#داستان_کوتاه
پسر ارشد حاج شیخ عباس قمی(ره) نقل میکند:
پدر ما رسمش این بود که هر روز که سفرهی ناهار انداخته میشد، ما بچهها که مینشستیم، یک حدیث کوتاه قرائت میکرد و میفرمود که تا ناهار فردا آن را حفظ کنید.
این همه احادیثی که حفظ هستم و بالای منبر میگویم، همان حدیثهایی است که در آن ایام حفظ کرده بودم.
📚 به نقل از کتاب پندهای سعادت، ص۳۷۹
🌸🍃 💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
به فرزندان خود احترام گذاريد و آنان را آداب نيكو بياموزيد تا آمرزيده شويد...
میزان الحکمة ج۱ ص۱۰۷
#تربیت_دینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ صحبتهای جالب جردن پترسون درباره محیطهایی که زنان و مردان در کنار هم کار میکنند و تأثیر مخرب نوع پوشش و آرایش زنان در این محیط
🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جااان 😍😍😍
من که غش کردم براشون🥰
عشق بین خواهر و برادر
🌸🌸🌸
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آفرین به غیرت و شجاعت و همت این مادر.. 👏👏
مادر 8 فرزند که بعد از دو فرزند بزرگ و طلبه و داشتن عروس با امر رهبری اقدام به اوردن 6 فرزند دیگه کرده و باز هم قصد فرزند آوری داره..
به این میگند مطیع امر رهبری با جون و دل
خوش به سعادتش... 👌👌👌
🌸🌸🌸
🔻شهیدی که
با #دوحوری به خوابِ#همسرش آمد!
🔹وقتی محسن پسر بزرگم حدود چهار سال داشت و بسیاری از شبها تب میکرد و مشکلات زندگی بسیار شده بود؛ یک شب در خواب من را برای دیدنِ شهید به بهشت بردند.
🔸وقتی به درب بهشت رسیدم، دیدم آنجا با طاق نصرتی زیبا که از گلهای قرمز رُز پوشیده شده، جلوه میکند و رودخانهای در آنجاست که آنچنان زلال و بیهمتاست که فقط از آن یک خط دیده میشود و همه از روی آن به آسانی میگذرند و کوهی که مثل آینه برافراشته شده، در برابرم است😍
در حالی که انتظار آمدن شهید را میکشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند دیدم😱
آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده میشد و از دو طرف، شهید را محکم گرفته بودند!
من با دیدن این صحنه حسادت زنانهام گُل کرد و قهر کردم و روی برگرداندم و رفتم.
شهید دنبالِ من میدوید که نروم و من میگفتم: بایدم بهت خوش بگذره!
من با این همه مشکلات زندگی میکنم و بچهها را نگه میدارم، اونوقت تو اینجا خوش میگذرونی و ما از یادت رفتهایم..
شهید گفت: بخدا باور کن اینها زنِ من نیستند. اینها اعمال من هستند و به من چسبیدهاند، چکارشان کنم؟!
و گفت: میخواهی بگویم بروند؟
دستی زد و آنها غیب شدند و شروع به دلجویی کرد و میگفت: ما توی دنیا خیلی کار کردیم و اصلا زیادی هم آوردیم؛ حاضرم آنها را با تو تقسیم کنم، ولی تو با من قهر نکن❤️
با اشاره، خانهای زیبا را به من نشان داد و گفت: آن خانه را برای شما دارم میسازم که بعدا آمدید اینجا مستاجری نکشید و راحت باشید. خلاصه دل من را به دست آورد و خداحافظی کردم و آمدم.