🕯 اولین خانهای که رفتیم حدود 120متر بود، خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی، قیمتی که بنگاه گفته بود با پسانداز حمید جور بود.
تقریباً هر دوتایی خانه را پسندیده بودیم، خوشحال از انتخاب اولین خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم، هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت، صحبتشان که تمام شد متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است، وقتی پرسوجو کردم گفت: «یکی از رفیقام الان زنگ زد مثلاینکه برای رهن خونه به مشکل خورده، پول لازم داشت، اگر تو راضی باشی ما نصف پساندازمون رو به دوستم قرض بدیم، با نصف بقیش یه خونه کوچکتر رهن کنیم تا بعداً که پول دستمون رسید به خونه بزرگتر اجاره کنیم».
میدانستم با پولی که میماند خانه چندان خوبی نمیتوانیم اجاره کنیم پیش خودم دو دو تا چها تا کردم دیدم در یک خانه کوچک محلههای پایینشهر هم میشود خوش بود....
🌹 شهید حمید سیاهکالی
📕 #یادت_باشد
@zndgizibabaamamzman
🔖از ابن عباس نقل شده است که روزی زلیخا به یوسف (ع) گفت: چشم بردار و مرا بنگر. یوسف (ع) گفت: «أَخْشَی الْعَمَی فِی بَصَرِی؛ از نابینا شدن چشمانم میترسم.»
🔖زلیخا گفت: «چقدر چشمهایت زیباست!» یوسف (ع) گفت: «دو چشم، نخستین عضوهایی هستند که در قبر بر گونههایم میافتند.»
🔖زلیخا گفت: «چه بوی خوشی داری؟» یوسف (ع) گفت: «اگر [بدی] بوی مرا سه روز پس از مرگم استشمام میکردی، از من فرار میکردی.»
🔖زلیخا گفت: «چرا به من نزدیک نمیشوی؟» حضرت یوسف (ع) گفت: «با این دوری، به قرب پروردگارم امید دارم.» زلیخا گفت: «بستر من از حریر است، برخیز و خواستهام را برآور.» یوسف (ع) گفت: «میترسم بهرهام در بهشت از کف برَوَد.»
🔖زلیخا گفت: «تو را به شکنجهگرها میسپارم» یوسف (ع) گفت: «پروردگارم در آن هنگام مرا بس است.
@zndgizibabaamamzman