❌❌
دخملای قشنگم 😍حاضریتونو اعلام کنین میخام پارت جدید بزارم😂❤️
البته اول برین نمازای اول وقتتونو بخونین بعدش بیایم سراغ پارت جدید داستان قشنگمون😍
@saraadmin1
✅ اگر در آستانه #ازدواج هستيد بخوانيد...
هنگامي كه رابطه تبديل به زندگی مشترک مي شود، بعضي چیزها باید تغییر کند. باید یاد بگیریم که گاهی پای بگذاریم روی تمایلاتمان. آدم است دیگر، یک روز حالش خوش نیست، یک روز هورمون هایش تنظیم نیست، یک روز...
یاد بگیریم زندگی مشترک میدان جنگ نیست، ميدان همدلي و درك متقابل است. وقتي قدرت كنار آمدن با ناملايمات و تنش هاي ديگري را نداري، بهتر است زندگي تشكيل ندهي، اگر احساس مي كني به پختگي درك ديگري و گذشت نرسيده اي چه نیازي به درگیر شدن در مسولیتهای زندگی مشترک داري؟! زندگی مشترک يادگيري مي خواهد.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما.....
کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد..
کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد
کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
.
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت_27 کیارش منو بغل کرد و محکم فشار داد. خدایا یعنی انقدر خوشبخت هستم که همین الان تو آغوشش
#پل
#قسمت 28
💎بی پدر و مادریم بس نبود که عشقمم ازم گرفتی؟ کی میخوای نشون بدی خدای منم هستی؟ چرا انقدر عذابم میدی؟ کوش اون عدالتت. تنهایی همیشگی من عدالته؟ حداقل راحتم کن . نمیتونم بمونم. نمیخوام بدون کیارش بمونم نمیخوام. شکیبا ادامه داد.
چشمای ساکت تو رنگ شبه
شبی که سرد و فردا نداره
شبی که باید بمیره زیر نور
مثل اون مرگی که اما نداره
کاش یکی حرف منو باور میکرد
کاش یکی میفهمید اندوه منو
کاش یکی تو بهت تنهایی من
باورش میشد غم شکستنو
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم
برای تموم شدن لحظه رو میشمرم
اشکاش میریخت روی دستم.
دم دمای صبح بود که رو تخت شکیبا خوابم برد. وقتی از خواب بیدار شدم 5 صبح بود. دلم بدجور ضعف میرفت رفتم سمت آشپزخونه که یه چیزی بخورم که دیدم شکیبا مشغول کاره
-: تو خواب نداری؟
شکیبا: صبحت بخیر خانوم سحر خیز. نه عزیزم خواب ندارم چون باید اینا رو فردا تحویل بدم .
-: شکیبا چرا انقدر کار میکنی؟
شکیبا: خوب خانومی اگر کار نکنم چیکار کنم؟
-: آخه تو نیازی نداری سه جا کار کنی اونم انقدر سنگین.
شکیبا: شلوغش میکنی. همچین میگی سه جا انگار سه جا تمام وقتم. تدریس دانشگاه تنها کار ثابت منه. کار کردن تو انتشارات که دست خودمه یعنی میبینی که کارها رو میارم خونه . گاهنامه ی دانشگاهم که چیز خاصی نیست این کارو میکنم چون دلم میخواد یه روزی مجله بزنم برام خوبه تجربه میشه. دیگه سوالی ندارید؟
-: چرا میخوام بدونم چرا جدا از پدر و مادرت زندگی میکنی.
چهره اش رفت تو هم.
شکیبا: وقت پیدا کردی دختر کله ی سحر؟ جدا زندگی میکنم برای اینکه با اینکه تک فرزندم ولی خونمون خیلی شلوغه در ضمن من اکثرا خونه ی پدرم هستم. اینجا تقریبا محلیه که هر وقت دلم بخواد تنها باشم میام.
میدونستم داره یه چیزایی رو پنهان میکنه ولی پاپیچش نشدم با شناختی که روش پیدا کرده بودم میدونستم اگر نخواد چیزی بگه نمیگه.
صبحانه حاضر بود خوردم و یک کم با شکیبا حرف زدم ساعت حدود 9 بود و همتا بیدار شده بود. از شکیبا خواستم یه آهنگ برام بخونه اونم گیتارشو دستش گرفت و مثل همیشه از خواننده ای که هر دو دوستش داشتیم خوند. ستار.
من نگاهتو میخواستم
که قشنگ ترین غزل بود
صحبت از فاجعه ی عشق
با من از روز ازل بود
من یه عاشق غریبم
با دلی خون و شکسته
اشک من اشک غروبه
رو تن پیچک خسته
آخ که چشمات چه قشنگ بود
با غزلهای نگاهت
آب میشد دلی که سنگ بود
آخ که چشمات چه قشنگ بود
چه قشنگ بود حرف چشمات
با نگاه عاشق من
کاش میموند همیشه باقی
لحظه های با تو بودن
دیگه بی تو همیشه
فکر رفتن رو دارم
اگه امروز بمونم
واسه فردا چی دارم
پس چرا باید بمونم
من که تو سینه ی آهم
پس چرا باید بمونم
من که تو رنگا سیاهم
حالا من خسته از این راه
میکنم قلبمو از جا
شاید این قصه ی کوتاه
سهم من بوده تو دنیا
حالا من خسته از این راه
میکنم قلبمو از جا
شاید این قصه ی کوتاه
سهم من بوده تو دنیا
ساعت حدود 30/10رسیدیم خونه.احساس خفگی میکردم. دیگه بهانه ای برای بودن نداشتم. همتا رفته بود حموم و خاله هم رفته بود خرید کاوه هم هنوز نیومده بود. من بدون اینکه حواسم باشه که به کسی چیزی نگفتم از خونه اومدم بیرون. راه میرفتم و هر جا که جایی برای نشستن بود مینشستم و به آدما نگاه میکردم. تمام خاطراتی که با کیارش داشتم میومد جلوی چشمم. بچگیهامون . وقتی هم بازی بودیم دعواهامون. خوشی هامون. روزی که حس کردم دوستش دارم اومدن بهانه. موقعی به خودم اومدم که هوا تاریک بود. تو پارک نشسته بودم و چند تا پسر دائم بهم متلک میگفتن. نمیدونستم کجا هستم از پارک اومدم بیرون پلاک خیابون و دیدم از غرب تهران پیاده رفته بودم تا شمال.....
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت 28 💎بی پدر و مادریم بس نبود که عشقمم ازم گرفتی؟ کی میخوای نشون بدی خدای منم هستی؟ چرا انق
#پل
#قسمت _29
💎باورم نمیشد اینهمه راه رو اومدم. سریع موبایلمو روشن کردم. تا روشنش کردم شروع کرد زنگ زدن . شکیبا بود.
-: بله؟
شکیبا: کجایی؟
-: دارم میام خونه
شکیبا: پرسیدم کجایی؟
-: پارک…
شکیبا: همون جا باش دارم میام دنبالت
-: دارم میام
شکیبا: شنیدی چی گفتم؟
-: باشه.
یک ربع نشد که شکیبا رسید همتا همراه شکیبا بود. با دیدن من همتا از ماشین پرید پایین و بغلم کرد و زد زیر گریه. میدونستم نگران شدن ولی نه تا این حد
همتا: کجا بودی تو؟ دیوونه شدیم ما. خاله داره سکته میکنه کاوه و شکیبا دارن از صبح دنبالت میگردن. نذاشتیم کیارش بفهمه والا همه جا رو به هم میریخت.
سوار ماشین شدیم.
-: گذشت زمانی که کیارش همه جا رو به هم میریخت.
شکیبا یک کلمه حرف نمیزد.
-: ببخش شکیبا تو رو هم به زحمت انداختم.
باز هیچی نگفت. شکیبا رفت طرف خونه خودش.
-: کجا میری؟
همتا: میریم خونه ی شکیبا
-: برای چی؟
همتا: الان اعصابت خرابه بریم خونه کاوه و خاله سین جیمت میکنن بدتر ناراحت میشی.
دیگه چیزی نگفتم .
همتا: از صبح کجا بودی؟
-: تو خیابونا
همتا: نگفتی نگران میشیم؟ حداقل موبایلتو روشن میکردی.
-: نگرانی نداره همتا مگه من بچه ام؟
رسیده بودیم در خونه . رفتیم تو . شکیبا رفت که شام و آماده کنه تا اون لحظه حتی نیم نگاهی بهم ننداخته بود. شام و خوردیم شکیبا چای آورد وبیقرار بودم و هی راه میرفتم.
-: چه خبر ؟
همتا: خبرا دست شماست
-: چه خبری؟
همتا: فعلا یه زنگ به خاله بزن که داره دق میکنه من زنگ زدم گفتم پیدات کردیم ولی تا صدای خودتو نشنوه آروم نمیشه.
-: خودت زنگ بزن من حوصله ندارم
همتا: یعنی چی؟ دو تا کلمه حرف زدن کاری داره؟
-: مثلا اومدیم اینجا که سین جیم نشم دیگه.
نفهمیدم چی شد فقط فهمیدم که دور خودم چرخیدم و افتادم رو مبل. جای انگشتای شکیبا رو صورتم موند. همتا لال شده بود. با دیدن صورت شکیبا تازه فهمیدم چقدر عصبانیه. فریاد شکیبا رفت هوا.
شکیبا: فکر میکردم آدمی .فکر میکردم با کسی طرفم که منطق سرش میشه. فکر کردی تو اولین و آخرین آدمی هستی که عاشق شدی و به عشقت نرسیدی؟ فکر میکنی چون عاشق شدی و طرف از دستت رفته پس هیچ کس حق نداره نگرانت باشه و بپرسه تا این موقع شب کدوم گوری بودی؟ فکر میکنی جذام گرفتی که انتظار داری همه رعایت حالتو بکنن؟ اونی که میگی حوصله شو نداری کسیه که از یه مادر بیشتر برات زحمت کشیده اینو که دیگه یادت نرفته یا انقدر بی چشم و رو شدی که جز خودت هیچکس و نمیبینی؟ این خواهر بیچاره ی تو ظهر با گریه با من تماس گرفت داشت سکته میکرد میمردی حداقل به خواهرت میگفتی میخوای بری بیرون؟ فکر میکردم وقتی پیدات کنیم حداقل از اینکه یک روز تموم خانواده تو نگران کردی ناراحت میشی ولی تو انقدر خودخواهی که جز خودت به هیچی فکر نمیکنی. اگر خواهرم بودی میدونستم باهات چیکار کنم. تو هیچی سرت نمیشه فکر میکنی دنیا به آخر رسیده؟ میخوای ببرمت جایی که بفهمی شکستن یعنی چی؟ ببرمت دختر 18 ساله ای رو ببینی که از خوشگلی همتا نداره ولی چون تو بهزیستی زندگی میکنه دادنش به باغبون همون بهزیستی که 54 سالشه و صداای دختر بیچاره در نمیاد؟ فکر میکنی فقط تویی که مشکل داری؟ نه دختر خانوم تو هنوز نفهمیدی مشکل یعنی چی انقدر لوست کردن که فکر میکنی با نبود کیارش دنیات به آخر رسیده انقدر دنیای تو حقیر و کوچیکه؟ این بیچاره ها از صبح خودشونو کشتن که کیارش نفهمه تو غیبت زده اونوقت میگی گذشت موقعی که کیارش همه چیز و به هم میریخت؟ چون ازدواج کرده تو دیگه مهم نیستی؟ مگه دوست دخترش بودی؟ تو دختر خاله اشی یادت که نرفته؟ همون دختر خاله ای که لای پنبه بزرگش کردن..
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
اول نیت کن بعد ۳صلوات بفرس حالا بزن
روی اسم مبارک، جواد الائمه (ع)
♻️﷽♻️
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
بیش از 100 هزار نفر متوسل شدن و خیلی ها حاجت گرفتن شما هم متوسل بشید ان شا الله شما هم حاجت روا خواهید شد🤲🌺
معمولا زن ها فکر می کنند که اگر خیلی کوتاه بیایند و خیلی خودشان را توی دست و پای مرد، نامزد و یا شوهر پهن کنند، این عشق دوام بیشتری خواهد داشت. اینجاست که شخصیتی از زن پدید می آید که به نام ساده دل – مهربان و از خود گذشته
این زن چه می کند؟
🌱می شود کلفت مرد
🌱می شود آسفالت زیر پای او
🌱سکوت محض دارد
🌱 اعتراض نمی کند
🌱چشم گوی 100 درصدی می شود
🌱خرید نمی کند
🌱خوب نمی خورد
و در نهایت چه می شود؟!!!
می شود همان کسی که مرد او را ترک می کند، یا اگر در زندگی دائمی با مرد است، می شود نفر چندم یک رابطه!
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎀 @delbrak1 🎀
@Tem_Wallpaper.attheme
206.8K
💖💖گذشت زمان چه
قدرتی داره!!!!
خیلی ها رو از عرش به
فرش پایین میاره...
و خیلی ها رو از فرش به
عرش میرسونه
باور کنید لایق بهترینهایید
صبر کنید و جایگاهتون رو
بدست بیارید.
🍃 💞
🎀 @delbrak1 🎀