#مادرانه
وقتی #مادر باشی نمیتونی راحت از کنارخیلی چیزها رد بشی،مثلا تو #خیابون دارم راه میرم،نگاه میکنم اگه چیز به درد بخوری برا بازی بچه ها باشه برمیدارم.
دیشب از #مراسم برمیگشتیم چندتیکه چوب دیدم کنارتیربرق،برش داشتم آوردم امروز باهاش بازی #نجاری کنند.برای اونها بازیه اما خب تو تمرین خیلی #مهارتها کمکشون میکنه،یا مثلا اگه #مخروط ببینم برمیدارم یا برگهای خشک،خلاصه هرچی... اگه #جدول باشه میگم بچه ها از روش راه برند ، خلاصه سرم درد میکنه برا این کارها😅😅
مامانم بهم میگه آشغال جمع کن 😂😂
بچه هامم مثل خودم هستن #بستنی میخورند چوبشو نگه میدارند.در بطری جمع میکنند.مخروط جمع میکنند.😊😊
یوقتایی یه چیزی نداریم پسر بزرگم میگه مامان میشه خودمون بسازیمش... حالا با این چندتکه چوب با میخ و پیچ و چکش مشغولند.خصوصا دوتا بزرگتره... خصوصا پسربزرگم که کلا به کارهای #فنی خیلی علاقه داره
موفق باشید.
#بازی
#خیابون
#دور_ریختنی
#مهارت
#تمرین
#بسازیم
#معرفی_بازی
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا
#مطلب_17
تغییر نگرش در مدیریت
توپستهای قبل تااونجایی رسیدم که گفتم باید به خودم میومدم و #واقع_بینانه به خودم وزندگیم نگاه میکردم.
از اینجا به بعد #تصمیمات مهمی گرفتم وسعی کردم هرچه بیشتر تو پذیرش شرایطم قرار بگیرم.
تمام تمرکزم رو گذاشتم روی بچه ها و رشدشون. #کارگاه میبردمشون.#پارک . #کلاس .وهمه رو هم تنها میرفتم یا با تاکسی یا باماشین خودمون...درکنارش به رشد خودمم فکر میکردم دوره های مجازی تربیتی،مطالعه، #تحصیل_مجازی و هرچی که کمکم میکرد..
خلاصه چهارمین فرزند ما به دنیااومد و من روز #تولد_همسرم، بجای هدیه ، نوید اومدن دختر دوممون رو دادم. واین دختر برکات فراوانی باخودش داشت.بعدازسومی تصمیم داشتم که پرونده بچه دارشدنو ببندم اما هم خودم دوست داشتم دخترم خواهر داشته باشه هم پدرم گفتند من دعا کردم خدا یه دختر دیگه به شمابده.
خلاصه این شد که #فاطمه خانم شب ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بدنیااومد.
یکی دوروز قبل تولد فاطمه دچار #مشکل_تنفسی شدم و دکتر دستوربستری داد ؛ همون شب اول فاطمه بدنیا اومد ومن پنج روز #آی_سی_یو #بستری بودم.
شب اول بعد #اتاق_عمل نبضم اونقدر پایین بود که یک شب کامل #ریکاوری نگهم داشتندوشرایطم تا مرز هشدار خطری بود اما به لطف خدا ودعای بقیه حالم خوب شد .
بارداری فاطمه رو با پذیرش ودر آرامش فکری به سربردم هرچند جسمم دائم درگیر رسیدگی به سه فرزندم بود.وخداروشکر فاطمه بچه آرومی بود و گریه هاش در حد نوزادهای معمولی.
حالا دیگه به توانایی های خودم #ایمان داشتم.حالم بهتربود.کارم زیادبود.چندبرابر بقیه.اما با تغییر نگرشم توانم چندبرابر شده بود و این #لطف_خدا بود. جوریکه هرهفته خونمون #مراسم میگرفتم . امور مهدم رو مدیریت میکردم.البته باکمک دوتا مربی خوب وعزیزم.
برای مادرها کارگاه و مشاوره میزاشتم هفته ای یکبار . و هرجا میگفتم من چهارتا بچه زیر پنج سال دارم براشون غیر قابل باور بود.
خلاصه اینکه بازهم میگم #ذهن ،مرکز فرماندهی بدنه.اگر فکرتون، ذهنتون، قوی بشه،جسمتون هم یاری میکنه.حتما دیدید آدمهایی که با کمک ذهنشون تونستند برمسائل خیلی سخت،بیماریهای خیلی سخت مثل سرطان غلبه کنند.
این قدرت ذهنه.
بچه های منم مثل بقیه بچه ها ریخت وپاش دارند.یوقتایی دعوا میکنند.سرهمه چیز میرند. ببینید یدونه بچه چقدر ریخت وپاش داره چهاربرابرش کنید😅😅😅😅
باور کنید آدم توی سختی رشد میکنه.
وگرنه زندگی در شرایط ایده آل هنر نیست
#تغییر_نگرش
#شرایط_سخت
#قدرت_ذهن
#تحصیل_مجازی
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9