#بانو
12 راز زنانی که شوهرشان عاشقشان است
💏 زن زندگي باشيد تا حسش را به شما بگويد
❣ صادقانه بشنويد
💏 پروندهسازي نكنيد
❣رفتارهايش را تحليل كنيد
💏 به او حس امنيت دهيد
❣احساساتتان را بدون مقصر دانستن او نشان دهيد
💏 حرفهايش را باور كنيد
❣رفتارهايش را در جمع ببينيد
💏 زيادي از احساساتتان حرف نزنيد
❣ به رازهایش نزدیک نشوید
💏 رازدار باشيد
❣بگذارید مرموز بماند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
#دلبری
🔖حتی اگر همسرتون اهل رمانتیک بازی و کارهای عاشقانه نیست و از این جور کارها انجام نمیده و یا بدتر، وقتی شما انجام میدین تو ذوقتون میزنه و یا توجهش بهتون کمه
برای پایدار موندن زندگیتون هم شده شما انجام کارهای رمانتیک رو نه تنها
متوقف نکنین، بلکه با قدرتی بیشتر از قبل ادامه بدین.
👈تا حالا تو زندگی پدر و مادرهاتون توجه کردین یه سری عادت های بد، با گذشت زمان و کهولت سن پررنگ تر میشن
مثلا اون کسی که زود عصبانی میشه وقتی که پیر میشه عصبانیت هاش بیشتر میشن و در فواصل زمانی کوتاه تری اتفاق می افتن.
🔖اگر شما رمانتیک بازی رو تعطیل کنین
اولا یه راه گرما بخش برای خونه و زندگی و روحیه خودتون رو از دست دادین و به روحیه خودتون هم توجه نشون ندادین و دوما اینکه با گذشت زمان جدیت حاکم شده برزندگی شما بیشتر میشه و ذوق و انرژی جاری در زندگیتون کم ....
👈این مطلب رو جدی بگیرین
حتی اگر همسرتون اهلش نیست شما همچنان به کارهای گرما بخش و انرژی ده و رمانتیک ادامه بدین فقط برای دل خودتون😊😊😊
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
🍃حدیث روز
🛑 امام علی عليه السلام:
هميشه با همسرت مدارا کن، و با او به نيکی همنشينی کن تا زندگيت باصفا شود.
(مکارم الاخلاق، ص ۲۱۸)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
یکی از راههای ورود به قلب مرد،شکم اوست😃
☘بنابراین کیک یا غذای مورد علاقهاش را بپزید
☘این باعث میشود او احساس خاص بودن بکند، چون میداند شما به خاطر او این همه زحمت کشیدهاید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
#رمان_داستانی_پازل
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_ونهم
با همون حال نشستم روی زمین...
دستم رو گذاشتم روی قلبم که داشت از جا کنده میشد تنها جمله ای که گفتم: یا امام رئوف بود...
و فقط خدا میدونه که نمی تونستم بلند شم و روی پاهام بایستم!
در حالی که اشکهام می ریخت به خودم گفتم: اصلا... بدترین حالت اینه که میگن محمد کاظم شهید شده!
اینه استقامته تو رضوان!
اینه اون مقاومتی که فکر میکردی و میگفتی!
و خودم به خودم مستاصل جواب دادم:
نه! نه! من نمی تونم! من طاقت نمیارم!
و دوباره ذکر یا امام رئوف...
نمیدونم چقدر توی این حالت بودم و چقدر طول کشید!
با صدای عاکفه که نگران بهم خیره شده بود و می گفت: رضوان جی شده؟ خوبی؟! به خودم اومدم...
مبینا داشت یه جوری نگاهم میکرد انگار بچه از حالت من ترسیده باشه!
گفت: چی شده مامان؟
خودم رو جمع و جور کردم و امان از آن لبخندهای تصنعی که برای دل مبینا روی لبم نشست و به سختی گفتم: چیزی نیست دخترم برو داخل اتاقت با عروسک هات بازی کن!
عاکفه که حال من رو دید و متوجه شد نمیخوام مبینا حالم رو ببینه مثل یه مربی مهد کودک با ترفندهای خودش مبینا رو سریع برد داخل اتاقش و سرگرم اسباب بازی هاش کرد و خودش اومد بیرون که دید توی همین زمان من لباسهام رو پوشیدم و چادرم رو سر کردم سوالی گفت:رضوان میگی چی شده یا نه؟ نصفه عمرم کردی با این حالت؟!
با بغض گفتم: خودم هم نمیدونم چی شده اما هر چی هست مربوط به محمد کاظم باید برم جایی..
بهم نگاه کرد و گفت: رضوان برای چیزی که نمیدونی، قیافه ات این شکلیه!
وای به موقعی که بفهمی قضیه چیه!
خودت رو نباز دختر!
انگار اون هم فهمیده بود که قراره چه خبری بهم بدن و داشت مثلا بهم روحیه میداد...
تنها جمله ای بهش گفتم این بود زحمتت مواظب مبینا باش تا من بر میگردم...
سری تکون داد و درحالی که داشت می گفت: خیالت راحت برو ان شاءالله که خیره، در رو بستم...
و حالا من بودم و آماج فکر ها که مثل پاتک شب عملیات هجوم آورده بودن تا من رو از پا دربیارن...
پشت سر هم صلوات می فرستادم...
برای حل این بلاتکلیفی با سرعتی شبیه نور خودم رو رسوندم به محلی که آقای علیزاده آدرسش رو داده بود...
ساختمان اداری بود، فکر می کردم من تنها هستم اما وقتی به اتاق مورد نظر رسیدم، با دیدن دو تا از خانم های همکارهای محمد کاظم فهمیدم تنها نیستم، حال و روز اونها هم شبیه من بهم ریخته بود و پریشان...
از شدت استرس بدون اینکه با هم صحبتی کنیم لحظاتی منتظر شدیم تا آقای علیزاده بیاد!
شاید چند دقیقه بیشتر نگذشت ولی همین چند دقیقه برای من به اندازه ی یک عمر نفس گیر بود که آقای علیزاده وارد شد...
از حالت چهره اش معلوم بود حدسی که میزدم بیراه نبوده و نباید منتظر شنیدن خبر خوبی باشیم!
شروع کرد حرف زدن...
حرفهایی که آرزو میکردم کاش هیچ وقت نمی شنیدم!
بالاخره بعد از کلی مقدمه چینی و با حالی بدتر از استیصال ما، گفت که توی یه عملیات دو تا از بچه ها مفقود شدن و یک نفر شهید...
با این جمله اش ناخودآگاه، نگاه ما سه تا خانم بهم گره خورد...!
انگار هر سه نفرمون دلمون یکجا سوخت...!
یعنی همسر کدوممون شهید شده؟
هر چند غم هر کدوممون غم دیگری هم بود اما
چشمهامون خیره به جمله ی بعدی آقای علیزاده بود تا تکلیفمون مشخص بشه اما...
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#وعده_صادق2
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩
#بانو
وقتی شوهرتان به خانه میآید؛ با خودتان قرار بگذارید که هیچ مسئلهی ناخوشایندی را در یک ساعت اولِ ورود همسرتان به خانه، به او نگویید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
🔰 سپردن مسئولیت به بچه ها؛
⭕️ سپردن مسئولیت به بچه ها باید از ابتدای کودکی اجرایی شود ولو با آوردن یک نمکدان به سر سفره ناهار!
#محسن_پوراحمد_خمینی (روانشناس)
🌸🍃 👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
🔰 نیمه پُر لیوان؛
⭕️ دیدن نیمه پر لیوان یعنی زن و شوهر، خوبی هایی که دارند را ببینند و بخاطر آن از همسرشان تشکر کنند.
خوبی هایی که مدتهاست دیده نمیشوند!
#محسن_پوراحمد_خمینی (روانشناس)
🌸🍃 👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی