ زمانی آموزش شما درباره امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سودمندتر خواهد بود که خود، پدر و مادری مهربان و آگاه باشید.
✅ با تأمین دیگر نیازهای کودک مانند نیاز به بازی و هیجان، آموزش های خود را اثربخش تر کنید.
✅ با فراهم کردن یک زندگی خوب و زیبا، مهدویت را برای کودکان دلنشین کن.
✅ از زیاده روی در آموزش و ایجاد انس پرهیز کنید.
✅ -ظرفیت کودک را در همراهی با این موضوع در نظر بگیرید.
✅ از افراط های کودک در ارتباط با امام خود جلوگیری کنید.
✅بگذارید همیشه عطش مهدوی در کودک زنده بماند.
✅از طولانی کردن جلسه های مهدوی پرهیز کنید.
✅به کودک خود بیاموزید که راه دوستی با امام زمان علیه السلام، انجام کارهای خوب است
✅ در محفل های مهدوی مانند پایان دعای ندبه و جشن های نیمه شعبان یا روز امامت حضرت، به کودکان هدیه دهید.
✅در مهمانی ها و محفل های خانوادگی، از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم یاد کنید.
✅از کودک بخواهید در برخی مناسبت ها، شعر یا داستانی کوتاه درباره امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بخواند.....
🌺 و نکته مهم اینکه :
❇️ به کودک خود یاد دهید که هر روز هدیه ای برای امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بفرستد. هدیه کودک شما می تواند این جمله زیبا باشد که شما معنا و اثر آن را برایش توضیح داده اید: «اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
#تربیت
#فرزندپروری
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
#ملاک_دینداری
🔸 قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع): إِنَّ لِأَهْلِ الدِّينِ عَلَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقَ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ وَ وَفَاءً بِالْعَهْدِ وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ وَ رَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْمُرَاقَبَةِ لِلنِّسَاءِ أَوْ قَالَ قِلَّةَ الْمُوَاتَاةِ لِلنِّسَاءِ وَ بَذْلَ الْمَعْرُوفِ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ سَعَةَ الْخُلُقِ وَ اتِّبَاعَ الْعِلْمِ وَ مَا يُقَرِّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ زُلْفَى ...
🔰دینداران را با این علامت باید شناخت:
راستگویی، تعهد به امانات، وفای به عهد و پیمان ها، صله ارحام، ادب و مهربانی نسبت به ضعیفان، عفت جنسی، پرداختن با کارهای نیک، خوش اخلاق بودن، بردباری، پیروی از علم و آنچه که او را به خداوند نزدیک سازد.
📚 کافی، ج2، ص239
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
بزرگى با شاگردش از باغى میگذشت
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت : گمان میکنم
این کفشهای کارگرى است که
در این باغ کار میکند،
بیایید با پنهان کردن کفشها عکس العمل
کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم
و کمى شاد شویم. استاد گفت :
چرا براى خندیدن خودمان
او را ناراحت کنیم..؟
بیا کارى که میگویم انجام بده
و عکس العملش را ببین..
مقدارى پول درون آن کفش قرار بده..
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول،
مخفى شدند..
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود
مراجعه کرد و همین که
پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى
درون کفش شد و بعد از وارسى
پول ها را دید با گریه فریاد زد
خدایا شکرت..
خدایی که هیچ وقت بندگانت را
فراموش نمیکنى..!
میدانى که همسر مریض
و فرزندان گرسنه دارم و در فکر بودم که
امروز با دست خالى و با چه رویی
به نزد آنها باز گردم
و همین طور اشک میریخت...
استاد به شاگردش گفت :
همیشه سعى کن براى خوشحالیت
ببخشى نه بستانی...🌸🍃
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
🤥🤥🤥🤥🤥🤥🤥🤥🤥🤥
✍🏻حالا که ماه، ماه شادیه، بذارید یه خاطره براتون بگم، دلتون شاد بشه☺️
یه روزی شد که برعکس بقیه که آرزو میکنن دماغشون کوچیک بشه و میرن عمل میکنن، من آرزو کردم کاش دماغمون مثل پینوکیو میشد😕🙄حالا داستان از چه قراره... جاتون خالی وقتی میخواستیم بریم سفر اربعین، گفته بودن باید برای پرواز تست پی سی آر بدیم، و اینجور که برامون تعریف کرده بودن، هر مرزی برای خودش تست جداگانه میگرفت، ماهم که نمیدونستیم تستش چجوریه توی اینترنت سرچ کردیم و فهمیدیم قراره که گوش پاک کن 15سانتی متری تو حلق و بینیمون بکنن حالاتصور کنید چه بلایی قرار بود سر بینیمون بیاد🥴
ازاون موقع شد که بچه هاخط کش 15سانتی میذاشتن ومیدیدن که گوش پاکنه تا کجا قراره بره ،حالا مونده بودیم این بینی و حلقمون اینقدر ظرفیت داره یا نه 😂
و این شد که آرزو کردیم دماغمون به اندازه ی پینوکیو بشه
#سفرنامه_اربعین
#تست_پی_سی_آر
#ماه#ربیع_الاول
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 چقدر به حرف همسرت گوش میدی؟
🔴 #استاد_پناهیان
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣
قسمت دهم
مریم قبل از شروع خوندن داستان، با لحن پر محبت همیشگیش گفت:
_ بچه ها چشماتون بسته س؟
بچه ها چشماشونو بستند و منتظر بودند مامان شروع کنه. تا با دقت به قصه گوش کنند. محمد طبق معمول یواشکی چشماشو نیم باز کرد و با لبخندی دلنشین چشمای مامان رو دید زد. مریم البته سخت نمی گیره. انگاری متوجه نشده بود چشمای محمد بازه.
میثم تو اتاق پذیرایی در حال بالا رفتن از سر و کول سعید بود. سعید یادش اومد به مادرش زنگ نزده. گوشی رو برداشت. شماره منزل پدرش رو گرفت. معمولاً به جای شماره ی همراه، شماره ی منزل رو میگیره تا با بقیه اعضای خونواده هم سلام و احوالی داشته باشه.
مادر سعید گوشی رو برداشت.
بعد از سلام و احوال پرسی، مادر سعید گفت:
_ بعد از اینکه شما رفتید، دکتر گفت عزیز باید بستری بشند. تست کرونا گرفتند. براشون یه ختم قرآن نذر کردیم که ان شاالله حالشون خوب بشه. مامان جان شما و مریم چند جزء می تونید بخونید؟
سعید جواب داد:
_ من که بیشتر از یه جزء نمیتونم قول بدم. مریم هم داره برای بچه ها قصه میگه. ان شاالله ازش می پرسم و خبر میدم. ان شاالله خدا همه ی مریضا رو شفای عاجل بده و هرچه زودتر همه ی مردمو از این بلای کرونا نجات بده. راستی مامان اگه چیزی لازم داشتید یا کاری داشتید به من بگید. مرخصی میگیرم و انجام میدم.
مامان در جواب گفت:
_ نه مامان جان. داییا هستن. عزیزم که فعلاً بستری شده و تحت مراقبته. شما فقط برای همه ی مریضا دعا کنید.
_ چشم حتماً. فقط اگه ضروری بود و از خونه بیرون رفتید، حتماً ماسک بزنید. #کرونا با کسی شوخی نداره. چند روز پیش یکی از همکارای من مبتلا شد. حالش خوب نیست. خیلی اذیت شد. پیشتر هرچه بهش می گفتیم رعایت کن، ماسک بزن، با دیگران دست نده، اصلاً گوش نمی داد. الانم که گرفتار شده.
_ حتماً سعید جان. من و بابا که ماسک می زنیم و رعایت میکنیم. خیالت راحت. به همه سلام برسون.
_ چشم. بزرگی تون رو می رسونم. شما هم به بابا سلام برسونید. خدانگهدار.
ده دقیقه ای گذشته بود و هنوز بچه ها نخوابیده بودند. طبق روال هر شب، مریم یه مولودی که قبلاً دانلود کرده بود رو با صدای ملایم برای بچه ها پخش کرد. شب بخیر گفت و از اتاق بچه ها بیرون اومد.
رو به سعید گفت:
_ آقا سعید حواست به میثم هست من برم دوش بگیرم؟
_ ببخشید متوجه نشدم. چی گفتی؟
معلوم بود که سعید از خبر ابتلای عزیز، حسابی تو فکر رفته.
مریم پرسید:
_ تلفنی با کی صحبت می کردی؟
_ با مامان. سلام رسوندند. بین خودمون باشه. احتمالاً عزیز کرونا گرفته ن. تست کرونا هم داده. خیلی دعا کن. راستی مامان گفتند برای شفای همه ی مریضا یک ختم قرآن برداشته ن. پرسیدند شما چند جزء می خونید؟
صدای مولودی خوانی دلنشین و شاد حضرت علی علیه السلام با صدای یکی از مداحان ارزشی از اتاق بچه ها به گوش می رسید.
مریم با آرامش و متانت همیشگیش جواب داد:
_ خدا بزرگه. ان شاالله خوب میشن. من سه جزء میخونم ان شاالله. خودت جزء چند رو میخونی؟
_ سعید لبخندی زد و گفت من طبق معمول جزء یک رو میخونم. بعد هم خندید و چشمک زد و گفت میخوام اینقدر جزء یک رو میخونم تا حفظ بشم. مریم هم که میثم رو به آغوش گرفته بود و داشت بوس بارونش میکرد با لبخند مضاعف ادامه داد، پس منم طبق معمول سه جزء بعدش رو میخونم. آقا سعید اگه حواست به میثم هست من برم حموم؟
سعید لبخندی زد و گفت:
_ برو خیالت راحت باشه.
مداد شمعی های فاطمه گوشه اتاق افتاده بود. میثم اونا رو برداشت. روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی کرد. دیگه از سر و کول سعید بالا نمی رفت. سعید هم یک پیامک با مامان داد.
_ سلام مامان، مریم میگه سه جزء میخونه ان شاءالله. من خودم جزء یک رو میخونم و مریم هم ان شاءالله دو و سه و چهار. التماس دعا
بعد نت گوشی رو روشن کرد تا اخبار امروز مبتلایان کرونا رو بخونه. چند دقیقه ای که گذشت یه هو متوجه شد یه چیزی تو دهان میثمه. با عجله رفت سمتش. به میثم گفت:
_اخ کن بابا، اخ کن ... .
لب و دهان میثم آبی رنگ شده. سعید فهمید که مداد شمعی تو دهانش گذاشته.
میثم هم سفت دهانش رو بسته و مداد رو می جوید. هرچه سعید بهش می گفت اخ کن انگار نه انگار. روشو کرد اون ور و مداد رو بیرون نیاورد.
سعید بلند شد و چندتا دستمال کاغذی برداشت. میثم رو بغل کرد و به سینه ش چسبوند. سعی کرد به زور تکه های مداد شمعی رو از دهان میثم در بیاره. حالا میثم داد می زد و گریه میکرد. سعید اما بی توجه به او هم چنان تلاش خودش رو می کرد...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313