eitaa logo
خانواده آرام
18.3هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
4.1هزار ویدیو
9 فایل
روانشناسی دینی جهت رزرو تبلیغ ( @sadateshonam )
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ اگر با نظرات همسرمان مخالف بودیم و فرزندمان آنجا نزد ما حضور داشت چه کار باید کرد؟ باید موضوع را کنار بگذاریم و به بعد موکول کنیم تا زمانی که بچه ها خواب هستند، یا بیرون درحال بازی کردن هستند. ❌ درست نیست که آنها ببینند پدر و مادرشان جلوی فرزندانشان با هم دعوا می کنند، در حالی که کمکی از آنها بر نمی آید. بچه ها هرگز نباید در موقعیتی باشند که یکی از والدینشان را انتخاب کنند و از او طرفداری کنند. هیچ چیز بیشتر از این که پدر ومادر با همدیگر متحد نیستند، به بچه ها احساس نا امنی نمی دهد. 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
🌹🌱🌹🌱 به همسرتان اعتماد کنید معتقد باشید همسرتان بیگناه و درستکار است؛ تا زمانی که خلافش ثابت شود 👈اگر شما بی دلیل شریک زندگیتان را متهم ب خیانت کنید،چطور باید انگیزه وفاداری داشته باشد؟ 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. چقدر قشنگ گفتن دکتر عزیزی ما با اگرها زندگی میکنیم✖️✖️ 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زن ها عجیب ترین موجوداتی هستند که تا به امروز خلق شده اند! زن ها مثل کوه میمانند اما از جنس پنبه! یعنی همانقدر که میتوانند قد علم کنند و خودشان را استوار جلوه دهند به همان اندازه با یک اشاره ی کوچک فرو می ریزند و دلشان میشکند! زن ها ظریف اند ، نازک اند! زن ها را باید فهمید! نباید از کنارشان بی توجه گذشت! باید بی هوا بهشان محبت کرد! این موجودات عجیب قرن هاست که باعث شده اند خدا به چرخش دنیا خاتمه ندهد!!❤️🌹 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
انجام این کارا ممنوع⛔️ 🌸 زیاد صحبت کردن و صمیمی شدن سریع با بقیه تو مهمونی یا ... 🌸از زندگی خصوصی و یا خصوصیات اخلاقی خودتون یا همسرتون گفتن 🌸غیبت کردن 🌸لباس تمیز و شیک نپوشیدن و ظاهر نامرتب 🌸جلو همسرتون به دیگران دروغ گفتن 🌸استرس داشتن موقع کار مخصوصاّ مهمونی 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
امام على عليه السلام: التَّفَكُّرُ في آلاءِ اللّهِ نِعمَ العِبادَةُ انديشيدن درباره نعمت هاى خدا، چه نيكو عبادتى است. غررالحكم حدیث1147 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق‌ تاپاییز قسمت ۷ بالاخره بعد از کلی حرف زدن و پیاده‌روی رسیدیم خوابگاه دوان دوان و باعجله رفتم سمت تابلو اعلانات با دیدن نوشته‌ی روی برگه بی‌اختیار خندیدمو با کلی ذوق و هیجان دستمو دور گردن علیرضا حلقه کردم و گفتم -اخ جون بعدازظهر کلاس نداریم به جاش زیارت دسته جمعی به سمت جمکران اون هم با پای پیاده برامون گذاشتند. علیرضا یه اخمی به چهره گرفت و گفت -تو که حاج‌آقا رو میشناسی به موندن تو رضایت نمیده حتما باید بیای با این حرف انگار یه پارچ آب سرد ریختن روم با ناراحتی گفتم -راست میگی حالا چکار کنم؟ -به نظر من برو با حاج‌آقا صحبت کن اجازه بده تو بمونی منم کمکت میکنم دونفری رفتیم پیش حاج‌اقا صالحی تو اتاقش بود داشت چای میخورد -سلام حاج‌آقا -سلام حاج‌آقا حاج‌آقا صالحی یه استاد عبوس و جدی بود که هرکسی جرات نمیکرد باهاش حرف بزنه اما حساب من و علیرضا که از شاگرد زرنگاش بودیم با بقیه فرق میکرد. حاج‌آقا صالحی با دیدن ما سرشو از رو کتاب برداشت و گفت -به به آقایان طلبه امری باشه درخدمتم نگاهی به علیرضا انداختم و با اشاره ازش خواستم که سر صحبت و باز کنه. علیرضا هم بی‌مقدمه گفت -ببخشید حاج‌آقا اومدن به جمکران واجبه یعنی شاید بعضیا بخوان برن حرم یا بازاری جایی -آره واجبه همه باید باشن -آخه اسماعیل..... حرف علیرضا رو قطع کردم و گفتم -حاج‌آقا امکان داره من نیام جمکران؟ -نه برای چی کجا میخوای بری؟ -هیجا استاد ولییی..... -ولی چی؟؟ -اگه من نیام خیلی خوب میشه اخه با........ مونده بودم چی بگم از یه طرف ترس از استاد نمیذاشت حرف بزنم از طرف دیگه محمدمهدی حاج‌آقا صالحی یکم جدی تر شد و گفت -چرا حرفتو خوردی؟ بگو ببینم جمکران نمیای کجا میخوای بری؟ خواستم جواب بدم که علیرضا به دادم رسید و گفت -استاد حقیقتش اسماعیل با یکی از دوستاش قرار داره ضروری هم هست به همین خاطر اگه اجازه بدین اسماعیل نیاد ممنون میشیم حاج‌آقا یه نگاهی به من انداخت و گفت -با کی قرار داری؟ -حاج‌آقا بخدا پسره طلبه هم هست، پسر خوبیه، نگران نباشید -یعنی تو میخوای علیرضا رو تنها بذاری؟ نگاهی به علیرضا انداختم و گفتم -همین یک بار، خواهش میکنم قول میدم تکرار نشه حاج‌آقا صالحی با یه لبخند کوتاهی که رو لبش بود گفت -اشکال نداره ولی حواست باشه بقیه بچه‌ها چیزی نفهمن از خوشحالی بالا و پایین میپریدم ناغافل صورت علیرضا رو بخاطر کمک هاش بوسیدمو با یه خداحافظی توام با تشکر از اتاق حاج‌آقا بیرون اومدیم بیرون رفتم داخل اتاق گوشیمو برداشتم و به محمدمهدی پیام دادم -محمد جان وعده ما بعدازظهر ساعت شش چند لحظه بعد جواب پیامم اومد که نوشته بود -منتظرتم عزیزدلم اما کجا؟؟ یکم فکر کردم که کجا با محمدمهدی قرار بذارم حرم_جمکران- نه نه دوره.... رستوران تهران به صرف پیتزا -محمد جان وعده ما رستوران تهران باطعم پیتزا -باشه عزیزدلم منتظرتم محمدمهدی همیشه من رو عزیزدلم صدا میزد وقتی ازش میپرسیدم دلیلش چیه جواب درست و حسابی نمیداد. 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برای خواسته های خود به گونه‌ای از خداوند درخواست و تلاش کنید گویی هم اکنون محقق شده اند. خدایا شکرت🌹🙏 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞