eitaa logo
خانواده آرام
18.4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
9 فایل
روانشناسی دینی جهت رزرو تبلیغ ( @sadateshonam )
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 حضرت زهرا سلام الله عليها 🌟 خطاب به همسرشان : 🌸 یا علی ! 🌸 من از پروردگارم شرم می کنم 🌸 که از تو چیزی بخواهم ، 🌸 که بر آن قادر نیستی . 🌹 یا اَبا الحَسَن ! 🌹 اِنّی لَأستَحیی مِن اِلهی 🌹 اَن اُکَلِّف نَفسَکَ ما لا تَقدِرُ عَلَیه 📖 مناقب ابن شهر آشوب، ج۲ ،ص۷ ‌ ‌ 🥀⃝⃭𝄞ꕥ⊱ •-------------«🖤🔗»------------• 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
⚫️حضرت فاطمه زهرا(س): 💢خوشبختی در رضایت خانواده است ‌ ‌ 🥀⃝⃭𝄞ꕥ⊱ •-------------«🖤🔗»------------• ° 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت: دچار به قول سهراب یعنی عاشق! از شنیدن اين کلمه، واقعا بهم برخورد یعنی نمیخواستم حرفش رو قبول کنم و زیر بار این کلمات دم دستی بیفتم! بخاطر همین خیلی ناگهانی مهسا با واکنش شدید من مواجه شد! واکنشی که فکرش رو هم نمیکردم در این حد شدت داشته باشه! خودم رو محکم گرفتم و گفتم: مهسا حواست به حرفهات باشه که توی تله نیفتیم! (ولی واقعیت این بود من توی تله افتاده بودم!) بعد هم بدون خداحافظی ازش جدا شدم و راه افتاد سمت خونه.... توی مسیر برگشت در حالی که عذاب وجدان شدیدی داشتم اما ذهنم مدام تصویری که سر مزار شهید مرتضی اتفاق افتاده بود رو با جمله ی مهسا تلفیق میزد و مرور میکرد! به خودم می گفتم: مهسا باید حساب کار دستش می اومد که دیگه با این کلمات روحم رو بهم نریزه! بعد سوالی روی مغز راه می رفت، راه که نه! میدوید! اینکه واقعا مهسا باعث این وضعیت روحی الان منه یا خودم!!! شاید مهسا بهترین توجیه باشه برای فرار خودم از خودم! سعی کردم خودم رو مشغول کنم که فکرم مجال فکر کردن پیدا نکنه! باید کتاب فروشی می رفتم و چند تا کتاب می خریدم مسیرم رو از سمت خونه به سمت کتابفروشی کج کردم... اما مگه میشد به این راحتی بهش فکر نکنم!!! توی کتابفروشی هر چی بین قفسه کتابها چرخیدم نتونستم کتاب های مورد نظرم رو پیدا کنم! چاره ای نداشتم نمی تونستم تمرکز کنم، نهایتا بی خیالش شدم! از این وضعیت کلافه بودم ولی انگار یه حس خفته درونم بیدار شده بود! یه احساس وابستگی! با دیدن دوباره ی اون آقا وضعیتم فرق کرده بود! شاید مهسا راست می گفت... با همین افکار چند روزی از این اتفاق گذشت اما من نه تنها مثل دفعه ی قبل یادم نرفته بود بلکه زندگیم از وضعیت عادی خارج شده بود و بدبختی اینجا بود که تازه شروع ماجرا بود... متاسفانه این رو میشد بعد از گذشت چند ماه با وضعیت نمرات دانشگاهم به خوبی فهمید! دیگه تقریبا درس برام مهم نبود! اما توی هر شرایطی حتی با وجود کرونا، بدون هیچ غیبتی هر هفته حاضریم رو توی بهشت زهرا میزدم! اگر مهسا یا دوستام همراهم می اومدن که بهتر، اما اگر نبودن هم باز خودم می رفتم.... این تکرار دیدارها داشت کار دستم میداد! بهتر بگم کار دستم داده بود! ولی من فکر میکردم چون خیلی سنگین رفتار می کنم، نه تنها با اون آقا که با هیچ نامحرمی حرف نمی زنم و کار اشتباهی نمی کنم پس مرتکب خطایی هم نمیشم! ولی من سخت در اشتباه بودم سخت.‌‌... ادامه دارد.... نویسنده: 🔮 @gamegahanbine 🪩
▪️و اما تو فاطمه جان! تو بگو که من(علی) چه کنم؟ به دلم چه بگویم؟ به تنهایی‌ام، به بی‌کسی‌ام، به غربتم چه بگویم؟ بعد از تو زندگی بی‌معناست، حیات بی‌روح است و دنیا خالی است... ▪️فاطمه جان! چگونه بگویم؟ فراق تو سخت است، سخت‌ترین است، تاب آوردنی نیست. کارم شده است گریه‌ی حسرت‌آمیز و شیونِ حزن‌انگیز... ✍ 📚 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞