ی خاستگار سم دگه ام داشتم...😁
یه بنده خدایی بود از طریق واسطه معرفی شده بود به ما
بجز اینکه سابقه یه عقد چند ماهه داشتن شرایط به نسبت خوبی داشت ما هم گفتیم بذا بیان شاید بشه چشم پوشی کرد ازین مسئله...
خلاصه جلسه اول من و مامانم، اوشون و مامان و خواهرشون رفتیم بیرون صحبت کردیم در مورد گذشته هم یکم شفافسازی کردن و ما نتیجه گرفتیم جلسات رو ادامه بدیم
شرایط در کل خوبی داشت از لحاظ اعتقادی و...هم بهم میخوردیم اما یچیزایی میگفت ک باعث میشد من اینجوری شم👈😬
این بنده خدا همش میگفت من ی دفتر دارم اسمشو گذاشتم دفتر عشق(یچیز تو این مایه ها) کارها و حرفایی ک میخوام ب همسر ایندم بزنم رو مینویسم تو این دفتر دوست دارم بعد از ازدواجم همینو ادامه بدم همسرمم برام بنویسه
میانگین سن دوستاشم از سن بابای من بیشتر بود😶
یعنی هیچ رفیق همسنی نداشت و انتظار داشت بعد از ازدواج هم باهمین دوستاش رابطه خانوادگی داشته باشه😑
و اینکه متوجه شدم راجب ازدواج قبلیش هم صادقانه صحبت نکرده
خلاصه...ما چند جلسه صحبت کردیم و من هنوز به جواب قطعی نرسیده بودم رفتیم مشاوره و فهمیدیم در کل شرق و غربیم از لحاظ روحیات بعد از اون بود که دگه من به جواب منفی رسیدم و این قضیه تمام شد
و اما سم ماجرا😂👇
من یه پیج انلاین شاپ دارم ادمینم گفت ی نفر هست چندین بار پیام داده و اصرار داره ک من میخوام کاراتون رو حضوری ببینم میخوام برای همسرم خرید کنم
و خب ما همچین چیزی نداشتیم🤷♀
اسکرین پیاماشو فرستاد و منم دیدم حرفاش یکم عجیبه😁
مثلا گفته بود من به تازگی با یه دختر خانم مجرد و جوان ازدواج کردم(مجرد و جوان😂) میخوام براش از کارای شما خرید کنم ولی چون خانمم حساسه میخوام حضوری بیام برای خرید و...
رفتم تو پیجش دیدم همین بنده خداییه که ما ردش کرده بودیم و اینجوری مثلا میخواسته خبر ازدواج موفقیت امیزش رو با یه دختر خانم جوان و مجرد بده😂
و حتی برنامه داشته حضوری بیارتش😂🤦♀
اخه کی میره این همه راهو برادر من🤌
خاطرات خواستگاری:
یه خواستگاری بود که تماس گرفتند و پسرشون نظامی بودن و ما بهشون گفتیم نظر اولیه مون مثبته و باید دیدار حضوری صورت بگیره. گفتیم که با اقاپسرتون تشریف بیارید و این ها هم گفتند باشه.روزی که اومدن مادر و خواهر آقا پسر اومده بودن که ما گفتیم آقا پسر نیومدن؟ گفتن چرا پایین وایستاده.که خب ما هم نشستیم و ایشون و خواهرشون همینجور ورانداز میکردن... و بعد از چند دقیقه شروع به صحبت کردن که پسر ما چون تو بخش گرفتن پارتی و این هاست اون جا دختر های ترگل ورگل زیاد میبینه😐 و سلیقه اش خیلی سخت پسند شده..برای همین ما که معیارشو میدونیم اول میایم ببینیم اگه مناسب بودن به آقا پسرمون اطلاع میدیم چون میدونیم پسرمون چی میخوان😐
انگار داشت مارو آماده میکرد که توقع اومدن پسرشون رو نداشته باشیم و فکر میکردن که ما از نیومدن پسر یوزارسیفشون خیلی افسردگی میگیریم😅
و من و مادرم فقط به خاطر احترام مادرشون بهشون چیزی نگفتیم وگرنه میخواستیم بگیم که اگه معیار اصلی پسرتون دختر ترگل ورگل که اصلا مناسب ما نیستید چون ما این معیار رو اصلا نمیپسندیم و قبول نداریم...
بعد از یک ربع هم گفتن ببخشید ما دیگه بریم😐 ...
واقعا این حجم از شخصیت واسم غیر قابل باوره.
اگه برای شخصیت طرف مقابل ارزش قائل نیستید حداقل برای خودتون ارزش قائل بشید..
ان شالله خدا همرو به راه راست هدایت کنه..
سلام
خاطره سمی فقط خاطره خواستگار من
که با وجود3طلاق به خواستگاری من دختر مجرد اومد🤦🏻♀️
از معرف شرایط رو پرسیدیم گفت نمیدونم خودمم
شماره خواستن منم دادم
اومدن خودتون شرایط بپرسین حتما شرایط تون میخوره که شماره خواستن
😑😑😑
گفتیم باشه بیان
یه برادر سپاهی که تک فرزند بود
و 2سال ازم بزرگ بود
قیافه خوب بود و...
بعد چایی خوردن شون رفتیم صحبت کنیم
بعد معرفی خودش تا گفت 3بار طلاق گرفته
من اینجوری شدم😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳
یعنی قشنگ اینجوری شدم
اونم فهمید از شوکه شدنم
گفت نگفته بودن بهتون؟
گفتم نه
کلا هنگ کرده بودم
بعد گفتم ببخشید من واقعا جا خوردم🤦🏻♀️
خودشم از سال 96 تا 1سال پیش این 3تا طلاق بوده
هعیییی درده درد بقیه ش رو هم نمیتونم بنویسم
آخر صحبت قرار شد ما بهشون خبر بدیم هر چند خود اقا هم فهمید جوابم منفیه
که ما هم فرداش زنگ زدیم گفتیم نه.
احترام نگه داشتم و پای ادامه صحبت نشستم وگرنه نباید ادامه میدادم
🚶♀️🚶♀️🚶♀️
سلام آقا ی نکته ای رو در کنار طنز بودن داستان بگم . اینکه قبل از خواستگاری یا اومدن خواستگاراتون ، برای آرامش خودتون هم که شده پیش ی مشاور مذهبی برین
به علاوه اینکه راهنمایی های اصولی میکنن، اون وجه آرامش بخش بودن صحبت هاشون هم بی تاثیر نیست ، اینکه چیکار کنین چیا باید بپرسین چیا نه، چیا رو چطوری جواب بدین، چیا رو کی و چه زمانی و برای چه جلسه ای باید بپرسین و...
همه ی اینها رو از توی دوره های مختلفی که زیاد شدن و کتابهای زیادی میشه خوند وفهمید اما اینکه نیم ساعت دربارشون با مشاور و یک موجود زنده ی آگاه صحتب کنی واقعا یک چیز دیگست! هرچند اگر نتونی به خیلیاشون عمل کنی در عرصه عمل
خواستگار که اومده بود واسم قبلش دوبار رفته بودم پیش مشاور ، یکیشون آکادمیک یکیشون مشاور مذهبی بود که هردو یسری نکات رو گفتن تو موارد مختلفی که پرسیده بودم و راهنمایی خواسته بودم الخصوص مبحث خواستگاری که بیشتر پیش مشاور مذهبی مطرح کرده بودم😂 و ایشون کلی صحبت کرده بودن مثلا اینکه جلسه اول تایمش طولانی نزار باشه یا یسری از سوالات رو جواب نده و این دست از صحبت ها
خلاصه شب موعود فرا رسید و این جناب خواستگار اومد با خانواده و اینها.
بعد از ده دیقه کمتر که توی مجلس نشستم اذن دادن که برین صحبت کنین ماهم پاشدیم
رفتیم نشستیم، و خب مشاور بهم گفته بود جلسه اول بزار آقا پسر سوالاتش رو بپرسه و شما فقط جواب بده سوال نپرس (لازم به ذکره که من قبل از اینکه مشاوره برم و بهم اینو بگن، ی لیست بلندبالا و کامل و به جایی سوال طرح کرده بودم و ساعتها زمان برده بود!)، خلاصه ماهم گفتیم چشم و سوالامونو دیگه نه چک کردیم نه خوندیم و اینها . ایشون اومد نشست و دقایقی سکوت سنگین حاکم بود تا اینکه شروع کردن با بسم الله و بعد از مقدمه ی خیلی کوتاهی گفتن بفرمایید و اینجا بود که فهمیدم بله! ایشونم اومدن که جواب بدن ! نیومدن که بپرسن😶🌫 و اینطوری بود که جفتمون شوکه شده بودیم از اینکه برنامه ی خاصی نداشتیم ولی در ادامه جناب خواستگار خودشونو جمع کردن و سعی کردن خیلی اهمیت ندن به این موضوع که چیزی ادامه نکرده بودن😂😂😂 یکم از خودشون گفتن و دوباره فرمودن حالا شما بفرمایید😶🌫✋🏼 و همچنان به سختتتتتتتتتیییییییییی طفره میرفتم و ذهنم واقعا ريخته بود بهم و هیچی از سوالایی که طرح کرده بودم یادم نمی اومد😂😂 خدا شاهده چقدر سختم بود
و ایشون باز دید حرفی ندارم یکم مکث کرد و بعد اجازه گرفت که گوشیشو روشن کنه و توضیح داد که از روی گوشی یسری از بخش هایی از ی کتابی رو عکس گرفته بودن که میخوان از روی اون سوال بپرسن😂😂 و خب برای رهایی از این برزخ سکوت و بی برنامگی مشوقشون شدم برای اینکه از روی گوشیشون مطالب رو یکی دو دیقه مطالعه کنن مجددا تا سوالاشون بیاد تو ذهنشون😂😂😂🚶♂
و گفت و گویی که انقدر داغون شروع شد، به دوساعت صحبت انجامید!
سلام خانوم شجاعی
خاطراتو خوندم یاد خاستگاری خودم افتادم که یه اقایی یکسال بود که از منخاستگاری میکرد با واسطه
من با این واسطه حرف زدم سوالایی ک داشتمو پرسیدم که یه جلسه بریمبیرون این واسطه بمن گفته بود ک اقا پسر ۱۰ سال از شما بزرگتره ما ک قرارگزاشتیم ک رفتیم بیرون دیدم سنشون واقعا بیشتر از سنش میزنه ازشون ک سنشو پرسیدم میتونه شدم ۱۷ سال از من بزرگتر بودن و معرف توجه نکرده بود بعدش ک به معرف اعتراض کردم گف مشکلی نداره پسرای ۲۰ ساله چیزی ندارن همین خوبه :/
با آقاپسر قرار گذاشتیم کافه، من تنها رفتم و ایشون با مادرشون اومدن.
مادرشون ابتدا پیش ما نشستن و من اوکی بودم که خب طبیعیه حالا چند دقیقه ابتدایی رو سه نفری صحبت کنیم.
یکم گذشت مادرش از من پرسیدن من بشینم اینجا یا برم؟😶 خب من چی بگم؟ بدیهی تر از اینکه بهتره برید حداقل یه میز دیگه بشینید هم مگه داریم؟😶
گفتم اختیار دارید هرطور صلاح میدونید😊
از پسرش هم همینو پرسید، خب پسره چی بگه؟ بگه آره مادرم برو؟؟
نهایتا مادرش گفت خب پس میمونم که کمکتون کنم😶 و ما ۳ نفری پشت میز باقی موندیم و کل جلسه سوالاتی که من از پسره پرسیدم رو مادرش جواب داد😶
منم تو دلم گفتم ممنون که کمک کردی منتفی کنم😂
بعدش هم کلی پیگیری کردن که حتی بخواین ما ۱-۲ سال منتظر میمونیم
البته دلیل منتفی کردنم فقط این مسئله نبود و چندتا چیز بود
ضایع ترین رفتار جلسه اولی بود که من و مادرم و آقا پسر و مادرشون اومده بودن و کل جلسه مادر آقا پسر حرف زد و حتی صدایی از خود آقا در نیومد و اصلا اجازه نداد ما باهم صحبت کنیم و فقط خودشون از من بازجویی میکردن😐از ریز دارایی پدرم تا به جایی رسید که مادرشون از من پرسید: «خب شما شب خوابید یا روز خواب؟ آخه من روز خوابم.»
من اینجوری بودم که مگه میخوام با مادر پسر ازدواج کنم؟؟؟ داشتن منو با خودشون چک میکردن و آقا پسر نقش مرده زیر پتو رو داشت در جلسه...
از هر ۱۰ جمله هم یک بار میگفتن ما خیلی متمکن هستیم🙂 خلاصه اینکه نه پول شعور و شخصیت میاره نه مدرک و تحصیل!
مادران گرامی یکم پسرانتون رو مرد بار بیارید،یکم کمتر بچسبید بهشون و اجازه بدید مستقل بشن. برای خودشون بده...
ضایع ترین رفتاری که توی جلسه خواستگاری از طرف مقابل تون دیدید چی بوده؟
بعد از من وارد اتاق شدن بعدش در رو نبستن اتاق ما هم دقیقا چسب به پذیراییه خانوادگی اومده بودن همه داشتن با صدای بلند حرف میزدن و صدای بچه ها هم کامل میومد داخل اتاق منم خیلی صدای آرومی دارم داشتم باهاشون صحبت میکردم که یهو دیدم سرشون رو آوردن جلو بعد یه طور خاصی گوششون رو گرفته بودن طرف من اون لحظه فقط مونده بودم چطوری جلوی خندم رو بگیرم 😂
آخه برادر وقتی میبینی انقدر سر و صدای بچه ها زیاده میترسی مگه بدزدمت در رو یکم نمیبندی😐😂
ضایع ترین رفتاری که توی جلسه خواستگاری از طرف مقابل تون دیدید چی بوده؟
مادرو پدرش رفته بودن یکی از فامیلاشون مرده بوده برا هفته اش روستا ایشون تنهایی اومده بودن خاستگاری😂
یکی اینکه وقتی فهمیده بود من درس حوزه میخونم دکمه ی اخر پیرنشو سفت بسته بود😂
رفتیم اتاق دوتا صندلی کنار هم بودرفتن نشستن رو صندلی انتظار داشتن منم بشینم کنارشون 😐منم نشستم رو زمین مثل زرافه گردنم درد گرفت🚶♀
صاف صاف تو چشمای من نگاه کرد گف نماز نمیخونم چون دوستام که نمیخوندن به خیلی جاها رسیدن👇
اقا شغل نداشت عاشق فوتبال بود وکلا دوست داشته فوتبالیست بشه و قبلا تو نونوایی بوده .....
این که نمیخونده به این جاها رسیده😊😂
خاطرات خواستگاری:
میخواستم یک نکته ای رو بگم در رابطه با چند خواستگاری که دیدم و در همین ابتدا میگم که نمیشه به همه این قشر تعمیم داد ولی متاسفانه در بعضی از این افراد این موضوع هست.
من چند مورد خواستگار طلبه داشتم و با اینکه فکر میکردم برای یک طلبه باید ایمان و اخلاق دختر اولویت باشه زیباییش مورد اولویته.و واقعا از این مورد متاسفم. اینکه دلیل رد کردنشون سفید نبودن دختر و گندمی بودن باشن واقعا عجیبه. اون هم برای کسی که طلبست... و این خیلی برام عجیبه وقتی میان منزل دختر با اینکه میبینن دختر خانم رنگ پوستش چیه بازم میگن میشه دختر و پسر صحبت کنن...
اینکه با نامحرم صحبت کنن با اینکه نظرشون منفیه رو واقعا نمیفهمم دلیلش چی میتونه باشه..
نمیدونم تو این کانال طلاب هم هستن یا نه ولی دوست داشتم که اگه هستن بدونن که هیچ وقت سفیدی یک دختر دلیل بر خوب بودن اون دختر نیست یا دلیل بر خوشبختی اون زندگی. و همینکه به دل بشینه کافیه. اینکه رنگ پوست چه جور باشه یا دختر خانم ریزه میزه باشن یا سنشون خیلی پایین تر از آقا پسر باشه ملاک برای زندگی و خوشبختی نیست البته از نظر من.برای من که ۲۴ سالمه دیدن این چند مورد طلبه باعث شده نسبت با ازدواج با طلبه شک کنم و فکر کنم شاید معیارهاشون معیارهایی نباشه که خوشبختی رو فراهم میکنه.
امیدوارم همه جوونا خوشبخت بشن و معیارهاشون معیارهای الهی باشه.
✨✨✨✨✨✨✨
به عنوان یه طلبه، عرض کنم که برای همه پسرا، چه طلبه، چه غیر طلبه، چه مذهبی، چه غیر مذهبی، زیبایی مهمه.
اما زیبایی در حد بدلنشستن!
بیشتر اون و چهارچوبِ سفید بودن و فلان طور بودن، منطقی نیست.
اتفاقاً من پسرایی رو میشناسم دنبال دختر گندمی هستن.
اینطور نیست همه دنبال سفید باشن
خلاصتاً صبر کنید تا شخص مناسبتون، پیدا بشه... .
سلام
یه سوتی تو جلسه خواستگاری دادم که هنوززززز پشیمونممم😂😂
من چون خودم طلبه هستم دوست دارم همسر آینده هم طلبه باشن
حالا بنا بر روحیات و اینطور حرفا
بعد چند تا خواستگار که اومدن و شرایط جور نبود
مادر این آقا پسر که طلبه بودن تماس گرفتن که میان
ولی نگفتن که آقا پسرشونم میان
من برخلاف اکثر دخترا دوست ندارم اول آقا پسر خودشون بیان
خلاصه اومدن
اول مادرشون اومدن ظاهر منو برانداز کردن
چند تا سوال هم پرسیدن
مثل اینکه پسندیده بودن
یهو گفتن پسرم تو ماشین نشستن اگه اجازه بدین بیان داخل
قبلش هم حسابی پسرشون و معرفی کردن
خیلی شرایطشون خوب بود انصافا
ولی من عصبی شده بودم که چرا از قبل هماهنگ نکرده بودن حداقل زود تر میگفتن بیرون قرار میذاشتیم
خلاصه اومدن داخل آقا پسر
من اصلا متوجه نشدم اومدن داخل
تو اتاق بودم داشتم روسری و چادرمو مرتب میکردم
یهو مامانم اومدن گفتن بیااااا (با عصبانیت 😂)
رفتم دیدم آقا وایساده بودن تا من برسم بعد بشینن🤦♀🤦♀🤦♀
من عصبی و استرسی رفتم شربت درست کردم خیلی سریع و زشت بهشون تعارف کردم 💔 خودم فهمیدم چقدر بد پذیرایی کردم😬💔
آخرش که پاشدن برن
ایم آقا اینقدررررر مؤدب و محترم بودن
همونطوری که تشکر میکردن
نمیخواستن روشونو برگردونن که مبادا پشتشون به ما بشه و بی احترامی بشه...
یهووووو پاشون گیر کرد به پایه مبل
تا مرز افتادن روی زمین رفتن
ولی جمعش کردن
من همونجا پقی زدم زیر خنده😐💔😫😂😂😂😂 (اصلا نمیتونم دست خودم نیس هرکی میخوره زمین میخندم حتی خودم
یه بار خودم خوردم زمین پام همونجا شکست مامانم فک کرد دارم گریه میکنم ولی میخندیدم🤦♀🤦♀🤦♀)
خدا منو ببخشه
این بنده خدا اینقدررررر سرخ شده بودن
عین لبوووو
سریع رفتن بیرون
دیگه خبری ازشون نشد😂
من همونجا فهمیدم پروندم😂