اللهم صل علی محمد و آل محمد
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۶۶
#امروز👇
👈 #دوشنبه #سوم_بهمن ۱۴۰۱
🙏به مناسبت#میلاد_امام_باقر علیه السلام #ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #امام_باقر و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈آیهای که #امام_باقر (ع) آن را امیدوارکنندهترین آیه #قرآن نامیدند
#حجت_الاسلام_عالی
#میلاد_امام_باقر
🌙 امروز دوشنبه سوم بهمن اول #ماه_رجب_المرجب است ، #نماز و #صدقه اول ماه فراموش نشود .
🕋رکعت اول بعد از سوره حمد ۳۰ مرتبه سوره توحید
🤲رکعت دوم بعد از سوره حمد ۳۰ مرتبه سوره قدر
بعد نماز هم صدقه بدهید
💎با این عمل سلامتی خود را در این ماه ازخداوند خریداری کنید.
#نماز_اول_ماه
#ماه_رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌸•
اللهم صل علی محمد بن علی
باقرالعلم و امام الهدی ...💛
#ماه_رجب 🌙
#امـام_بـاقـر 💚
#میلاد_امام_باقر 💐
هدایت شده از خانه مهر
🍀مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی خانه سبز🍀
🔴سنجش هوش و شخصیت کودک از طریق:
🔆🎨«نــقــاشــی»🎨🔆
💠به صورت مجازی
👤تحت نظارت کارشناس ارشد مشاوره خانواده: سرکار خانم الهه بهادری
📌جهت انجام تست و یا کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به آیدی @Bahadorri در پیام رسان ایتا پیام ارسال نمایید.
#مرکز_مشاوره_خانه_سبز
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@khanesabz110
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از آینده سازان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 #کلیپ
👏 #هفته_های_علوی
🙏 موضوع: #غر_زدن
👌هر هفته یک نکته از جملات کاربردی #نهج_البلاغه
🙏حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا حسنی
#دانستنیها
✍با وازلین ۱۰سال جوونتر بنظر بیاید 👇
قبل ازخواب صورتتان را بشویید وازلین را به صورت و اطراف چشمتون بمالید.
وازلین از چین و چروک ها جلوگیری میکنه و حتی چروک های عمیق رو از بین میبره.
هدایت شده از آینده سازان
محمد گفت: خانواده خاصی هستند. مجید لطفا شما رو پرونده دخترش که خارج از کشوره کار کن. کیه؟ کجاست؟ چیکار میکنه؟ خانوادش کیَن؟ همه چی درباره دختره میخوام.
مجید چشم گفت. محمد رو به سعید گفت: از بابک برام بگو!
سعید گفت: ماموریتی که ثریا به بابک داده، یه جوریه. اولا اینکه حدسمون درست بود. بابک رو از بازی زندیان و انتقالش به ایران و این حرفا خارج کرده. ثانیا خودِ بابک هم نمیدونه قراره چی ازش بخواد! فقط میدونیم که با تغییر فازی که در ماموریتش پیش اومده، اگر هم لیست خاصی وجود داشته باشه، دیگه دستِ بابک بهش نمیرسه. یا حداقل دراین مرحله خیلی بعیده.
محمد پرسید: مگه داره چیکار میکنه؟ به چی مشغوله بابک؟
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
بابک روبروی یک تلوزیون بزرگ و مجهز نشسته بود و در حال تماشای سریال هالیوودی، هر از گاهی هم تخمه میشکست و میخورد. دقایق آخر سریالی بود که داشت تماشا میکرد که ناگهان در باز شد و ثریا وارد شد. بابک جلوی پای ثریا بلند شد. ثریا پرسید: خب؟ چیکار کردی؟
بابک گفت: ده تا سریالو دیدم. اینم دهمیش بود که تموم شد.
ثریا نشست رو مبل و به بابک هم گفت بشینه. ثریا گفت: از اینا چی دستگیرت شد؟
بابک گفت: والا من که ... چی بگم ... خیلی فیلم شناس نیستم ... ولی خداییش خانم اگه به اینا میگن زن، به خارمادر ما تو ایران چی میگن؟
ثریا سری به نشان آفرین و تایید تکان داد و با ته خنده ای که گوشه لباش بود گفت: آفرین ... خیلی خوبه ... نگو فیلم شناس نیستی ... اینی که الان گفتی، نتیجه خیلی جالبیه. من این ده تا سریالو به بیست نفر دادم تماشا کنند. زن و مرد و پیر و جوون. همشون یه جورایی همین حرف تو رو زدند. از نقشی که این زنها داشتند خوششون اومده بود و تعریف کردند.
بابک گفت: خانم ینی این الان حرف درستی بود که زدم؟ من فقط حسمو گفتم!
ثریا از سر جاش بلند شد. بابک هم بلند شد. به بابک گفت: تو آخرین نفری بودی که این ده تا سریالو بهش نشون دادم و ازش نظرخواهی کردم. با خودم گفتم اگه این جوونِ غیر سینمایی، نظرش مثل بقیه بود، درسته و خطو درست انتخاب کردم. که دیدم خوشبختانه نظر تو هم همینه.
بابک سری تکون داد و با خنده گفت: خب خدا رو شکر. کار من تو این بخش تموم شد؟
ثریا گفت: تازه شروع شد. اطلاعات کامل و دقیق این ده تا سریالو از حلما بگیر و به ایمیل زندیان برسون.
بابک با خوشحالی گفت: چشم خانم. هستن؟ نرفتن هنوز؟
ثریا گفت: این اطلاعات رو بهش برسون. از فردا هم بگرد و یه دفتر خوب برای سه ماه اجاره کن. خودتم اونجا مستقر بشو. حلما برای مرتب کردن و چینش وسایلش میاد اونجا. خودت کلِ این سه ماه اونجا باش.
بابک گفت: چشم. نپرسم که قراره کاربری اون دفتر چی باشه و مکان را بر اساس روحیات و کلاس چه مدل آدمایی انتخاب کنم؟
ثریا که به در نزدیک شده بود و داشت میرفت، رو به بابک کرد و گفت: یه دفتر شیک و جذاب سینمایی. برای جلسات خصوصی و مشورتی با اهالی سینما.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
دو هفته بعد-لندن
سوزان اون روز بعد از اینکه از باشگاه اومد، باید فورا آماده میشد و میرفت. دید اگه چند دقیقه دیگه بمونه، میتونه نمازشو بخونه و بعدش با خیال راحتتری بره. رفت وضو گرفت و شالِ آبی فیروزه ایِ مخصوصی که داشت برداشت و سر کرد. وقتی مطمئن شد که وقتشه، الله اکبر گفت و نمازش رو شروع کرد. بعد از نماز، با اینکه ضعف کرده بود، نشست و تسبیحاتش رو گفت و بعدش کیفشو برداشت و رفت بیرون.
یک ساعت بعد، در اتاق پیتر نشسته بود. پیتر گفت: همون طور که گفتیم، قرار نیست اتفاقی بیفته و با کله بریم تو اشتباهات و تصمیمات مریم و آلادپوش. اما قراره بازی کنیم تا حرف شاهزاده و پیمان نوین زیر سوال نره.
سوزان گفت: حدس زدم دعوت از آلادپوش به جشن تولد دختر شاهزاده صرفا یه جور بازیه که بگیم خیلی مهم هستن.
پیتر گفت: ما نظرمون این بود که مریم بیاد. ولی بخاطر جوّ تبیلغاتی و درز اطلاعات و هزینه سنگین حفظ امنیتِ جشن تولد صلاح نبود. اما گفتیم آلادپوش بیاد که ...
سوزان فورا گفت: که هم مثلا از اونا یه نفر اومده باشه و عریضه خالی نباشه. و هم احتمالا اعلام حمایت معنوی و رسانه ای داشته باشیم از حرکتی که قراره سازمان مجاهدین با تجزیه طلب ها انجام بدن.
پیتر گفت: دقیقا. میخوایم همون شب مهمونی بهشون اعلام کنیم تا نگن اینا فقط گفتن پیمان نوین میبندیم اما حمایت نمیکنند.
سوزان لحظه ای سکوت کرد و بعدش گفت: حالا کِی هست این جشن تولد؟
پیتر گفت: فرداشب.
سوزان پرسید: قراره آلادپوش سخنرانی کنه؟ چون ازم خواسته یه متن سخنرانی براش آماده کنم!
پیتر خنده ای کرد و گفت: خب براش آماده کن. اما کوتاه.
سوزان نفس عمیقی کشید و زیرلب گفت: دیگه این خیلی تو مُخه.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour