eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 عشاق بخوانند ... 🌿🌿🌿 از قشنگ ترین متنایی که خوندم نامه ی علی شریعتی به عشقش بود: «عزیزِ مهربانِ بداخلاقِ صبورِ تندجوش! امید بخشِ یأس آورِ، پرحرفِ حرف نشنو،بدترین بدِ خوب‌ترین خوبِ با وِی نتوان زیستن، بی وِی نتوان بودن! یک جورِ درهم برهمِ شلوغ پلوغِ قرو قاطی عزیزی که تورا نمی‌توانم تحمل کنمو دنیا هم بی تو تحمل ناپذیر است!😌💕» 🎀 @delbrak1 🎀
🌹 ! 🔵حواستون باشه که اگر دایما از همسرتون بپرسید: ❌منو دوست داری؟ ❌همه چی خوبه؟ ❌من خوشکل ام؟ ❌هیکلم خوبه؟ و سوال های مشابه این سوال ها... 🔵به یادشون میارید که شایدم واقعا خوب نیست! شاید ایرادی داره!!! اتفاقا برعکس باید انجام بدین؛ هر از گاهی که جلوشون هستید برین جلوی آینه و از خودتون تعريف كنيد.. 🎀 @delbrak1 🎀
اگه همسرتون جلوی شما از خانوادش چیزی گفت، عیبشون رو گفت، شما تاییدش نکنین و ادامه حرف اون از خانوادش بد نگین همسرتون اینا رو یادش میمونه .وقتی شروع می کنه از خانوادش بدی یا عیبی رو میگه فقط گوش کنین و سکوت کنین و اگه ازتون نظر خواست و گفت که درست میگم یا نه؟ بهش بگین: " عزیزم، بلاخره هرکسی یه خوبی هایی داره یه بدی هایی، خودتو ناراحت نکن...." و یه جوری بحثو جمع کنین ولی نظر مستقیم ندین... ‎ 💄💋 🌸🍃 🎀 @delbrak1 🎀
لازم نیست برای دیگران، ویژگی‌های اخلاقی شوهرت رو توضیح بدی...! 👈 چون اگر بدی‌هاش رو بگی؛ با دست خودت شوهرت رو از چشم دیگران میندازی... 👈 اگر هم خوبی‌هاش رو بگی، باعث حسادت میشه و این خیلی بده!!! 👈 بعد هم واقعا به دیگران چه ربطی داره؟! تازه مگه خواهر و دوست و دخترخاله و... مشاورِ متخصصن که بتونن کمکت کنن؟!!! ✅ اصلاً یک قانون رو همیشه رعایت کن؛ چیزی از زندگیت که اگر به کسی بگی باعث بشه اون شخص تو دلش بگه «خوش به حالش...» رو سعی کن هیچوقت نگی 🎀 @delbrak1 🎀
🌹هرگز نباید مسائل و اختلاف‌های خود را بدون اطلاع و توافق همسرمان با خانواده‌های خود در میان بگذاریم ، زیرا : 👈بعد از مدتی با همسرمان آشتی می‌کنیم اما خانواده‌ها همچنان تصور می‌کنند زندگی ما پر از و است و ممکن است دچار ناراحتی و دلتنگی شوند. و براساس اطلاعات معمولا ناقص، شروع به دادن راه کارها و راه‌حل‌های اشتباه ‌کنند. ضمن اینکه ممکن است نظرشون نسبت به همسر ما عوض شود👊 🎀 @delbrak1 🎀
تسلیم نشوید. جسور بـاشید و بی باک. حتی اگر زندگی هزار بار شکستتان داده است، دستش را بگیرید و با او رفیق شوید. “امید” را جـزء جدانشدنیِ زندگیتان بدانید و برای رسیدن به آرزو هایتان از تمام موانـع بگذرید. به کمترین ها قانع نباشید و ترس ها را از گوشه و کنار ذهنتان جمع کنید و بیرون بریزید. برای رسیدن به آرزو های قد بلندتان ، نردبانی از اراده بسازید و نا امیدی را لابه لای اشک هایتان به سفری دور و دراز بفرستید. بــالاخره یک روز تمام خستگی هایتان از شما خسته خواهند شد. طعمِ شیرینِ موفقیت سهم کسانی‌ست ، که تلخی های راه را با عشق طی میکنند و تسلیم نمی‌شوند. 🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد.. کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b .
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
ولی چه فایده وقتی هیچ کدوم از اینها به چشم کسی که دیوانه وار دوستش داری نیاد؟ خدایا این چه حسیه که من دارم یعنی نمیخواد تموم بشه؟ آخه چرا کیارش ؟ منو کیارش مثل خواهر و برادر بزرگ شده بودیم معلومه که اون منو به چشم خواهرش میبینه اونم با غیرتی که اون داره. خدایا چیکار کنم؟ بلاخره .رسید که فرداش باید جواب کنکور میومد دلشوره بدی داشتم همه سر شام نشسته بودیم. خاله هر چقدر کیارش و صدا کرد کیارش نمیومد سر شام . ساعت حدود 10 شب بود همه جلوی تلویزیون نشسته بودیم داشتیم سریال میدیدم که یک دفعه کیارش از اتاقش یورش آورد بیرون و یک دفعه منو بغل کرد و شروع کرد داد زدن و چرخیدن. کیارش: تو قبول شدی قبول شدی، قبول شدی. همه مات و مبهوت به هم نگاه میکردیم من که مثل یه گنجشک تو بغلش بودم دلم نمیخواست تا آخر عمرم از تو آغوشش بیام بیرون. حتی به حرفهاش فکر نمیکردم فقط دوست نداشتم اون لحظه تموم بشه. یک دفعه منو گذاشت زمین و رو به همه گفت : -: این دختر خودشو کشت. بدون اینکه بذاره کسی بفهمه تو رشته ی پزشکی شرکت کرد الان تو اینترنت اسامی قبول شدگان اعلام شد بعد رو به من کرد و در حالیکه بغض کرده بود گفت: -: نمیدونم چی بگم حتی باور نداشتم که ممکنه قبول بشی چه برسه به اینکه رتبه سه کنکور رو بیاری من بهت افتخار میکنم تارا و بهت تبریک میگم. باورم نمیشد من رتبه ی سه آورده بودم . نشستم زمین و برای بار اول جلوی همه زدم زیر گریه من به آرزوم رسیده بودم .همه تازه از بهت در اومده بودن کاوه میچرخید و میخندید ،خاله گریه میکرد، همتا محکم منو بغل کرده بود ولی این میون من فقط چشمام تو چشمای کیارش دوخته شده بود و اونم چشم از من برنمیداشت دیگه هیچی مهم نبود من بغض کیارش و به خاطر قبولی خودم دیده بودم و به همین مقدار علاقه ای که اون به من داشت راضی بودم. اون بدون اینکه به روی من بیاره گذاشته بود من کار خودمو بکنم حتی به روم نیاورد که میدونه من برای پزشکی میخونم و از سر شب به خاطر من تو اینترنت چرخیده بود چشمای اشک آلود کیارش برای یک عمر عاشق موندنم کافی بود بدون اینکه بفهمم با صدای بلند به خاطر این حس گفتم خدایا شکرت. وقتی وارد هال شدم همه دور میز نشسته بودن . -: خاله؟ خاله: جانم -: میخوام اگر میشه باهاتون صحبت کنم. خاله نگاهیبه من کرد از جاش بلند شد و گفت : باشه عزیزم. -: منظورم اینه که میخوام با همه ی شما صحبت کنم. همه به من نگاه کردن پشت میز نشستم و در حالیکه با فنجون قهوه بازی میکردم گفتم: -: من فردا باید برم ثبت نام. تو تمام این سالها شما در حقم مادری کردید و کیارش و کاوه هم نذاشتن منو همتا چیزی تو زندگی کم داشته باشیم. میخواستم بدونید که تا امروز و این لحظه با تمام دردی که از فوت پدر و مادرم تو قلبم نشسته خدا رو شکر میکنم که خدا مادر مهربونی مثل شما و دو یار جدا نشدنی و وفادار مثل کیارش و کاوه بهمون داده. من تا آخر عمرم هر کاری که بکنم نمیتونم محبتهای شما رو جبران کنم. خاله در حالیکه بغض کرده بود گفت: این حرفها چیه دخترم بین تو و همتا با کیارش و کاوه فرقی وجود نداره. خندیدم و گقتم: میدونم خاله من اگر دختر واقعی شما هم بودم بیشتر از این محبت نمیدیدم میدونم بین کیارش و کاوه با منو همتا فرق نمیذارید حالا اگر اونا ازتون تشکر نکردن اون از بی عقلی خودشون بوده 🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
زنعموم شب و روز چشمش دنبال زندگی مامانم بود انقدر حسادت زندگی مارو میکرد همش از یه جایی خودشو فرو میکرد تو زندگی ما یه عشوه هایی برای بابام دور از چشم مامانم میومد من بدبخت شاهد چه چیزا نبودم..‌😐🤦🏼‍♀️ که یهو زد عموم فوت شد بابامم گیر داد نمیذارم زن داداشم بره زیر دست کس دیگه غیرتم اجازه نمیده مامانم کلی غش و ضعف کرد خودشو زد اما بی فایده بود فردای چهلم عموم قرار محضر خونه گذاشتن ماهم رفتیم انتظار نداشتم مامانم بیاد اما اومد گفت اگر میخوای این زن رو عقد کنی باید مهریه منو بدی یادت که نرفته اقام خدا بیامرز باغ و خونه که داشتی رو مهرم کرده بود رنگ بابام همونجا پرید گفت خفه شو زن مهریه چی کشک چی نکنه انتظار داری زندگیمو بدم بهت مامانم که زن عاقلی بود گفت من کل زندگیم ریختم به پات ولی تو نمک نشناس بودی حالا هم اجازه عقد دومت دست منه بدون اجازه من نمیتونی عقد کنی خونه و باغ رو بزن به نامم اجازه ازدواج مجدد رو بهت بدم یادت که نرفته من دختر رضا خان بودم و حق طلاق هم بامن بود بابام که تازه ۲ قرونیش افتاده بود دستو پاشو گم کرده بود اصلا نمیدونس باید چیکار کنه زنعموم رفت زیر بازشو گرفت و گفت بده هرچی که میخواد رو ما همو داریم خونه داداشت هست باغ و زمینش هست همش مال تو بابام امضا زد همه چی مال مامانم شد و طلاقش رو هم گرفت دست مارو هم گرفت رفتیم خونمون گفتم مامان چرا طلاق گرفتی حالا یه زن متعلقه حداقل اسم بابا روت بود مامانم گفت دخترم بابات ادم خوبی که فکر میکردین نبود این من بودم که همه جا عزت و احترامش داشتم مهرو محبتش میکردم اگر جایی براش احترام میذاشتن بخاطر کارای من بود یه مدت با زنعموت باشه میفهمه دنیا دست کیه نخواستم دم دستی باشم وقتی اون رو ترش کرد بیاد خونه من وقتی از من ناراحت شد بره پیش اون مامانم باغ پدرم و زمین مورثی خودشو فروخت گفت کار زن نیس ۲تا مغازه خرید یکیش داد اجاره با دومی لباس فروشی زد و کار بارمون حسابی سکه شد رسما پول پارو میکردیم خبرش به کل فامیل رسیده بود زنعموم که دیگع بدتر داشت میمرد از حسادت مامانم کلی خاطر خواه پیدا کرده بود به اصرار منو خواهرم مامانم یکم به پوست صورتش رسید عمل زیبایی کرد بابام که پیشرفت مارو دید حسابی پشیمون و شرمنده بود همش میخواست دلجویی کنه اما مادرم این اجازه رو بهش نداد گفت برو بازن دومت خوش باش زندگی زنعموم هم تعریفی نداشت دورا دور خبر اختلاف های شدیدی که با بابام داشتن رو خبردار بودم میخواستن طلاق بگیرن اما چون خودشون این کارو کرده بودن روشون نمیشد توی یه خونه رسما جدا زندگی میکردن به اصرار ما مادرم با یه معلم بازنشسته پیرپسر ازدواج کرد بابام وقتی شنید کلی داد و بیداد کرد انتظار برگشت مادرم رو داشت اما زهی خیال باطل ابرو عزت غرور مادرم رو شکسته بود بعداز ازدواجشون خونه مادرم رو دادیم رهن ماهم رفتیم خونه همسر مادرم شوهر مادرم خیلی خوب بود حتی بهتراز پدر خدا خودش هوای مارو داشت منو خواهرامم یکی یکی ازدواج کردیم مادرم موند و شوهری که بهتراز پدر بود و چیزی کم نذاشت برامون زن عاقل شوهرش رو پادشاه میکنه و خودش میشه زن پادشاه و زن نادان شوهرش رو غلام میکنه و خودش میشه زن غلام حکایت زندگی مادر و زنعموی من بود💔 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون از طلسم زندگیش میگه https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون از طلسم زندگیش میگه https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
خواستم راجب جادوطلسم بگم منم قبلا باورنداشتم تا اینکه ۴سال قبل یکی از اشناها برام جادو کردن طوری که من وابسته به خونم بودم دیگه نمیتونستم تو خونم بمونم نزدیک به یک سال خونه مادرم بودم شوهرم میامد دنبالم که بیام خونه تو راه خونه نفس تنگی میگرفتم یک شب خونه میموندم دیگه نمیتونستم در دیوار خونم صدا میدادنفسم میگرفت دوباره برمیگشتم خونه مادرم با اینکه عاشق همسرم بودم به طلاق فکر میکردم افسردگی گرفتم وسواس گرفتم نمیتونستم دستشویی حمام برم چون میرفتم دیگه نمیتونستم برگردم حتی نمیتونستم به دختر دست بزنم فک میکردم همه چیز کثیفه کلی مشاوره دکتر همه جا رفتم تا اینکه یکی گفت برین پیش دعا نویس با خواهرشوهرم رفتیم اون جابود که گفتن براش دعا زدن زندگیش خراب بشه بهم گفتن تو اتاق بین وسایل شخصی شما چیزی هست اون پیدا کنید قبول نکردم گفتم کسی خونم نیامد گفت برو بگرد من خواهرم کل کمد اینا گشتیم که اون اقا درست گفتن یه چیز پیدا کردیم که اصلا برا خودمون نبود بعد بهم دعا اینا دادن خدارو هزار بار شکر خوب شدم واقعا خیلی روزهای سختی گذروندم من هیچ وقت هیچ وقت اون ادم حلالش نمیکنم انشالله خدا جوابشو همین دنیا بده ببخشید طولانی شد . https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅سلام و صبح بخیر 🟣 خدایا شکرت یک روز دیگه به ما دادی که در اون سعی و تلاش کنیم و برمشکلات پیروز بشیم 🍀 خدایا هر که تو را داره همه چی داره 🟢 خدایا ممنونم😍 🎀 @delbrak1 🎀
🌺 بعضی ها تو تصمیم گیری خیلی روی نظر بقیه حساسن، یعنی باید پدر و مادر و خواهر و برادر و حتی عمه و خاله و... نظرشون روی یه گزینه مثبت باشه تا اون بتونه طرف رو به همسری قبول کنه!! خوب عزیز من، اولا بین شمایی که میخوای ازدواج کنی و اونایی که نظرشون رو میخوای، اختلاف سنی زیاده دوما دیدگاه هاتون هم تو خیلی چیزا هماهنگ نیست، اینطوری تو انتخاب همسرت خیلی به سختی میفتی... 🎀 @delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 از دیار لرستانم .. 🎀 @delbrak1 🎀 🌿🌿
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 از دیار لرستانم .. 🎀 @delbrak1 🎀 🌿🌿
سلام وقتتون بخیر 😍انشالله که همیشه حال دلتون خوب و لبتون خندون باشه من دختری ۱۹ساله هستم مجرد از دیار لرستان 😊 خانوما من تنها مشکلی ک دارم پدرمه مثلا وقتی دوستام بهم پیام میدن بابام فک میکنه ک دوس پسرمه🤦‍♀️یا همیشه وقتی ک عصبی میشه بهم تهمت میزنه.... همیشه با نگاهاش با طرز صحبت کردنش ب من نشون میده ک تو خرابی .... در صورتیکه ک بخدای احد واحد خداشاهده من تا حالا با هیچ پسری چشم تو چشم نشدم، حتی با پسر خاله هامم سلام عیلک نمیکنم تا این حد دختری پاکی هستم اصلا تو ذاتم نیس خوشم نمیاد از ارتباط گرفتن با نامحرم...... اما متاسفانه بابام فکرای بدی راجب من میکنه حتی نذاشت برم دانشگاه درس بخونم گف نمیخاه بری شهر اخه ما تو روستا زندگی میکنیم... هر موقع ک باهام بحثش میشه میگه که چرا هنوز ازدواج نکردی! ن اینکه خاستگارنداشته باشم هااا ن خاستگار زیاد داشتم چهره ام خوبه.... اما کیس های مناسبی نبودن یا بهرحال قسمت نبود.. خلاصه خانوما خیلی از بابام دلخورم الان دو روزه باهاش حرف نمیزنم دلم شکسته از حرفاش 😔مامانم میگه که باهاش اشتی کن عیب نداره باباته از حرفاش دلخور نشو اما دستم خودم نیس اخه خیلی بهم بر میخوره کسی الکی بهم تهمت بزنه بنظرتون چیکار کنم؟ خستع شدم از دستش 😔 ممنون از همگیتون در پناه حق🥰 🎀 @delbrak1 🎀
🕊 با وجود تمام سختی های گذشته، همیشه میتونی از نو آغاز کنی....
سلام وقتتون بخیر تروخدا تو گپ قرار بده که خیلی بی قرارم سزای کارم فقط مرگه ولی چه کنم باسرنوشت تلخ😭۲۸ساله هستم ی پسر ۳ساله دارم یک ساله پیش تو تلگرام با ی پسر مجرد زبون باز آشناشدم تبدیل شد به دلبستگی و عاشقهم شدن انقد غرقش شدم که از زندگی همسرم پسرم خدام دور شدم همه جوره رابطه چند ماه پیش خواستم جدا شم خیلی از زندگی خودم سرد شده بودم  ولی خونوادم قبول نکردن خودم آرایشگرم تا اینکه متاسفانه شوهرم گوشی رو ازم گرفت و همه چیز روفهمید از رو چت عکسامون فیلم رابطمون ی هفته دعوا و بعد به ظاهر بخشید منو ولی متاسفانه بعد از دوهفته خودکشی کرد 😭😭😭😭😭😭😭روم سیاه تو دو دنیا پسرخالم بود هیچ وقت ابراز نمیکرد دوسم داره مظلوم بود و ی شخصیت درون گرا من برعکس برون گرا و امروزی وقتی فهمید از رو ترحم که ابروی خونواده نره به ظاهر بخشد و منم بهش التماس کردم   حماقت کردم که تا ابد خودمو نمیبخشم شرمنده دودنیا شدم اصلا فکر نمی کردم همچین کاری کنه خونوادم فهمیدن چه کنم با این بار عذاب وجدان؟ پسرم بزرگ شه چه جوابی بهش بدم؟بگم خیانت کردم بابات فهمید خودکشی کرد😭😭😭😭لعنت به من چه کنم با حماقتی که کردم آبرویی که بردم به خودکشی فکر میکنم ولی پسرم تنها میمونه نمیدونم چه کنم و اون دوست پسر نامردم روزی که بهش زنگ زدم که لو رفتیم کلا خطشو خاموش کرد عشق و حالشو کرد زندگیم از هم پاشید شوهر بدبختم فدایی خیانتم شد خوردش کردم😭😭  به خاطر آبرو رفت من موندمو ی دنیای تاریک اشک و حسرت و پشیمونی و عذاب وجدان و حرفای زننده خونوادم 😭😭😭خدا نصیبه هیچ کسی نکنه بلایی که سر زندگیم آوردم ۱۰سال از ازدواجمون میگذره 😭خیلیا شک دارم ولی در کل اکثرا فکر میکنن ما اختلاف داشتیم که شوهرم این کارو کرده به غیر خونوادم از خیانتم کسی خبردار نیست😭😭😭 🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 🎀 @delbrak1 🎀
👸🏻 👈🏻آروم راه برید، چونتونوبالا نگه دارید، شمرده صحبت کنید☺️ 👈🏻برین جلو اینه و قربون صدقه خودتون برید که چه خوش هیکلم و.. که اعتماد بنفستون بالا بره😌 👈🏻با کسی صحبت می کنید مستقیم تو چشاش نگاه کنید غیر از نامحرم ها البته😉 👈🏻سعی کنیم کاری نکنیم که بخوایم بعدش عذر خواهی کنیم.عذر خواهی کردن شاید به نظر مودبانه بیاد اما زیادیش شکوه و جلوه خانوم از دست میره👌😊 👈🏻بیش از حد با آقایی که خانمش تو جمع نشسته شوخی نکنیم مثلا برادر شوهر.مثلا انقدر که انگار خانمش تو جمع نیست یا اصلا مهم نیست.این مثل اینه که ما خیلی وقیح باشیم.اگر شوخی میکنیم یا چیز جالبی تعریف میکنیم به خانمش هم نگاه میکنه 👈🏻اگه تو مهمونی لباسی رو در میاریم مثل چادر یا پالتو تا کنیم بزاریم تو کیف یا اینکه حتما ببریم آویزون کنیم کنار خودمون جمشون نکنیم به این بهونه که میخایم زود بریم😇 👈🏻با بچه تو جمع به هیچ عنوان تربیتی تند برخورد نکنیم با همسر که دیگه جای خود داره😶 👈🏻زیادی پیش شوهراتون اه و ناله و اظهار مریضی نکنین از جذابیت میوفتین کم کم🤫 👈🏻یه نکته دیگه اینکه وقتی با همسرتون قدم میزنین و ممکنه چیزی از دستتون بیفته زمین از جمله گوشی,کلید,برگه یا... فوری خم نشید بردارید از رو زمین بلکه این فرصتو به همسر بدین تا خم شه و براتون برداره هم شما به عنوان یه خانــــــوم اندامتونو نشکوندین که خم شین هم شوهرتون یه کاری میکنه,و بعد با یه خنده ملیح ازش تشکر کنین😃 👈🏻شبا حتمااااا قبل خواب به همسرتون شب بخیر بگین حتمااا🙋🏻‍♀ بزارین عادت کنه،وقی کاملا عادت کرد گاهی نگین تا خودش بگه...اینطوری حتی اگه دورم باشین قبل خواب به یادتونه😍
هدایت شده از Sara
ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد.. کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b .
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
💎من وظیفه ی خودم میدونم به خاطر زحماتتون ازتون تشکر کنم. یک دفعه کاوه بهم حمله کرد و دسته ی موی منو گرفت تو دستش و در حالیکه میخندید گفت داشتیم دختر بدجنس؟ نه به اون تعریفا ت نه به این طرز حرف زدنت. همه میخندیدن جز کیارش که طبق معمول همیشه لبخند رو لبش بود و به صورتم نگاه میکرد. تازه به اتاقم رفته بودم که کیارش درو باز کرد و گفت: فردا صبح ساعت هفت آماده باش با هم میریم برای ثبت نامت. -: چشم. हई 📚🍷 @dastan_kootah 🍷📚 ईह نمیدونم چرا وقتی تو چشمام نگاه میکرد قدرت هیچ کاری رو نداشتم حتی نمیتونستم درست نفس بکشم. کیارش: چشمت بی بلا خانوم خوشگله. گفت و از اتاق رفت بیرون بدون اینکه بدون حرف نگاه و لحنش چه به روز من آورد. اون روز بهترین روز زندگی من بود در کنار مردی که میپرستیدمش رفته بودم برای ثبت نام رشته ای که واقعا امیدی به قبولیش نداشتم. کیارش تمام کارهای ثبت نام منو کرد من فقط چند جا رو امضا کردم که نفهمیدم چی بود فقط دنبال کیارش از این ساختمون به اون ساختمون میرفتم وقتی بلاخره آخر وقت اداری کیارش گفت که ثبت نامم تموم شده یه نفس راحت کشیدم. سوار ماشین که شدیم کیارش با تمام خستگی خنده از روی لبش کنار نمیرفت. کیارش: خوب خانوم کجا بریم؟ -: قراره کجا بریم؟ بریم خونه دیگه. کیارش: بی ذوق مثلا امروز تو رسما دانشجو شدی نمیخوای افتخار بدی حداقل یه بستنی در خدمت خانوم دکتر آینده باشم؟ -: خواهش میکنم این افتخاره منه که در کنار شما باشم هر جا دوست دارید تشریف ببرید بنده مطیعم وهمراه. کیارش: پس بریم. وقتی رسیدیم بستنی فروشی منصور ساعت 5 بعد از ظهر بود هواخیلی گرم بود و یه بستنی حسابی میچسبید ولی من که برای بار اول تو چنین شرایطی با کیارش تنها بودم دلم میخواست فقط بشینمو نگاهش کنم فکر میکردم اگر ذره ای از بستنی بذارم تو دهنم میپره تو گلومو خفه ام میکنه. به هر جون کندنی بود بستنی رو به زور کیارش خوردم . تو راه برگشت بودیم که کیارش کنار یه گل فروشی پارک کرد و دسته ی بزرگی گل مریم خرید . وقتی سوار شد دسته گل رو به رف من گرفت و گفت: -: گل برای گل . امیدوارم عمر آرزوهات مثل گل نباشه ولی عمر رسیدن به اونا کوتاهتر ازعمر گل باشه. اشک تو چشام جمع شد من طاقت اینهمه محبت و از کیارش نداشتم. دسته گل و گرفتم و آروم تشکر کردم. کیارش از قنادی کیک خرید و رفتیم خونه شب همه رو به شام دعوت کرد و میتونم بگم اون شب زیباترین شب زندگی من بود شبی که معبودم به خاطر من جشن گرفته بود. با شهروز حرف میزدم که کیارش و از دور دیدم سریع از شهروز جدا شدم و رفتم طرف کیارش. -: سلام کیارش: سلام خانوم. تازه کلاست تموم شده؟ -: آره کیارش دقیق نگاهم کرد و گفت: داشتیم؟ -: چی؟ کیارش: دروغ؟ -: من چه دروغی گفتم؟ کیارش: مگه با دکتر فروغی کلاس نداشتی؟ به تته پته افتادم -: ن…آ…آره کیارش: خوب دکتر فروغی که امروز نیومده؟ بعد نگاهی به ساعتش انداخت و گفت با حساب من شما دو ساعت و نیمه بیکار داری تو حیاط میچرخی ، چرا؟ نمیتونستم بگم برای اینکه میخواستم با تو برگردم خونه . میخواستم جایی باشم که به تو نزدیک تر باشه. -: خوب برای اینکه موندم کتابخونه درس بخونم. کیارش باز نگاه دقیقی به من کرد و بعد به شهروز که زیر یکی از درختای دانشکده ایستاده بود نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزنه راه افتاد طرف در خروجی دانشگاه و ماشینش. بدون کلمه ای حرف دنبالش راه افتادم و سوار ماشین شدم. یک ربع بود تو راه بودیم و کیارش اخمهاش تو هم بود نمیتونستم ناراحتیشو تحمل کنم . مخصوصا اینکه حس کردم اون فکر کرده من باشهروز قرار داشتم و به خاطر اون موندم. این فکر آتیشم میزد. https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
‌ ‌ یه چیز رو میدونی عشقم؟! ..❣ اگه صدبار دیگه به دنیا بیام و صدبار بمیرم باز هر بار انتخابم تویی تو تنها دلیل برای نفس کشیدن منی ... من تمام دنیا رو تو چشمای خوشگل تو میبینم من جای تمام آدمهایی ک تو رو دیدن یا از کنارشون رد شدی جای تمام آدمهایی که حتی از ذهنت عبور کردن دوستتدارم و میپرستم ... نمیدونم اسم روزای قبل تو رو چی بذارم ولی خوب میدونم ک زندگی نبود ..‌ این مدت که کنارم بودی معنی زندگی و عشق و دوست داشتن رو فهمیدم؛ تازه فهمیدم دنیا به این بزرگی ولی اونقدر‌ کوچیکه که انگار تمام دنیا جمع شده تو چشمای تو دستت رو از دستام جدا نکن من بدون تو تو این دنیا گم میشم بمونی برام تا ابد ‌‌...🌼♥️• ‌‌🎀 @delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 متاهل شدن .. شده به واژه «متاهل» دقت کنید یعنی اهل شده، کسایی که کتاب «شازده کوچولو» رو خونده باشن میفهمن منظور از اهلی شدن چیه، اهلی شدن یعنی تو برای یه نفر در دنیا یگانه باشی و اونم برای تو یگانه باشه. آیا قبل از شروع زندگی و ورود به رابطه تصمیم به اهلی شدن گرفتین؟🤍 🎀 @delbrak1 🎀
"چگونه نرنجیم و نرنجانیم؟!" 🔹آنچه رخ داده توصیف نمایید، نه اینکه ارزیابی یا قضاوت کنید. 🔸به جای گفتن: «هرگز مراقب بچه‌ها نیستی!» بگویید: «بنظر می‌رسد امروز من فقط باید به دنبال بچه‌ها باشم» 🔹مراقب باشید واضح صحبت کنید و انتظار نداشته باشید که شریکتان ذهن‌تان را بخواند. 🔸همیشه سعی کنید مودب و سپاسگزار باشید و هرگز همسرتان را سرزنش نکنید. 🔹از عبارت‌های «لطفا»، «ممنون می‌شوم اگر...» و... استفاده کنید. 🔸همیشه از همسرتان تشکر کنید و مراقب باشید هرگز جملاتتان رنگ طعنه نداشته باشد. 🎀 @delbrak1 🎀
💕رابطه ی زن و شوهر مثل رابطه شما با خانواده تان نیست... یادتان هست چند مرتبه با خواهرتان دعوا کرده اید؟ یادتان هست چند بار با برادرتان بگومگو داشته اید؟! ده بار؟صدبار؟هزاربار؟ هیچکدام را یادتان نیست و به دل ندارید... با همسرتان چندبار ناراحتی داشتید؟ پنج بار؟ ده بار؟ پانزده بار؟ همه را یادتان هست... همه را کنج ذهن دارید... رابطه زن و شوهر حساس است... مواظب رابطه تان باشید... 💕هميشه يادمان باشد که نگفته ها را ميتوان گفت، ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت ... چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ؛ شکست با کوزه است ... دلها خیلی زود از حرفها می شکنند ! مراقب گفتارمان باشیم...... 🎀 @delbrak1 🎀
💑 با این روش از خیانت همسرتان جلوگیری کنید 🔸بهترین وسیله‌ی دفاعی برای جلوگیری از خیانت این است که رابطه‌ای عالی بسازید. 🔸وقتی نیازهای احساسی و فیزیکی ما در زندگی مشترک رفع شود، دیگر به رفع آنها در جای دیگر، علاقه‌ی چندانی نشان نمی‌دهیم. بسنجید که تا چه میزان خواسته‌ها و نیازهای عشق‌تان را رفع می‌کنید و برعکس. 🔸در زمینه‌هایی که ضعف می‌بینید، صادقانه با شریک‌تان صحبت کنید و چیزهایی را که برای خوشحالی در آن زمینه‌ی خاص به آن نیازمندید با او درمیان بگذارید. 🎀 @delbrak1 🎀
مثبت اندیشی چیست؟ مثبت اندیشی به معنای خود را گول زدن نیست مثبت اندیشی به معنای ندیدن مشکلات نیست بلکه مثبت اندیشی یعنی: باور داشته باشید برای هر مشکلی راهی هست باور داشته باشید راه رسیدن به خواسته هایتان عزم و اراده خودتان است باور داشته باشید اگر به هدفی نرسیدیم آخر دنیا نیست باور داشته باشید که انسان ها قصد آزار شما را ندارند بلکه آن ها هم مشکلات خودشان را دارند و از همه مهم تر باور داشته باشید که همه چیز در دست قدرت لایزال خداوند است از امروز تلاش کنید، مثبت باشید، فردی مثبت اندیش اما واقع گرا به يقين دنيا رو يه جور ديگه خواهی ديد... 🎀 @delbrak1 🎀