#بفرست_واسه_عشقت ♥️✨
عشقم مرسی که وارد زندگیم شدی...
و با بودنت بهترین حس دنیارو بهم دادی مرسی که همیشه هوامو داری...
و با مهربونیت معنی عشق رو بهم میفهمونی
هرچی از خوبیای تو بگم کم گفتم، چون تو واسم هم عشق بودی هم رفیق...🤍🖇
تو تنها کسی هستی که...
باهاش ازته دل میخندم، تو تنها کسی هستی که حتی بد اخلاقیمو دوست داره (:
تو تنها کسی هستی که هیچوقت ازت خسته نمیشم، تو تنها کسی هستی که همیشه بهترینارو واست خواستم حتی بیشتر از خودم...
تو تنها کسی هستی که تو هر شرایط هستی کنارم بودی و حمایتم کردی⛓
تو اولین و آخرین عشق زندگی من بودی و هستی همهی اولین هارو با تو تجربه کردم و قول میدم آخرین هارو هم با تو تجربه کنم
بمونی برام آرامشم...🫀💌🔒•
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
🎀 @delbrak1 🎀
﮼᠙ نامهایبهاونیکهدوسشدارم💝🔒 :
╮ گاهی وقتا خودتم میدونی که چقدر دوستت دارم،
┋میدونی که واسم متفاوت ترینی :))"🌕💛.
┋توی اعماق و توی اوج تو برام یه حس شیرینی که
┋هیچوقت فراموشش نمیکنم🥂🔗 ]]]
┋هرچی که هست، تو معمولی نیستی نمیتونم بخشی
┋از احساس زود گذرمو بهت بدم من برای همیشه، روی
┋تو حساب کردم🫀🫂"!>>>>
┋تو یه تیکهی بزرگ از وجودم و یه بخش بزرگ از زندگی
┋منی من همیشه اون کسیام که بی سرو صدا هم بهت
┋اهمیت میده ... واسه همین،
┋اگه احساس تنهایی کردی بدون قلب من از دور برای
┋ناراحتیِ تو اشک میریزه🥺❤️🩹..
┋و برای خوشحالیت صدایِ خنده هاش به آسمون میرسه
┋خیلیخوشبختمکهدارمت :))"💍🕊..˼🩵˹
ᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢ
🎀 @delbrak1 🎀
وقتاییکهسالگردتونهبفرستبراش:
مرسیکهبااومدنتتوزندگیمهمهچیورنگیکردی
خوشحالمازاینکهیکسالتوروتوهمهلحظههایزندگیمشریکبودم.
بهمحسواقعیعشقروفهموندی.مرسیکهباهمهسختیهابدخلقیها
بازمموندیوپایههایعشقمونومحکمترتویرابطمونوقلبمحککردی،
کهتاهمیشهگوشهقلبمنفسبکشیوزندگیکنی
سالگردمونمبارکمعنایحقیقیِعشق!🫶🏻♥️
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 حالا سه تا دختر ناز دارم ... 🌿🌿🌿@delbrak1🎀
من متولد دی ماه ۵۸ هستم. هم دبیر ریاضی دبیرستانم و هم دانشجوی دکترای ریاضی...
سال ۸۱ ازدواج کردم در حالی که دانشجوی ناپیوسته کارشناسی ریاضی بودم و در حومه شهر قم تدریس میکردم و زندگی مون زیر صفر بود پر از قسط ( بدون یک ریال کمک اطرافیان)
در سال ۸۳ در حالیکه دانشجو و معلم بودم و بدلیل فشار خانواده همسرم برای فرزند دار شدن و بعد از کلی استرس و خوردن قرصهای شدید برای کنترل استرس دختر اولم بدنیا اومد.
بدلیل مشکلات کمر درد شدید و پارگی رباط پا از ایستادن زیاد و پله های زیاد آپارتمان با کلی ترس و لرز از بارداری و شدت پادرد سال ۸۹ دختر دومم بدنیا آمد. و همسرم بدلیل پسر دوست بودن خانواده شون و ترس از اینکه سومی هم دختر بشه، دیگه علاقه ای به فرزند دیگر نداشت و کلا همه زندگی مون شد تربیت این دو دختر تیز هوش و با استعداد...
تا اینکه با اصرار من بعد از ۱۲ سال قرار شد بریم با روش تعیین جنسیت برای فرزند پسر اقدام کنیم. همینکه داشتیم به این موضوع فکر میکردیم خدا خواسته و بطور هماهنگ نشده باردار شدم. خیلی شوکه شدیم چون تصمیم کامل نگرفته بودیم( وای خدای من اگر این هم دختر میشد چی؟؟؟؟؟؟) ولی دیگه کار از کار گذشته بود و من در سن ۴۲ سالگی و همسرم ۴۴ سالگی دوباره داشتیم مادر و پدر میشدیم درحالیکه دو دختر ۱۸ و ۱۲ ساله داشتیم.
به دور از چشم بچه ها ( که روحیه شون تضعیف نشه ) کلی برای پسر شدن بچه مون نذر کردم و کلی نماز شب خوندم و خیلی گریه و استغاثه کردم، ولی در نهایت گفتند بچه تون دختره...
ولی برای یک لحظه هم ناشکری نکردم. فقط تعجب کردم که پس اون همه نذر چی شد؟؟؟؟ تا ۴ ماهگی بارداریم را به کسی نگفتم، فقط ۴ نفر خودمون می دونستیم دختر گلم خیلی زودتر از وقت موعود در ۷/۵ ماهگی بدنبال بالا رفتن فشار من بدنیا اومد ولی الحمدلله از همه نظر سالم بود در حالیکه تا آخرین روزها در حال تدریس ریاضی پایه دوازدهم بودم و الان دختر گلم ۳ ماهه هست.
خدایا شکرت که منو در مقابل حرف و نگاه برخی مردم نادان و بی فرهنگ مقاوم قرار دادی...
راستی در سن ۴۳ سالگی مادر شدن دوباره هم برای بعضی ها احساس خوبی نیست بخاطر حرف مردم ولی من بی خیال حرف همکار و فامیل و ....هستم و دارم با نی نی قشنگم کیف میکنم 😍
🎀 @delbrak1 🎀
❣شهید: مجید محسنی
تاریخ ولادت: 1343
تاریخ شهادت: 1366
محل شهادت: ماووت
نام عملیات: نصر چهار
❣فرازی از وصیتنامه شهید مجید محسنی:
نماز را بزرگ شمارید؛ که ما داریم برای نماز میجنگیم. من با دید باز و با آگاهی کامل در این راه که همان راه اولیا میباشد گام برداشتهام .مگر میشود که اسلام در خطر باشد و ما دست بر روی دست بگذاریم و بی تفاوت بنشینیم و نظارهگر باشیم تا دشمنان در خانه ما لانه کنند. جبهههای جنگ همانند یک مربی است که انسان را دهها سال به جلو میبرد .کار من و دیگران این است که به این جنایتکاران نشان دهیم که دیگر فکر تجاوز به هیچ کشور اسلامی را نداشته باشند. و باید به تمامی دنیا بفهمانیم هر مکانی که با لاله اسلام روییده شود، نباید مورد تجاوز واقع گردد. من میروم تا به کاروان شهدا که آرام به سوی تجلی گاه حق در حرکت است بپیوندم.
با ذکر سه صلوات به شهید محسنی عزیز متوسل میشیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🎀 @delbrak1 🎀
•🤍🫀• 5 تکنیک برای دلتنگ کردن طرفِ مقابل:
؛🌸𝟷-
اگه مدتی ازش خبری نشد صبر کن و بهش فضا بده تا خودش دلش تنگت بشه.بهش زنگ نزن پیام نده
؛💕𝟸-
فکر نکن اگه دائم بهش بچسبی و چکش بکنی بیشتر بهت جذب میشه اینطوری اونو از خودت دورتر میکنی
؛🌸𝟹-
برای خودت ارزش قائل شو، انقدر خودت رو محتاج نشون نده. سر خودتو گرم نکن
؛💕𝟺-
وقتی میبینی برای خودت و زندگیت برنامه داری و کل زندگیت بهش خلاص نمیشه.بیشتر سمتت کشیده میشه
؛🌸𝟻-
غر زدن و شکایت و انتقاد ممنوع!
با این رفتار اونو فراری میدی و باعث میشه هرزمان که دلتنگت بشه یاد غرزدنا و انتقاد کردنات بیفته و ازت دوری کنه.پس با روش درست خواستههات رو بیان کن
• · · · · · • ✢ • · ·
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما.....
کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد..
کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد
کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
.
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
#پل
#قسمت7:
کیارش؟
کیارش: هوم؟
-: از دست من ناراحتی؟
کیارش: تو هم اگر دروغ بشنوی اونم از کسی که انتظار نداری ناراحت میشی.
-: من که دروغی نگفتم به خدا تمام مدت من تو کتابخونه بودم ده دقیقه قبل از اینکه شما کلاستون تموم بشه من اومدم بیرون.
کیارش نگاهی من کرد و گفت: نمیدونم چیزی که دیدم باور کنم یا هوای چشمای معصوم تو رو.
-: به تجربه ات اعتماد کن. من تا حالا به تو دروغ گفتم؟ کاری کردم که ناراحتت کنه؟
کیارش: نه ولی گوش کن تارا منو تو یک جا درس میخونیم دوست ندارم کاری کنی که خدای نکرده مشکلی برات پیش بیاد اونوقت من نمیتونم راحت درس بخونم تو مثل خواهر منی و ناموس من . میدونم خیلی طبیعیه که بخوای تو این سن با کسی آشنا بشی منم جلوتو نمیگیرم فقط میگم مراقب باش.
بغض سختی گلومو گرفته بود. من به چی فکر میکردم اون به چی. من موندم که با اون برگردم اون میگه آزادی با هر کی میخوای آشنا بشی. من عاشقشم اون میگه تو مثل خواهر منی.
تا جایی که میشد بغضمو قورت دادم .
کیارش: تارا؟
-: بله:
کیارش: میخواستم در مورد یه مسئله ای باهات صحبت کنم که ذهنمو خیلی وقته مشغول کرده. نمیخواستم ذهن تو رو هم مشغول کنه ولی مجبورم که بهت بگم.
-: خوب؟
کیارش: فردا ساعت 3 کلاست تموم میشه؟
-: آره.
کیارش: من میام دنبالت با هم صحبت میکنیم.
-: باشه.
نمیدونستم در مورد چی میخواد حرف بزنه ولی دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. خدایا چی میخواد بگه؟ تمام شب بدون اینکه از کتابهام چیزی بفهمم کتابامو پهن کرده بودم جلومو مثلا درس میخوندم تا بلاخره صدای کاوه در اومد.
کاوه: ااااااااااه. ول کن دیگه تارا حالمو به هم زدی. من که صبح تا شب باید نقشه بکشم مثل تو سرم تو کاغذ و قلم نیست.
کیارش: چیکارش داری کاوه درس داره
کاوه: پس چرا تو انقدر درس نمیخوندی؟
کیارش: مگه من رتبه ی سوم کنکور بودم؟
همتا: بسه بابا تارا کاوه راست میگه دیگه ار وقتی دانشگاه قبول شدی یه روز درست و حسابی ندیدیمت.
کاوه: شدی مثل خاله پیره دو تا چروک هم بذارن تو صورتت میشی مثل کدو قل قله زن.
کیارش: انقدر اذیتش نکنید.
کاوه: بلهههههههههه. منم اگر مدافعی مثل تو داشتم معلومه به خودم زحمت نمیدادم حتی جواب پسر خاله و خواهرمو بدم.
خاله: ولش کنید بچه مو بیاد بشینه کنار شما چیکار کنه؟
همتا: دست شما درد نکنه دیگه خاله حالا دیگه ما قابل نشست و برخاست نیستیم؟
کاوه: معلومه نیستیم عزیزم منو تو باید بریم غاز بچرونیم. بعد دست همتا رو گرفت و بردش طرف اتاق که صدای کیارش میخکوبشون کرد
کیارش: شما لطف میکنید غازتونو همین جا تو هال میچرونید. هوای اتاق برای غازتون خوب نیست
کاوه و همتا نگاهی به هم کردند و بدون اینکه بحث و کش بدن هر کدوم نشستن رو مبل و سرشونو به یه چیزی گرم کردن. کیارش چیز خاصی نگفت ولی لحن و حرف کیارش میرسوند که به اون دو تا اعتماد نداره و این برای من که نگاههای اون دو تا رو به هم دیده بودم کاملا قابل لمس بود. البته به کاوه اعتماد داشتم ولی به اینم اعتقاد داشتم که دختر و پسر مثل آتیش و پنبه اند کنار هم باشن هر دو خاکستر میشن. زیر چشم نگاهی به کیارش کردم دیدم اونم زیر چشم داره منو نگاه میکنه. انگار با نگاهمون با هم حرف میزد هر دو تو این مسئله که باید بیشتر مراقب کاوه و همتا باشیم اتفاق نظر داشتیم.
اسم من از یاد تو رفت
ای آنکه در آینه ای
این چهره ی خسته منم
این آه سینه سوز من
دیوار سرد فاصله است
بین منو هم سخنم
فریاد من سکوت تو
لب تو باز و بی صدا
عروسکی به شکل من
غریبه اما آشنا
نگاه مات تو به من
مثل نگاه دشمنه
جسم تو گرمی نداره
مگر تنت از آهنه
سکوت تو یه فاجعه ست
برای هم صدای
🎀 @delbrak1 🎀
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سمبوسه_پنيري😍😋
▫️سيب زميني ٤ عدد درشت
▫️جعفري و گشنيز خرد شده ١ پيمانه
▫️پياز ٢ عدد متوسط
▫️پنير پيتزا ١ پيمانه
▫️نان لواش ٥ عدد
▫️نمك ١ ق غ
▫️فلفل قرمز و سياه هر كدام ١ ق چ
▫️اويشن ١ ق چ
▫️فلفل تازه به دلخواه
شما ميتونيد براي رژيمي شدنش پنير داخلش نريزيد و هنگام پخت فقط روي دو طرف نان رو با روغن زيتون كمي چرب كنيد و با شعله كم بزاريد نان برشته بشه..😍
🎀 @delbrak1 🎀