سردار حاجیزاده: «فتاح» قابل انهدام نیست
فرمانده نیروی هوافضای سپاه:
🔹موشکی که امروز رونمایی آن صورت گرفت، موشکی است که در دنیا کم نظیر است به نحوی که با رونمایی این موشک ایران جزو چهار کشور دارای این فناوری شد.
🔹موشک فتاح به دلیل فناوری که دارد هیچ ضد موشکی برای آن وجود ندارد در حالی که برای سایر سلاحها مانند تانک، ناو، هواپیما و غیره موشک ضد آن وجود دارد و حتی برای سایر موشکها هم ضدموشک هایی ساخته شده است.
🔹موشک فتاح به دلیل نوع حرکت آن که در جهات و ارتفاع مختلف است توسط هیچ موشکی قابل انهدام نیست برای اینکه موشکهای ضدموشک طبق یک بردار مشخص حرکت میکنند که البته سرعت آنها از سرعت کمی هم برخوردار است.
#ایران_قوی
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۵۰۱
#امروز👇
🙏 #چهارشنبه #هفدهم_خرداد ۱۴۰۲
👌 ثواب قرائت امروز محضر همه #شهدای_انقلاب و مادر سادات #فاطمه_زهرا علیهاسلام
📌رازهایی که نباید به هیچکس بگویید :
▫️شادیها و خوشیهای خودتان
▪️عکس های شخصی
▫️مشکلات مالی
▪️جزئیات دعوای زن و شوهری
▫️رابطه زناشویی
▪️همسر شما چه فکری راجع به آنها میکند.
👈 راز همیشه هم چیز بدی نیست.آن هارا بین خودتان حفظ کنید و نگذارید استرس خارجی به آن وارد شود.و به این ترتیب رابطه بین شما و همسرتان عمیق تر میشود.
دوستان و خانواده شما لازم نیست همه چیز را راجع به رابطه شما بدانند.بعضی چیز ها بهتر از ناگفته بماند
#سبک_زندگی #همسرداری
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣3⃣
✅ فصل نهم
💥 توی قایش، یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانهی آنها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی میزد. میگفتند: « قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند. » خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
💥 چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. میگفت: « از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمیدانی چقدر مهربان است. قدم! باورت میشود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خوردهام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطرهی خونم سربازش هستم. نمیدانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابانها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابانها را با گلدان و شاخههای گل صفا داده بودند. نمیدانی چه عغظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابانها. موتورم را همینطوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیهاش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یکدفعه به یاد موتور افتادم. تا رسیدم، دیدم یک نفر میخواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بیاجر و مزد نمیماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند. »
💥 بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: « این عکس به زندگیمان برکت میدهد. »
💥 از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. میرفت رزن فیلم میآورد و توی مسجد برای مردم پخش میکرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. میخندید و تعریف میکرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، میخواستندتلوزیون را بشکنند.
💥 بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: « مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام میشوم. »
آنطور که میگفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود میرفت همدان و پنجشنبه عصر میآمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، میگفت: « اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا میداند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمیآمدم. »
💥 تازه فهمیده بودم دوباره حامله شدهام. حال و حوصله نداشتم. نمیدانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: « نمیخواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شدهام. »
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دستهایش را گرفت رو به آسمان و گفت: « خدا را شکر. خدا را صد هزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که اینقدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن. »
💥 از دستش کفری شده بودم. گفتم: « چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت میافتم. دستتنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همهی کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال میروم. »
💥 خندید و گفت: « اولاً هوا دارد رو به گرمی میرود. دوماً همینطوری الکی بهشت را به شما مادران نمیدهند. باید زحمت بکشید. » گفتم: « من نمیدانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچهدار شوم. »
گفت: « از این حرفها نزن. خدا را خوش نمیآید. خدیجه خواهر یا برادر میخواهد. دیر یا زود باید یک بچهی دیگر میآوردی. امسال نشد، سال دیگر. اینطوری که بهتر است. با هم بزرگ میشوند. »
💥 یکجوری حرف میزد که آدم آرام میشد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سر به سر خدیجه گذاشت. بعد هم آنقدر برای بچهی دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم.
صمد باز پیش ما نبود. تنها دلخوشیام این بود که از همدان تا قایش نزدیکتر از همدان تا تهران است.
🔰ادامه دارد...🔰
#داستان #داستان_کوتاه #رمان #شهدا #دفاع_مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥واکنش مجری شبکه سه به اظهارات ضدایرانی ظریف
🍃🌹🍃
🔹ظریف حتی متن برجام را هم نخوانده است؛ حالا از ترکمانچای دفاع میکند!
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
#آگاهی_سیاسی
👏 به مناسبت فرارسیدن سالگرد #رحلت_امام_خمینی برگزار میشود
👈 #مسابقه_کتابخوانی
🙏 #مقایسه_دوانقلاب_توحیدی
👌زمان بارگزاری پرسشنامه ۱۸ خرداد