🧕خانُــــم بَــــــلا💞
نظرتون در مورد متن و عکس چیه ؟ . . خرده نگیرید به ما دهه پنجاه و شصتی های طفلکی حکایت ما، حکایت آدم
🌱عزیزای دلم
ممنون از نظرات و خاطرات قشنگتون مربوط به این پست😍😍😍
خوشحالم که یادآور خاطرات خوبتون شدم😍
@saraadmin1
اینجوری بهش شب بخیر بگو😍
✧وقتے ڪہ تو هستے ڪنارمـ❣
✧انگار هیچ غمے ندارمـ❣
✧پیش من باش تا نباشم تنها😍
شب بخیر 💕❣💕
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
🎀 @delbrak1 🎀
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقـانہ هایم تمـامی نـدارد
وقتـی تـو دنیـای منـی ♥️✨
سلام صبح قشنگتون بخیر❣
🎀 @delbrak1 🎀
#خانومی
فراموشی رو بلد باش، بیخیالی رو بلد باش!
#زندگی همیشه هم به دونستن همه چیز، سر در آوردن از هر چیز، و زیادی درگیر شدن نیست.
گاهی هم به خودت یادآوری کن یه سری چیزا رو یادت بره، به یه سری حرفها اهمیتی نده، لبخند بزن و بگذر، لبخند هم که نزدی به خاطرش غمگین نشو، بغض نکن!
#گاهی هم بذار همهی دنیا در قطعه آهنگی که با لذت گوش میدی، کتابی که با هیجان ورق میزنی، گلهای تازهای که تقدیم گلدونت میکنی، فیلم محشری که دلت نمیاد یه لحظه هم ازش چشم برداری، آدم جذابی که وقتی صداش رو میشنوی کلی سر ذوق میای، حتی صدای پرندهها، حتی آبی آسمون، برات خلاصه بشه و بس.
دنیای اختصاصی خودت رو خلق کن، و زندگیت رو خواستنیتر و زیباتر بساز …
🎀 @delbrak1 🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
مرد خوب ..😁
یه مرد خوب باید ....
گاهی اوقات دستشو
محکم بکوبه رو میز و داد بزنه بگه ؛
امشب من باید ظرفا رو بشورم😀
🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لازم نیست دست و پا بزنی تا اون طرف رو مال خودت کنی خودش باید بخواد که مال تو باشه👌
خیلی قشنگ بود 🙂
🎀 @delbrak1 🎀
#سوال_اعضای_عزیزمون 😍
سلام ،من ۳ سال ک با ی اقای اشنا شدم(اون ۲۶ سالشه و من ۲۳) اولش ما هیچ کدوم همدیگه رو ندیدیم ب واسطه ی کارمون روزی ۲ الی ۳ بار صحبت میکردیم ، لحظه ی اول ک صداش شنیدم دلم هری ریخت،و با این صحبت ها بعد یکماه برای ۲۰ دقیقه(اونم محل کارمون) همدیگه رو دیدیم ❤️❤️، و با دیدنش علاقم چن برابر شد این دیدن هامون زیاد شد تا ب الان🙊🙊
بزارین اول ازش بگم😍😍😍
صداش عین گوینده هاست ، ی مرد ۱۸۷ قدشه وهیکلیه ی موی پر داره با چشمای عسلی و چال گونه ک وقتی میخنده جالب ترش میکنه همیشه لباساش مکمل همدیگست بشدت مرتبه و اتو کشیدست ... و ورزش کاره حافظ قرانه و نمازش قضا نمیشا ، و مهم تر از همه چی تو این ۳ سال هیچ تقاضایی ازم نداشته حتی ی بوسع 💋و میگه وقتی محرمم شدی 👪ی جور دیگه میچسبه صبور باش
اون ادم سختی بود منم روم نمیشد چیزی بگم ک بعد ۵ماه دلم زدم ب دریا و بهش گفتم اما اون هیچ حرفی از علاقش نزد بهم و میگفت ی مشکلی داره و نمیتونه با کسی باشه گ، من خیلی اصرار کردم ک بهم اما اون ممانعت میکرد حدود ۱۰ ماهی باهاش صحبت میکردم خصوصیتی ک داشت این بود ک هیچ وقت از گل کوچیک تر بهم نگفت و اصلا حتی دستمم نمیگرفت و این برام خاص ترش کرده بود
ک یروز گفتم اگه بهم نگه مشکلش چیه میرم .
اونم بهم ریخت و بعد چن روز امد محل کارمون بهم گفت ک بریم پارک روب رویی و حرف بزنیم .
رفتیم افتاد گریه (جز خنده و گاهی غر زدن )دیگه ریکشنی ازش ندیده بودم
فقط گریه میکرد و بهم گفت که
((((🖤🖤🖤🖤(ی ترنس هست))🖤🖤🖤🖤
اولش شکه شدم بعد گفت ک از روزی ک متوجه شده با جنسیتش مشکل داشته و توی۱۱ سالگی ب شکل قانونی تغییر جنسیت داده (از دختر به پسر)تغییر داده
گفت ک اون۱۲ ساله ک ب عنوان ی مرد زندگی میکنه ،و شاید از لحاظ رابطه، نتونه همه چیو برام اوکی کنه و اینکه مادر هم نمیشم
میگه ک تمام زندگیش خودش جای همه ی ادم ها رو میگیره برام بچه پدر برادر
قبول کردم با مادرم حرف زده و بهش گفت ک بهم علاقه داره
الان مامان اصرار داره ک بیاد جلو
اونم راستش یکی از عمل های تناسیلیش مونده
و قراره چن ماه دیگه عمل کنه
نمیدونم احساس میکنم الانم اونجوری ک باید بهم ابراز علاقه نمیکنه اما اون میگه ک شخصیتش اینجوریه و ابراز علاقه براش سخته
دو دلم بنطرتون ترکش کنم؟
)هیچ کس خبر نداره ک اون ترنسه)
میشه راهنمایی کنید ؟؟
تو رو خدا.....
🎀 @delbrak1 🎀
زن میانسالی بود که با چادر سیاه و دمپایی کنار خیابان، توی تاریکی ایستاده بود
دندهعقب گرفتیم و سوارش کردیم
شروع کرد به دعا کردن برای آقای راننده و من
دو سه خیابان بعد گفت پیاده میشود
گفتیم: جای دیگه میری، برسونیمت
گفت: میرم توی خیابون
پیچیدیم
گفت: امروز رفته بودیم خونه دخترم، ناهار، مهمون بودیم. یهو شوهرم قاطی کرد، زد همهی ظرفای جهاز دخترمو شکوند
چرخیدم طرفش: چرا؟
دست خودش نیست مادرمرده! موج میگیرتش. جانبازه
گفت: دارم تعریف میکنم بدونین پررو نیستم که شما گفتی منو برسونین همینجوری بیتعارف بگم آهان برسونین. گرفتارم. میخوام زودتر برسم خونه
گفتم: نه حاجخانم! این چه حرفیه؟
گفت: برگشتیم خونه. شوهرم خوابید. این وقتا چند ساعت میخوابه، عین مُرده. از اون ور، دامادم رسیده خونه، وضع رو که دیده، شاکی شده.
به خیالش مَرده از قصدی این کاروکرده
رفتم به دامادم توضیح بدم که والا دست خودش نبوده
رسیدهنرسیده، پسرم زنگ زد مامان بیا… بابا بیدار شده، فهمیده خونه آبجی چهکار کرده، نشسته داره گریه میکنه
پا شدم، دویدم! باید زود برسم خونه، مبادا دوباره حالش بد بشه
جلوی خانهی کوچک یک طبقهای، تهِ کوچهای، پیاده شد، رفت توی پیادهرو و گفت: مرد بدی نیست. خدا آدمو گرفتار نکنه
خستگی و درماندگی از صورتش میبارید. ایستاد جلوی در آهنی کوچک و با دست پیچیده توی چادر، در زد
راه افتادیم. در سکوت. و من به روزی که زن شب کرده فکر کردم و به جنگ… به قربانیانش، به مادرانی که قاب عکس بهدست دنبال تکهای از فرزندانشان میگردند، به فرزندانی که در حسرت پدر، بزرگ میشوند، به پدرانی که شرمندهی تکههای جهیزیه دخترانشان گریه میکنند
و به کسانی که امروز از نمد آن جنگ برای خودشان کلاه دوختند و خوب کلاههایی هم دوختند☘️
🎀 @delbrak1 🎀