#همسرانه
انتظار خود را ابراز کنید
💠 در طول روز با پیامک به شوهرتان پیام دهید که منتظر قدومت هستم تا شوق و اشتیاقش برای آمدن به خانه زیاد شود.
💠 انتظار خود را با الفاظ عاشقانه و گاه معاشقه بیان کنید.
💠 مردها از بیان این انتظار به وجد میآیند.
💠 با ابراز این انتظار، منزل را برای مرد تبدیل به پناهگاه روحی او کنید.
🎀@delbrak1🎀
.
مردها وقتی با زن #روبرو هستند، یک پا اخلاق #بچه را دارند؛ این موضوع مهم را نباید فراموش کنی که با #بارک_الله و ماشاءالله بهتر میشود آنها را #رام کرد تا با #اخم و تخم و حتی خواهش و التماس.
از من به تو نصیحت، چه یک روز چه یک سال، هرگز به او #التماس نکن که از این دست بردارد یا تو را #دوست داشته باشد؛ اگر کردی #یقین بدان که نتیجه عکس گرفته ای. باز به تو #توصیه میکنم دختر، نرمی و #نوازش، نرمی و نوازش. اما نرمی و نوازشی که بجا و از راهش باشد. موی گربه را اگر از راه برعکس نوازش کنند برمیگردد #چنگ میزند.
🎀@delbrak1🎀
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
بهم گفت اول تو این عقدو بهم بزن تا من پا پیش بذارم....🍃🍃🍃🌹
#ماهچهره
🍃🍃🍃🍃🍃
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#ماهچهره 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 گذشته ی اون به من مربوط نیست همونطور که گذشته ی من به اون ربطی نداره البته تا
#ماهچهره
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
پدر و مادر حمید ساکت بودن ولی خودش شروع به حرف زدن کرد و گفت لازم نیست ماهچهره خانم اون خونه بمونه براتون به عنوان یه سرمایه من که همچین انتظاری از مریم خانم ندارم. بقیه سکوت کردن و منم توی فکر فرو رفتم که یعنی حبیب هم همین نظرو داره یا نه اقا صمد با خونوادهی حمید درباره ی این که جشنمون توی یه روز باشه صحبت کرد و خوشبختانه اونا هم موافقت کردن بعد از اون هفته ی بعد باهاشون قرار گذاشت که حبیبم دعوت کنه و هر دو طرف درباره ی مراسمها با هم صحبت کنن. توی اون مدت مریم حسابی توی خیاطی راه افتاده بود و لباسهای قشنگی میدوخت کم كم منم همه و پا به پای اون لباس میدوختم. به لطف خاله زهره مشتری های خوبی پیدا کرده بودیم و به مرور کارمون راه افتاده بود.هفته بعد فرا رسید
گذاشمدت مریم حس یاد گرفته به
و خانواده ی حمید و حبیب صمد جمع شدیم. همه با هم اشنا شدن و تصمیم بر این شد که مراسم عقد و عروسی یک روز برگذار شه. بعد از اون درباره
و مشو مریم خونه ی افراس یک روزبیانه ی ما هم دیدها
ی مهریه ی ما صحبت کردن و حبیب هم با حمید در مورد خونه ی ما هم نظر بود قرار عروسی برای دو ماه بعد گذاشته شد و توی اون مدت ما چهار نفری خرید هامونو انجام میدادیم. مریم تصمیم گرفته بود که لباس هامونو خودمون بدوزیم و بیشتر کاراشو هم خودش انجام میداد.کم کم وسایل خونه رو میفروختیم و با پولش تونستیم چرخ خیاطی بخریم حمید خودش تمام جهزیه ی مریمو به سلیقه ی مریم خرید و حبیب هم یه سری از وسایل خونه ی مادرش که قابل استفاده نبود عوض کرد و یه دستی به سر و روی خونه کشید. روز عروسی ما فرا رسید و اون روز با کمکهای اقا صمد و پدر حمید و پس اندازی که حبیب داشت قشنگ ترین روز زندگی من و مریم شد.
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#ماهچهره 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 پدر و مادر حمید ساکت بودن ولی خودش شروع به حرف زدن کرد و گفت لازم نیست ماهچهره
#ماهچهره
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
هیچ کدوممون باور نمیکردیم که این اتفاقها واقعی باشه همش فکر میکردیم خوابیم و هر لحظه ممکنه از این خواب خوش بیدار بشیم. بعد از مدتها اون شب بود که از مریم
جدا شدم و هر کدوم به خونه ی خودمون رفتیم کنار حبیب اصلا احساس غریبی نمیکردم و اصلا غم و غصه ای نداشتم که خانواده ای .ندارم زندگی مشترک ما شروع شد و هر روز بیشتر متوجه ی این میشدم که عشقی که حبیب به من داره چقدر زیاده.کم کم تمام وسایل خونه ی قبلیمون رو با مریم فروختیم و چرخ خیاطی های بیشتری خریدیم. مریم حسابی اسمش توی شهر خوب در رفته بود و تونسته بود چند تا شاگرد بگیره.
بیشتر روزمون کنار هم بودیم و تقریبا چیزی برای ما عوض نشده بود. سه ماه از عروسیمون گذشته بود که حال بد مریم خبر از بارداریش میداد با بارداری مریم دوباره
داغ دل من تازه شد و همش به فکر بچه هام بودم همون روزها بود که دیگه حبیب
حال به مریه هام بودم. همشنهاد داد کردم و قرار است به
نتونست طاقت بیاره و منو توی اون حال ببینه و پیشنهاد داد که یه سفر کوتاه به تهران
داشته باشیم و دوباره با عمم صحبت کنیم با طلعت صحبت کردم و قرار شد اون چند روز که تهرانیم خونه ی اون بمونیم تنها کسی که دلم براش تنگ میشد طلعت بود تنها بازمانده ی خانوادم. بعد از چند روز وسایلمونو جمع کردیم و به سمت تهران حرکت کردیم نمیتونستم زیاد اونجا بمونم و مریمو با اون وضعیت تنها بذارم همون روزی که رسیدیم بعد از این که حسابی خواهرمو دیدم و دلتنگی هام رفع شد با حبیب به سمت
خونه ی عمه راه افتادیم. عمه از دیدن ما کنار هم حسابی جا خورد ولی مثل همیشه خودشو بیخیال نشون داد. اون روز خیلی با عمه حرف زدم و بهش التماس کردم که کمکم کنه بچه هامو پس بگیرم ولی اون هنوز هم حرف چند سال قبلشو میزد و می گفت من ازشون بی خبرم
🎀@delbrak1🎀
♥️🌱🌸🌿
🌿
🌸
🌱
♥️
#سیاست_های_زنانه
بد لباس بودن خانم در خانه
روی مد بودن و خوش لباسی یک چیز است و پوشیدن لباس های عجیب و غریب چیزی
دیگر.
🚹 آقایان معمولا حس خوبی نسبت به خانم هایی که لباس های خیلی گشاد می پوشند ندارند.
👈لباس های به قول خودمان خانمانه بیش از هر چیز دیگری می تواند یک مرد را تحت تاثیر قرار دهد. گاهی ساده ترین لباس وقتی به صورت مرتب و تمیز استفاده شود بهترین تاثیر را در ظاهر می گذارد.
🎀@delbrak1🎀
#ایده_های_زنونه🦩🌿*-*
#ايده_عاشقانه 💏
روی یک کاغذ متن زیر را بنویسید و کنار قاب عکس همسری در جلوی دیدش قرار بدهید.
و یا اینکه زیر عکس همسری متن را بنویسید و براش ارسال کنید:
اکسیژن بهانه ای بیش نیست!
من هر صبح
عکست را می بوسم،💋
همین برایم کافیست💋
🎀@delbrak1🎀
#ایده_های_زنونه🦩🌿*-*
اگر رابطه ای سرد می شود
هر دو آن را گرم کنید!
منتظر نمانید که حتما کسی برای گرم کردن آن بر رویتان نفت بریزد تا بلکه به خودتان بیایید.
یا اینکه زنده نگهداشتن گرمای بین خودتان را وظیفه ی طرف مقابلتان بدانید.
برای گرم شدن یک رابطه تنها یک نفر کافی نیست
در این صورت کسی که همیشه برای روشن نگه داشتن رابطه ای هیزم میشود
چیزی جز خاکستر از او باقی نمیماند!
و کسی که خاکستر شده را هیچوقت نمیتوان دوباره به همان شاخه و برگ سرسبز و شاداب بازگرداند.
اگر سوختنی در کار است باهم در کنار هم و برای هم بسوزید...
🎀@delbrak1🎀
وای سینک ظرفشویی خونم انقدر کثیف و داغون شده بود ☹️
پول هم نداشتم که یک نو بخرم😔
مهمون میومد خونم خجالت میکشیدم 😩
جاری ور پریدم اومد خونمون گفت این چه زندگی داری بیا اینجا👇 ببین با وسایلای #داغون چه چیزایی درست میکنه😳
عضو شدم الان سینک ظرفشویم نو شده👇
https://eitaa.com/joinchat/2761359667Cd485941303
سلام صبح بخیر
امروز خدایی منتظر توست که
از همه مهربونتره ...
بهش اعتماد کن و زندگی رو با نامش آغاز کن
روزتون پر از نگاه مهربون خدا
🎀@delbrak1🎀