eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 احترام به همدیگر شرط دوام خانواده است. احترامی که برای خودتان قائلید، احترامیست که در آینده فرزندتان برای خودش وشما قائل خواهد بود 👈 پس مشکلاتتان را در خلوت با همسرتان حل کنید و مقابل فرزندتان به هم بی احترامی نکنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 بزودی گرفتار تله جمعیتی می شویم 😰 🍃🌹🍃 ✅ تا آخر ببینید و تا آنجائیکه می توانید منتشر کنید.
👏 برنامه سال ۱۴۰۲ 👈 افتتاحیه ویژه پسران یکشنبه ۴ تیر 👈 افتتاحیه ویژه دختران سه‌شنبه ۶ تیر 🙏 ساعت حرکت سرویس‌ها 👈 شهرک نامجو: مقابل درب ورودی شهرک، ساعت ۷ صبح 👈 شهرک چمران: ضلع شمالی میدان نوبنیاد، ساعت ۸/۱۵ 👈 شهرک رجایی: مقابل دبستان توحید، ساعت، ساعت ۸/۳۰ 👈 سایر مسیرها: مثل سال گذشته پارکینگ سرویس گروه شهید سلیمانی 👇📣 توجه توجه 📣 👇 👈🚷⛔ از پذیرش وحضور افرادی که مدارک کامل ارائه نداده و کد عضویت کانال آینده سازان دریافت نکرده اند در اردوها ممانعت به عمل می آید حتی اگر به همراه سرپرست در محل حضور پیدا نمایند.🚷⛔👆👆👆👆👆👆👆👆👆
⤴️⤴️ قسمت چهل و پنجم اما ته دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی. رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد. یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق. تا مرا دید، گفت: «یک استکان چای که به ما نمی دهی، اقلاً بیا ببین از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت می آید؟!» دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: «جان صمد بخند.» خنده ام گرفت. گفت: «حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم. چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه.» دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم. سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: «بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید.» خجالت کشیدم و گفتم: «ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.» دستم را گرفت و گفت: «چی! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.» گفتم: «آخر حیف است این لباس مهمانی است.» خندید و گفت: «من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟!» تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: «بنشین.» بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: «به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیرکارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ وگرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند. مگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند.» به خودم آمدم. گفتم: «تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم.» نفس راحتی کشید و گفت: «الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم می خواهد بگویم، درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده. هر بار که می آیم، می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد. به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی.» زدم زیر گریه، گفتم: «صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر.» با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.»‌ و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند.حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد.لباس هایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد. به این زندگی عادت کرده بودم
👏 برنامه سال ۱۴۰۲ 👈 افتتاحیه ویژه پسران یکشنبه ۴ تیر 👈 افتتاحیه ویژه دختران سه‌شنبه ۶ تیر 🙏 ساعت حرکت سرویس‌ها 👈 شهرک نامجو: مقابل درب ورودی شهرک، ساعت ۷ صبح 👈 شهرک چمران: ضلع شمالی میدان نوبنیاد، ساعت ۸/۱۵ 👈 شهرک رجایی: مقابل دبستان توحید، ساعت، ساعت ۸/۳۰ 👈 سایر مسیرها: مثل سال گذشته پارکینگ سرویس گروه شهید سلیمانی 👇📣 توجه توجه 📣 👇 👈🚷⛔ از پذیرش وحضور افرادی که مدارک کامل ارائه نداده و کد عضویت کانال آینده سازان دریافت نکرده اند در اردوها ممانعت به عمل می آید حتی اگر به همراه سرپرست در محل حضور پیدا نمایند.🚷⛔👆👆👆👆👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پولپاشی منافقین در آمریکا؛ روایتی از فریب دادن یکی از ساکنین جداشده کمپ اشرف در آلبانی عضو سابق کمپ اشرف در گفتگو با تلویزیون آلبانی: 🔹سازمان یک نامه ای از دست خط برادرم جعل کرد و مرا به آلبانی کشاند 🔹 ۲۱ سال در سازمان مجاهدین بودم و نتوانستم با مادرم تماس بگیرم. تنها آرزوم این است که بعد از بیست و دو سال خانواده ام را ببینم 🔹همه افراد قدیمی سازمان نظامی هستند و از اساتید اینترنت و کامپیوتر در آمریکا بودند.
۴ نکته برای تربیت فرزند آگاه ۱) وقتی والدین چیزی را به زور از کودک میگیرند، کودک "زورگویی" را یاد میگیرد... ۲) وقتی والدین برای آرامشِ کوتاه مدت خودشان به کودکان وعده هایی میدهند که به آن عمل نمیکنند، کودک "دروغگویی" را می آموزد... ۳) وقتی والدین خواسته یا ناخواسته بر کودکانی که چیزی را خراب میکنند جیغ میزنند، پس کودکان هم یاد میگیرند "جیغ بزنند"... ۴) وقتی والدین برای آرامش کودکِ آسیب دیده دیوار یا اسباب بازی را میزنند و میگویند زدمش دیگه گریه نکن کودک "انتقام گیری" را یاد میگیرد...
👈 ۵۱۹ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماسلام