یک آن شد این عاشق شدن؛
دنیا همان یک لحظه بود..
آن دم که چشمانت مرا؛
از عمق چشمانم ربود :)))
[ سکوت میکنم، انگار که ردیف کردن کلمات در وصف او، از مقدس بودن عشقش میکاهد! ]
- بماند به یادگار، پانزدهم بهمنِ صفرسه.
-ᴀʏʏᴇʜ-
یک آن شد این عاشق شدن؛ دنیا همان یک لحظه بود.. آن دم که چشمانت مرا؛ از عمق چشمانم ربود :))) [ سکوت م
[ بدون افکت، ادیت، یا هر چیز دیگهای،
قشنگه، در همه حال ]
هدایت شده از « مـٰاهلین »
از همان شب که کشیدم به بغل روحِ تو را
تا کنون عطرِ دل انگیزِ تو دارد بدنم!
به که گویم که در آغوشِ تو بودم ای ماه!
نرود یادِ تو از ذهنِ من و پیرهنم :)
#حمیدرضا_آب_روان
- من آدما رو دوست ندارم، بدم میاد از همهشون.
+ نه، من میدونم اینطور نیست..
- چرا واقعا، از همهشون بدم میاد
+ پس چرا آبمیوهت رو دادی به اون مرده؟
- ...
+ تو آدما رو دوست داری، از بعضی آدما به سبب رفتاری که باهات داشتن فراریای:)
- ببین، دیگه جرعت نداری بگی دیدمش ولی تو چشمام نگاه نکرد! این سری زل زدم تو چشات.
+ [ با خندهی دلبرانهش ] آره اتفاقا حواسم بود، ولی اولاش برات سخت بود، نبود؟
- [ نگفتم که همون دو تا تیلهی روشنِ چشاش، جونمو گرفت ]..
+ خیلی خنگی
- هنوز روت میشه به من بگی خنگ؟
+ [ با همون خندهی نفس گیر ] آره چرا نشه؟
- کی کفشاشو جا گذاشت؟ کی وقتی چراغا رو خاموش کردن، گفت دارن حرمو میبندن؟
+ [ امون از خندههاش ] کی لیوان آبو برعکس کرد؟
- [ سعی میکنم نخندم ] ربطی نداره، تو خنگی..