eitaa logo
رد دادگان ازدواجی
9.1هزار دنبال‌کننده
32 عکس
28 ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @F_Shojaeeii
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدمت همه دوستان خواستگاری های سمی و خسته نباشید به ادمین پیج داستانی که می‌خوام بگم یکی دو ماه گذشته اتفاق افتاد آقا داداش ما با معرفی پدر میخواستن برن خواستگاری یه دختر خانومی از خانواده البته فقط من خبر داشتم چون پدر اول اوکی رو از خانواده دختر میگیرن بعد تو جمع خانواده مطرح میکنن من که خبردار شدم یواشکی به آبجیم گفتم آبجیم گفت اتفاقا چند وقت پیش دختره رو دیدم با خودم گفتم کی دیگه اینو میگیره 😒 و عارضم خدمت تون که همون دختر به داداشم جواب رد داد 🚶‍♀ البته اینم بگم بنده خدا هیچ مشکلی نداشت فقط ظاهرش یکم به پیری میزنه دلیل ردشون هم این بود که اول دختر بزرگترشون باید ازدواج کنه
ننه دست رو دلم نزار که خونه دیدم همه از خاطرات سمی میگن گفتم نامردی من نگم و بقیه رو به سمی بودن خاطراتشون امیدوار کنم خوب جونم برات بگه ننه یکی دوسال پیش بنده مجرد بودم ی اقای پیام اشتباه داد و درخواست معرفی کرد 😒 منم گفتم برادر من شما پیام دادین شما باید معرفی کنیدو بگید که چی میخواید خلاصه سرتو به درد نیارم ننه معرفی کرد بنده 17 سالم بود ولی ایشون 32سالشون یعنی تغریبا همون شوگرد ددی خودمون منم ننه جون خودم گفتم اهل رل زدن نیستم ها اما گفت معرفی کن ببینم همونی یا نه گفتم دنبال کی شما گفت فاطمه خانومی گفتم خیر گفت مجردی با ی ذوغی گفتم بلهههههه گفتم ارواح غلام الان میگه زنم میشی دیدم یهو گفت ببخشید مزاحم شدم ننه انگار اب یخ ریختم تو سرم 😂 نه بخاطر اینکه خواستگاری نکردهاااا به خاطر اینه کلی شارژم رفت که قانعش کنم فاطمه نیستم از اولشم گفتم اشتباه گرفتی ها اما قانع نشد😂 الان بنده مزدوج شدم ولی خاطره سمی بود حق شما دونستم که بگم🙃
سلام یه خواستگاری سم که یادم آمد این بود هفده ساله که بودم یکی از آشنایان که سی و خوردی سن داشت آمد خواستگاریم ، وقتی بهش جواب رد دادم خواهرم گفت این نشد یکی دیگه شون رو انتخاب کن (آقا پنج شیش تا برادر داشتن 🚶‍♀) چرا ؟ چون این خانواده دوست داشتن با ما وصلت کنن از اونجایی که پسرا خواهر نداشتن و تک خواهر بنده هم ازدواج کرده بودن ، فقط من باید پل ارتباطی بین دوتا خانواده میشدم 😕 که نشدم الحمدالله یکی نبود بگه خب خواهر من مگه بقالیه این نشد یکی دیگه ...
خاطره سمی ازدواج فقط خاطره بنده ما روز عیدفطر از طریق یک نفر با یک خانواده ای آشنا شدیم (مادرم آشنا شدن) بعدش تعریف از این خانواده که دخترشون حافظ قرآنه (چون خودم حافظ کل هستم ترجیح میدم حافظ باشن خانم) و پدرشون سپاهیه و مومن و .... خلاصه ما رفتیم خواستگاری و صحبت کردیم و همه اینا به خوبی و خوشی رد شد تا اذان مغرب شد، بعد اذان مغرب پدرش یه دفعه نشست بغل گوش من عین این دلالای مواد مخدر که میخوان مواد جابجا کنن 😂(ببخشید مثال بهتری به ذهنم نرسید) آروم به طوری که کسی نشنوه گفت : خب حالا خونه و اینا چی داری ؟ ماشین ؟ پول؟ مستاجرین یا صاحبخونه .... و این سوالارو تند تند و پشت سر هم میپرسید به طوری که من استرس گرفتم اصن در همین حین مادرم داشتن با دختر خانوم صحبت می کردن که بعد از اتمام مراسم به نتایج جالبی دست یافتیم دخترشون که حافظ قرآن نبود هیچ، سابقه عقد هم داشتن (نمیگم مشکلی هست ولی به ما نگفتن این مسئله رو) و همچنین به علت فوت مادر دختر (این رو میدونستیم ولی قسمت دومشو نه) دختر دچار مشکلات روانی و عاطفی بودن که این هم نگفته بودن بهمون خلاصه از خدا متعال میخوایم که افراد یه ذره افکارشون به رفتارشون شبیه باشه
خاطره‌ی فوق سمی در حد اعلا!!!! دو تا خواستگاری رفتم؛ تو خواستگاری اولی که تو منطقه سعادت آباد بود، وقتی وارد اتاق شدیم که با دختر خانم صحبت کنم، در همون ابتدای صحبت، دختر خانم بلند شد درب کمد اتاقشو باز کرد که پر از کیف و کفش با رنگ و مدلای مختلف بود. بهم گفت "من میخوام زندگیم اینجوری باشه! و هر سال باید یه سفر خارجی با هتل ۵ ستاره بریم. در توان شما هست؟!" من نه از کیف و کفشش، بلکه از این رفتار و حرکتش اینجوری 😲 شدم! محترمانه و دوستانه تشکر کردیم، جمع کردیم اومدیم بيرون. خواستگاری دوم؛ تو خواستگاری دوم هم که تو محله شهرری (شاه عبدالعظیم) بود، دختر خانم بعد از معرفی، گفت من دوست دارم بعد از ازدواجم، ماهی یه مانتو و چهار تا روسری از مرکز خریدای اُپال و کوروش و پالادیوم بخرم و آخرِ هفته ها باید بریم تهران‌گردی. براش آرزوی موفقیت و خوشبختی کردم. این در حالیه که خانواده ها رو می‌شناختیم و در موردِ ساده زیستی‌شون خیلی شنیده بودیم. اما اطلاع پیدا کردیم که قبل رفتن به منزلشون، در مورد ما تحقیق کردن، با توجه به اینکه منزل ما تو یکی از مناطق بالای شهر تهرانه، و کار و حقوقِ خوبی هم دارم، نمیدونم چرا خانواده ها و دختر خانم، رفتارشون یهو عوض می‌شد. کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
در راستای آخرین خاطره خواستگاری که گذاشتید تو کانال یادم به یکی از خواستگارام افتاد😂 چند وقت قبل سه چهارتا خواستگار با هم زنگ زدن و ما هم مجبور شدیم چهار روز پشت سر هم دعوتشون کنیم خونمون خلاصه همه جور خانواده ای بودن و اکثرا از لحاظ مالی خوب بودن ، اما نکته ای که اینجا مهمه اینه که ما قبل از جلسه از هیچ کس نمی پرسیم که وضعیت مالی چجوره و خونه و ماشین دارن یا نه بعد توی یکی از جلسات که گفتن صحبت کنیم آقا پسر ازم پرسیدن که شما توقعتون از همسر آیندتون چیه توی امور اقتصادی و منم مثل همیشه گفتم هیچ توقعی نیست که آقا پسر از اول زندگیش بتونه خونه و ماشین داشته باشه، بعد که رفتن مادرم گفتن که اینا چندتا خونه داشتن اونم بالا شهر و آقا داماد ماشین جدا داشته ، منم ساده دل گفتم خداروشکر بنده خدا نمیخواد کلی تلاش کنه خونه گیرش بیاد😆 ، اما خب رفتن و دیگه زنگ نزدن ، فکر کنم دختری میخواستن که توقع داشته باشه پسر خونه و ماشین داشته باشه 😂 یکی دیگشونم که اومدن و وضعشون خوب بود گفتن ما خیلی تعجب کردیم شما درباره خونه چیزی نپرسیدین، بازم رفتن و دیگه زنگم نزدن یکی دیگشونم که اومدن و اونا هم وضعشون خوب بود ، اومدن و دیدن ما تو فاز پول و سرمایشون نیستیم ، جمع کردن رفتن و خودم فهمیدیم دیگه زنگ نمیزنن 🤣 خلاصه اینکه ما ساده بودیم اما اونا خال‌خالی و راه‌راه دوست داشتن 🙃
وااای خانم شجاعی بعد مدتها دوتا خاطره‌ی واااقعا سمی خوندم😂عاالی بودن😂😂 اتفاقا منم دوبار همچین تجربه‌ای داشتم😂 یه بارش که خواستگار محترم وسط حرفامون میگفت از لحاظ مالی خونه و ماشین و اینا مشکلی ندارم(چند بار وسط صحبتای کاملا نامرتبطمون گفت)منم توجه خاصی نمیکردم به بحثم ادامه میدادم😅😂 و رفتن و پشت سرشونو نگاه نکردن😂 یه بنده‌خدای دیگه هم اول مادرشون اومدن کاملا بررسی کردن و بعد پسرشون اومد و حسااابی نگاه کرد(پلک هم نمیزد😂) بعد موقع صحبت کردن دونه دونه شغل عموها و دایی‌ها و پدربزرگامو پرسید و منم گفتم پدربزرگام ۲۰ساله فوت کردن من نمیدونم دقیق شغلشون چیه، ایشونم فکر کنم بهش برخورد چون یه جور ناراحتی نگاه کرد😂بعدشم از توقعاتم پرسید منم گفتم وقتی پدر خودم اول زندگیشون خیلی عالی و فلان نبودن، از طرف مقابلم هم انتظار فوق العاده‌ای ندارم البته ایشون هم وضع مالی خوبی داشتن و اینا هم رفتن و از صحنه‌ی روزگار محو شدن😂😂😂 نکته: آدمای هم‌کفو باید هفت‌(صد و هفتاد) خوان رستم رو رد کنن تا همدیگه رو پیدا کنن🙊😂😂😂
خانم شجاعی مطابق خواستگاری های سمی که گذاشتید برای من خواستگار اومده بود مثل اینکه از قبل تماما حساب کتاب کرده بودن بعد از چند جلسه آقا پسر گفتن شما که خونه به نام خودت داری دیگه نیازی نیست من خونه داشته باشم پولی که به عنوان رهن خونه می‌خوام بدم رو می‌ذاریم روی پول خونه شما یه خونه بهتر می‌خریم به نام من مگه ما نباید در مورد خونه و ماشین از طرف مقابل می پرسیدیم ؟ اون چرا از من خونه میخواست؟😐😐😐
سلام خانم شجاعی منم یه خاطره سمی دارم از یه خواستگارم این اقا اومدن خواستگاری و من در همون وهله اول مطمئن بودم جوابم منفیه اما صحبت کردم باهاشوم البته ایشون بیشتر حرف زد. میخوام قسمت سمی شو بگم از اونجایی که من به ایشون خیلی نگاه نمیکردم ایشون یهو اخر حرفاش برگشت گفت میشه تو چشمای من نگاه کنید از ایشون اصرار از من انکار که چرا و اینا... قابل ذکر که روانشناسی میخونون یهو برگشت گفت میخوام از لحاظ سک.سولوژی ببینم بررسی کنم.... بعد اینکه رفتن پهن زمین شدم و تا یه مدت حالم بد بود...
سلام خانوم شجاعی. من اسطوره ی خواستگاری های سمی ام😁 یه آقا پسری اومدن خواستگاری، ما هر جلسه به رسم مهمون نوازی باید پذیرایی کنیم اما خانواده آقا پسر اعتقاد داشتن تا قطعی نشده لازم نیست چیزی ببریم😅 خلاصه ایشون سه جلسه اومدن صحبت کردیم،جلسه آخر از عصر موندن تا دیر وقت (درحالی که نهایتاااا سه ساعت برای یه خواستگاری کافیه اما هی بی دلیل معطل میکردن) خانواده منم از سر ادب یه تعارف برای شام زدن درحالی که اصلا آمادگی نداشتیم . مادرشون در کمال راحتی همون بار اول قبول کردن😐😂 البته من به نتیجه رسیدم از لحاظ اخلاقی مناسب نیستیم. اما وجدانا آقا پسر ها دست خالی نرید. اگه رفتید حداقل شام نمونید😂
سلام یه خاطره داغ خاستگاری از دیشب. توی این چندسال هرخاستگاری ک برام اومده زیر ۱ ساعت نبوده ینی نشستن بالای یک ساعت پاشدن رفتن .حالا چ مورد پسند بوده چ نبوده از دوطرف .خونه ما معروف به جاذبه زیاده!حتی مورد بوده ۴ ساعت دقیق نشستن ک بعداز رفتنشون داداشم میگفت عروسی ب اون عظمت ۳ ساعته 😂 . سرتونو درد نیارم دیشب اولین بار توتاریخ خونمون بود ک کل تایم اومدن و رفتن و پذیرایی و چایی و همه ۲۰دقیقه ر طول کشید. چندتا مورد بگم به اقا پسرا: لطفا میرید جلسه اول خواهر و زن داداش رو نبرید خاستگاری ۴نفر ادم اومدن ضایع شدن و رفتن!جلسه اول که هیچی معلوم نیست خیلی بده! لطفا اخلاق داشته باشید مثه برج زهرمار تشرریف نیارید.کسی کارت دعوت براتون نفرستاده! لطفا سلام و خداحافظی کنید!لال که نیستید شعور و احترامتون رو میرسونه. مورد اصلی اینه که وقتی گفتن برن اتاق صحبت کنن مامانم گفت پدرش گفته اگر مورد پسند بود جلسه بعد.خب منظورمون این بود ک نپسندیدیم ولی چرا بهتون بر میخوره؟!مگه خود شماها وقتی میرید پشت سرتونم نگاه نمیکنید ما ناراحت نمیشیم؟میایم پاچه میگیریم؟؟؟ اخلاق اخلاق اخلاق ته سختی براشما اینه ک یه دست لباس تنتون میکنید میرید خاستگاری.خونواده دختر میوه گرون و تمیز کردن خونه و هزار تا مصیبت!
سلام منم یه خواستگار داشتم که از خودم ۶ سال بزرگتر بود و نظامی بود و اصلا راضی نبودم و به اصرار مادر قبول کردم به خاطر شرایط سنی وقتی که زنگ زده بودن که میخوان بیان البته فقط برا آشنایی جلسه اول ما زمان خواستگاری رو تعیین کرده بودیم . فردا شد و دیگه رسیده بودیم به زمان اومدن خواستگار هیچ خبری نبود ازشون نه اومدنی و نه زنگی ..... مادرم میخواست زنگ بزنه بهشون و من اصلا اجازه نمیدادم به اینکار و با کلی ناراحتی رفتم بیرون و گفتم اگر زنگ زدن بگید که نیان، بعد که اومدم فهمیدم که زنگ زدن و دارن میان و من به شدت ناراحت و با گریه شروع کردم آماده بشم به خاطر احترام مهمونی که قرار بود بیاد وقتی اومدن آقا پسرا ظاهر آنچنانی نداشت و پشت سرش هم کچل بود و من اصلا از پسرای کچل خوشم نمیاد وقتی اومدن من نشستم کنار و اصلا خانواده ما کسی هم سوال نمیپرسید و جالبتر و سمی تر اینکه مادر آقا پسر ناراحت بودن که چرا پیگیری نکردید چرا نیومدیم یه چند لحظه سکوت شد و چون من به عمد کنار نشسته بودم آقا پسر نمی‌تونست من رو ببینه چون اصلا راضی نبودم ولی مادر آقا پسر گفت دختر خانم یه جا نشسته اصلا دید نداره رفتم جای بهتر نشستم و سوال که میپرسیدن من خودم قبل از همه زودتر جواب میدادم که زودتر جلسه تموم بشه و خداروشکر رفتن . نتیجه اینکه وقتی جلسه خواستگاری هماهنگ کردید وقتی از طرف خانواده شما مشکلی پیش اومده حتما به خانواده مقابل اطلاع بدید و این انتظار رو خصوصا از طرف خانواده دختر نداشته باشید که پیگیری خواستگار آقا پسر رو داشته باشند چون احترام دختر خانم حفظ بشه و اینکه شما برای آقا پسرتون خواستار ازدواج شدید نه دختر خانم