eitaa logo
خانوم اجازه!
189 دنبال‌کننده
85 عکس
5 ویدیو
1 فایل
﷽. قلم یار مهربانم است. می نویسم و به دخترانم یاد می دهم تا آنها هم بنویسند... تا تاریخ سرزمینم پر شود از زنان اندیشمند • آموزش نویسندگی ( مبتدی تا پیشرفته) ارتباط‌ب‌ادمین @fatemeghadimi62
مشاهده در ایتا
دانلود
💭💭💭 🖊تمرینی برای برای این تصویر یک جذاب بنویسید. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
🖊 یکی از نکات مهم نویسندگی، نشان دادن حالات به جای بیان مستقیم آنهاست. مثلا به جای اینکه بنویسیم : خوشحال شد ⬅️ بنویسیم : چشم هایش برق زد....به هوا پرید یا... 🗯 یک نمونه زیبا از این توصیفات در به قلم ↩️ نویسنده به جای اینکه بنویسد : مادر محمد میترسید یا مضطرب بود، نوشته است : ⬅️اضطراب در قلب مادر محمد برپا ایستاده بود➡️ 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
📚✏️ یکی از تمرینات ما در کارگاه مجازی #نویسندگی_خلاق تصویر نویسی است. حالا شما هم دست به کار شوید.
بالاخره حیوانات مسئول باغ وحش را در قفس انداختند و او مجبور بود حتی ساندویچش را در قفس بخورد و از خوردن لذتی نبرد ولی بجای او حیوانات از آزاد بودن خودشان خیلی خوشحال بودند. ۱۱ساله 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
💭💭💭 🖊تمرینی برای #نویسندگی_خلاق برای این تصویر یک #عنوان جذاب بنویسید. #آموزش_نویسندگی #مبتدی #پیش
💭💭💭💭 🖊 خداحافظ علم دوست داشتنی: شیرین نژادپور 🖊 کتاب بازی : زهرا شیرخدایی 🖊 علم فدای بازی: ریحانه محمدی 🖊 عاشقان عصر بی دانشی : فاطمه بزرگی 🖊 به کجا چنین شتابان : ملیحه جوان 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 "سال می ایستد روی بهار" طَبق،طَبق خشکبارِ دقیقه روی سرِ سال است و می رود برای مجلس گرم کنی! تُنبک و دَف در دست دارد و می نوازد برای دلبری... میهمانان جمعشان جمع است گلشان کم است! سال دَف را روی زمین می گذارد، دستِ ثانیه را می گیرد و می چرخند و می چرخند، آنقدر به این رقص و پایکوبی ادامه می دهند که هر دو کله پا می شوند و پخشِ مجلس می شوند. اعدادِ پر ناز و افاده با آن کفش های پاشنه دار و لباس پرچین و واچین شان جیغ می زدند و می دویدند به سوی سال و ثانیه! شروعِ این جشن، زمستانِ عجیبی است که سال از شَرش خلاص نمی شود. ثانیه آرام با آه و ناله بلند می شود و خودش را می تکاند، صورتش فقط کمی زخم شده اما از نوع قدم برداشتنش معلوم است،پایش هم آسیب دیده. کِشان کِشان می رود سمت عَیالش، اعداد می پرند بغلش... سال هنوز اما رَمقی برای چشم باز کردن ندارد. کسی هم اعتنایی نمی کند، نه آب قند برایش می آورند و نه تَصَدُقش می شوند. سال گیر کرده در برف و‌باروتِ تنهایی اش. کسی هم پارو نمی کند تنهایی اش را. آرام پلک هایش را از هم فاصله می دهد،اشکی از گوشه چشمش می ریزد. روبه آسمانِ آبی بالای سرش می گوید:« خودت بیرونم بکش از این سرمای بی رحم، از این سالِ بی پایان، بیا، بیا و دستم را بگیر و هدایتم کن به سوی بهار.» یک دفعه برف هایی که دست و پایش قالبی درونش فرو رفته بود شروع به آب شدن کرد، چشمانش گرد شده بود،داشت گرم می شد، نگاهی به سمت راستش انداخت تا واکنش بقیه را ببیند، که دید همه متعجب اند و خوشحال، اما خبری از ثانیه نیست، آرام بلند شد و رفت پیش نُه، که پا‌طُقِ این یک سالِ شصت دقیقه‌ایِ ثانیه بود. تاببیند ثانیه کجاست؟ که نُه گفت ثانیه سَرایش را پیدا کرده و چرخشش با سعادت همراه شده. روی دَه ایستاده. سال لبخند زد. نگاه کرد به دستانش و دید سر انگشتانش کلی شکوفه بهاری روییده. به آسمان نگاهی انداخت تا از خدایش تشکر کند. که جمالش روشن شد به نور ماه! ماهِ شبِ چهارده.! ماه شب چهارده انگار برایش شبیهِ بذرِ شکوفه های بهاری بود که می گفت من بهارت را آوردم ، من از زمستان بیرونت کشیدم. شبِ چهاردهم ذی الحجه هادی ات شدم. همانی که می خواستی، تا خودِ بهار،هدایتت کند. حالا تو رویِ بهاری ترین لحظه ایستاده ای و نفس می کشی. ماهِ شب چهارده،هادی دنیا و آخرت مردم، هادیِ بهار مردم آمده... امشب این ماه از خانه جواد الائمه(ع) تابان شده. بهارت رسیده سال!! هادیِ(ع) عالم تابان شده... @nevisanoor 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸قسم به اشهد ان‌ لا اله‌الا‌ الله 🌸تو آمدی‌‌که ‌بگویی علی‌‌ ولی‌الله 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
🌷با رحمت و لطفِ خویش درگیرم کن 🌷از باده‌ی نابِ ازلی سیرم کن 🌷یاربّ قَسَمَت به نامِ حیدر دادم 🌷با عشق و محبتِ علی پیرم کن... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
شب اول ماه محرم بود . من و مادر ، پدر و برادرهایم علی و رضا برای عزاداری به مسجد محله مان رفتیم . ابتدا که وارد مسجد شدیم عمو حسن ( رفتگر و تدارک بین مسجد ) با ناراحتی روی صندلی کوچکی کنار در مسجد نشسته بود . پدرم تا قیافه و حال و روز عمو حسن را دید ‌خم شد دست عمو حسن را گرفت و گفت : چه شده عمو حسن اتفاقی افتاده ؟! عمو حسن با صدای لرزان و ضعیفش گفت : امشب مثل همیشه کسی برای پذیرایی و برای کمک در آشپزخانه مسجد نیست که به من کمک کند تازه هزاران هزار عزادار در مسجد حاضر می شوند و نمی شود آنها این همه ساعت عزاداری کنند وخسته شوند بعد حتی شام یا یک چیزی نخورند و حتی مداحمان هم کنسل کرد و گفت جایی دعوتم نمی دانم چه کار کنم ! مادر گفت : من و زهرا می توانیم در آشپزخانه به خانم ها کمک کنیم و هر کدام کاری کنیم . علی هم گفت : من هم می توانم پرچم به دست بگیرم و در مراسم بچرخانم . رضا هم گفت : من هم مداحی ام عالی است تا به حال چند بار مدال آوردم پس می توانم مداحی کنم . پدر هم گفت : من هم می توانم به رضا کمک کنم تا ولم صدای بلندگو را زیاد و کم کنم . عمو حسن باخوشحالی که انگار تا به حال این خوشحالی را در عمرش نکرده بود گفت : می دانستم شما خانواده ی مهربان هر کاری به خاطر امام حسین (ع) و شهدای این جنگ می کنید. و همه با خوشحالی دست به کار شدند . 🖊فاطمه خرمی شاد 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi