eitaa logo
رد دادگان ازدواجی
8هزار دنبال‌کننده
31 عکس
28 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین @F_Shojaeeii
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام یه خاطره در رابطه با خواستگاری دختر از پسر و حفظ آبرو بگم. لطفا تو بحث خواستگاری یکم جنبه داشته باشید ... یه مورد تو دانشگاه ما اتفاق افتاد که یکی از دختر های سال بالایی از یکی از پسر های سال بالایی خواستگاری کرده بود و در کمال ادب و احترام گفته بود من از شما خوشم اومده قصدم جدیه اگه شما هم نظرتون مثبته و حسی به من دارید با خانواده ها مطرح کنیم و اگه هم نه که هیچی... این پسر بی‌جنبه لوس هم آبروی این دخترو همه‌جا برده بود ، هر چی دلش می‌خواست پشت سرش میگفت. هر جا نشست و پاشد با انگشت این دختر بیچاره رو نشون میداد که آره این همون دختره بود که از من خواستگاری کردااا 😎، پیش خودش احساس کرده بود واو عجب آدم خاصی هستم😒 دانشگاه ما هم یکم کوچیک بود حرف زود میپیچید ، یعنی جوری شده بود که تمام دانشگاه که سهله حتی گربه های اطراف دانشگاه‌ هم این ماجرا رو فهمیده بودن. قیافه دختر بیچاره رو میدیدی معلوم بود از کرده‌ی خودش پشیمونه، بیچاره بدجور حالش خراب بود... پسرا اگه جوابتون منفیه و توقع پذیرفتن این موضوع از سمت دخترا دارید کاملا حق باشماست، ولی دیگه نباید که آبروی طرفو ببرید. من که به شخصه خواستگاری دختر از پسر نمیپسندم ولی اگه شما قصد یه همچین کاری رو دارید و می‌خواید شرمنده دلتون نشید، حتما به وسیله واسطه به صورت مخفی مطرح کنید ، چون ممکنه گیر یه پسر بی‌جنبه بیوفتید و حال روزتون بشه مثل هم دانشگاهی ما!! پ.ن: البته موضوع آبرو برای پسرها هم صدق میکنه ، دخترا هم اگه براتون خواستگار اومد هرجا رسیدید پشت سر اون بنده‌خدا حرف نزنید که آره پسر فلانی از من خواستگاری کرد من ردش کردم ، من جوابم بهش منفی بود، من من من ... شاید اون پسر خوبی بوده فقط ملاکاتون با هم جور نبوده همین. شما با یه حرف شاید از نظر خودتون کوچیک ممکنه دید همه رو نسبت به اون شخص بد کنید. برای بالا بردن خودتون بقیه رو کوچیک نکنید... کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
خاطره از این سمی تر ۱۴ سالم بود از مسجد اومدم بیرون آقای کت شلواری خیلی متشخص از ماشین شاسی بلند پیاده شد اومد جلو و بهم گفت ببخشید خانم مجردید یا متاهل منم یه دختر ۱۴ ساله که فرق مجرد و متاهل نمیدونستم کلییی هولل شده بودم گفتم هیچکدوم😂😂 اونم با چشمای گرد شده گفته وای مطلقه هستید؟؟؟؟ هیچی نگفتم و سریع برگشتم تو خانوما اونم باکفش😳😂 هنوز که هنوزه کلی با مامانم میخندیم مامانم میگه خب ازش میپرسیدی چرا همچین سوالی میکنه .. بعد از این همه سال هنوز کنجکاوم بدون اون آقای تماما فانتزی کی بود چی کار داشت ی بارم فانتزی در خونه ماروزد ما کاریش نداشتیم اینم بگم که همیشه بزرگ تر از سنم بودم شاید ۱۴ اونموقع من با ۱۷ اینا برابری داشت😐😶😐😶 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
یه خاطره جدید از خاستگاریه😐 یه پسر سمی بود که اقا دکترهم بودن😐 اومد اتاق برا صحبت ی سوالاییی میکرد من اینجوری 😐😐😐 دوتا ایه قران خوند گفت معنیش کن بعدش از معنیش ترکیب کن جواب این شبهه ایو ک میگم بده😁 گفتم من بلد نیستم😐💔 دوبارع گف شبهه داری چکار میکنی گفتم کتاب میخونم تا حل کنم یا سوال میکنم😐 گفت دوتا از اخرین شبهه هایی ک پیش اومد و بگو و بگو از چی جواب گرفتی با شرح کتاب و منبع کامل😎 منم مث اسکلا داشتم شرح میدادم😐 این کارا چیههههههههههههههه😐😐💔💔 من فوبیای خاستگار گرفتمم تو یک ساعتو چهلو پنج دیقع یدونه سوال از زندگی مشترک نپرسید این بشر😐 فقط گفت من حساسم و وسواس و کمالگرایی دارم که جزو چیزای خوبمع😊 من😐😐😐😐😐 یجوری برخود میکرد انگار سلطانه داناهاست درصورتی ک اون۷۶بود و من۸۲😐 پسرا چرا این حرکتارو میزنین:/ ادم از ازدواج میترسه:/ اینم سمه خاستگاری امروز:/ کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام خانم شجاعی، دوم دبیرستان بودم تو امامزاده شهرمون یه خانومی اومد جلو گفت شما خانم حسینی هستین؟ 😃منم گفتم نه! گفت دانشجویی؟ گفتم نه! گفت قصد ازدواج داری؟؟ من گفتم ببخشید من دوم دبیرستانم😳😳 گفت خب باشه، مادر آقا پسر شما رو پسندیده، منو فرستاده جلو،، منم رفتم پیش مامانم گفتم یه خانومی باهاتون کار داره،، حالا مامانم اونجا چه فکری کرده باشه خوبه؟ 😆میگه با خودم گفتم وای باز این بچه چه گندی زده😐🙄 فکر کرده کسی میخواد شکایت منو کنه 😐😖 وقتی فهمید خواستگاره، خیالش راحت شد😅 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام خانم شجاعی من کانال خاطرات سمی خواستگاری رو دیدم گفتم منم یدونه بگم یه رفیق داشتم،هم مدرسه ای نبودیم یجای دیگه آشنا شده بودیم ولی همسن بودیم. وقتی دبیرستانی بودیم رفته بودیم جنوب، داشتیم صحبت میکردیم ازم پرسید تو با طلبه ازدواج میکنی؟ منم گفتم الان که کلا ازدواج نمیکنم اما خب باید ببینم اگر خودش آدم خوبیه،جربزه داره کار میکنه،تکیه به شهریه طلبگیش نمیکنه، آره خب چرا ک ن با طلبه مشکلی ندارم. بعد هرچی پرسیدم چرا گفتی گفت هیچی همینجوری. من میدونستم یه داداش داره اما نمیدونستم چکارست و هیچوقت ندیده بودمش آخر همون سفر متوجه شدم داداشش طلبه ست. فهمیدم بخاطر چی اون سوال رو کرده. خلاصه از اون ماجرا ۴ سال گذشت یروز بهم پیام داد خیلی وقته ندیدمت عکست بده صورتتو ببینم خودشم داد منم دادم بعد گفت بیا همو حضوری ببینیم،مادرم کلاس قرآن داره خودش قبلا شاگرد مامانمم بود گفتیم بریم کلاس اونجا هم از کلاس استفاده کنه هم همو ببینیم. رفتمو دیدم در کمال ناباوری با مامانش اومده،من قبلا یه تایم کوتاهی مامانشو دیده بودم هیچوقت همصحبت نشده بودیم(من اصلا نمیدونستم برای چی میخواست منو ببینه یا عکس خواسته و اینا) خلاصه سلام و احوال پرسی گرمی کردیم و نشستیم مامانش هی چند دقیقه میموند میگفت وای نمیدونی که دختر ما چقدر تو خونه ازت تعریف میکنه از اخلاقت از ظاهرت از کمالاتت دیگه همه مارو کشته با تعریفاش، دوباره میموند میگفت خیلی دوستت داره واقعا ازت خوشش میاد. منم تشکر میکردم بعد دیدم خیلی آروم به دخترش میگه بهش بگو برو بیرون بهش بگو دوستم میگفت ن فعلا ن. منم کلا اینجور موقع ها بهم الهام میشه قضیه رو تا ته میگیرم. خلاصه بین گروه بندی کلاس ها گفتیم بریم بیرون سالن با دوستمون حرف بزنیم مامانشم گفت برم با مامانت صحبت کنم کارش دارم. ما از درس و همچی صحبت کردیم و اینا اما هیچ اشاره ای به داداش و اینا نکرد یهو مامانش بعد چند دقیقه اومد بیرون گفت بهش گفتی؟ دوستم گفت ن خجالت میکشم. رو کرد بمن گفت ببین دخترم من آدم رکیم اومدم واسه پسرم خواستگاریت کنم پسرم طلبه ست شهریه طلبگی میگیره، میخواد درس بخونه ما برای درآمد زندگیتون کمکتون می‌کنیم، پسر خوب عالی خوش قیافه مومن حالا همین حالا بگو نظرت آره یا ن! ولی همه این حرفارو با یه لحنی تحقیر آمیز میگفت و با حرص و عصبانیت‌ . منم اولین بار بود یکی از خودم خواستگاری میکنه خجالتم گرفته بود خندم گرفته بود خدایا من الان جوابشو چی بدم از همین حین چادرمو با دستم محکم گرفته بودم یهو پوزخندی زد گفت اووو غش نکنی😕 من گفتم خب باید با پدر و مادرم مطرح کنین ببینیم اونا چی میگن دوباره گفت همین الان بگو دوستم از قیافه ام متوجه شد تو مگنه ام. گفت مامان فعلا ولش کن فکر کنه گفتم خب حالا فکر کنم میگم بهتون( من با احترام تو تمام مدت باهاشون صحبت کردم) یهو با حالت بسیار بدی برگشت ساق دستمو محکم گرفت اینور اونورم کرد که انگار داره پیرهن میخره سر تا پامو نگاه کرد منو ولم کرد من با بهت گفتم چیشده چرا اینجوری میکنین؟ گفت میخواستم ببینم سالمی قد و هیکلت چطوریه بعد گفت زود بیا بیرون از کنار ماشینمون رد شو پسرم ببینتت. من قیافم اینطوری😐😕 بود دوستم دید من ناراحت شدم از رفتارش گفت مامانم شوخه ببخشید. ( دوستم واقعا دختر خوبیه از رفتار مامانش واقعا خجالت کشید تو تمام مدت ازم عذر میخواست) خلاصه کلاس تموم شد رفتیم بیرون من خیلی برام سخت بود برم طرف ماشین اصلا برنگشتم یهو اونا اومدن نزدیک من یلحظه برگشتم سریع سلام کردمو و رفتیم. اونا فکر کرده بودن من از خدامم شده که اومدن خواستگاریم بعد که جواب منفی دادم بخاطر درسم و رفتار خیلی بد مادرشون،خیلی خیلی بهشون بر خورده بود چرا گفتم ن با شازده شون😐🤦🏻‍♀ بعد کاشف به عمل اومد چون به مامانم اون لحظه گفته بود و مامانم همون لحظه ذوق نکرده بود و گفته بود به باباش بگم،بهتون میگیم، ناراحت شده بود که با تحقیر با من حرف میزد🤣🤦🏻‍♀ خلاصه که این کارا چیه مگه دارین پیرهن میخرین مراقب رفتارتون باشین موقع خواستگاری. لطفا تحقیر آمیز با دختر رفتار نکنین همه دخترا ملکه حانواده شون هستن از سر راه نیومدن که یجوری رفتار میکنین انگار همه دخترا فقط منتظر پسر شما هستن😕 با آرزوی تعجیل در فرج امام زمان و خوشبختی همه جوونا☺️🌹 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
چند روز پیش یه خانم فوق سمی تماس گرفت برای خواستگاری، در سمت معرفی خودشون گفتن که ما خونمون فلان جای شهره و دادیم ۳طبقه بسازن برای پسرام، شغلشم فلانه و کارگاه داریم که زمینشم از خودمونه و استیجاری نیست و شما از شماره تون معلومه خونتون فلان جاست(به منظور اینکه منطقتون از ما پایین تره) بعدم پرسید رنگ و لعاب دخترتون چه طوره😐 دقیقا همین لفظ افتضاح رو به کار برد. بعدم که فهمید مامانم خانه داره با یه لحن خاصی گفت خب حالا اشکال نداره😐 پرسید دخترتون دانشگاه ازاد درس خونده؟ که مامانم گفت نه تهران دولتی درس خونده، یهو خانومه گفت وای پس حتما میخواد ارشدم بره تهران، ما حوصله ی مسئولیت قبول کردن و بردن و اوردن نداریم، حالا شما شرایط رو در میون بذارید فردا زنگ میزنم جواب میگیرم. یعنی من انقدر حرص خوردم که چرا مامانم همونجا بهش نگفت جواب ما به ادم های بی فرهنگ و پول پرستی که چون دو قرون پول دارن فکر میکنن هرطور میخوان میتونن رفتار کنن و همه اماده ان که زن پسر دردونه شون بشن، منفیه. البته مامانم بنده خدا قفل کرده بود از بی شخصیتی این خانم و فرداش که زنگ زد جواب منفی رو بهش داد. میخواستم بگم شاید بعضی وقتا دلیل ندیده و نشناخته رد شدن پسرا، طرز حرف زدن نامناسب و دور از ادب مادرشون باشه کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام خانم شجاعی ما با یه بنده خدایی دوره آشنایی داشتیم دو جلسه حضوری و سه جلسه تلفنی حرف زدیم دو جلسه هم بیرون رفتیم من خودم ی سری از خصوصیاتشون رو تو دوره بیرون رفتن نپسندیدم مونده بودم به خانواده‌ام چطور بگم که با همه‌ی نقاط مثبتی که دارند نظرم منفیه، من خونه نبودم زنگ زده بودن و مادرشون به مادرم گفته بودن ظاهرا بچه‌ها بیرون راجب مهریه صحبت کردن پسرم میخواد بدونه نظر شما چیه؟☹ مادرم گفته بودن فلان مقدار گفته بود بذارید ما استخاره کنیم خبر میدیم بعد گفته بودن استخاره کردیم خوب نیومد نمیدونم استخاره چه کارایی داشته اینجا احتمالا وسع مالی‌شون رو بالا می‌برده🙄 آخه جالب ماجرا هم اینجاست که اون آقا من هرچی میگفتم سوالی مسئله‌ای چیزی ندارید میگفت نه من به جمع بندی رسیدم و نظرم قطعی مثبته😏 فاذا ماذا؟! آدم میمونه بخدا😧 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام منم میخواستم یه خاطره سمی از خاستگاری بگم براتون ... تو مسجد یه خانومی از من شماره گرفتن و زنگ زدن قرار شد ما مشورت کنیم بعد بهشون جواب بدیم و این موضوع دو شب طول کشید و تو این دو شب هر بار میرفتم مسجد ایشون اونجا بودن و میومدن کنار من نماز میخوندن تا اینکه شب دوم یه خانوم دیگه فکر کردن ایشون مادرم هستن و منو از ایشون خاستگاری کردن 😂😂😂 اول از من پرسیدن چند سالته منم چون اون خانوم کنارم بود نمیتونستم چیزی بگم بعد به اون خانوم گفتن شما مادرشی گفت نه ما خودمون دنبالشیم😂 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
خانم شجاعی سلام یه خاطره خواستگاری☺️ خواهرم با یه اقا پسری همرا هبا مادر ها رفته بودن کافه بعد پسره میگه چی میل دارین خواهرم همیشه چایی سفارش میدن اون دفعه استثناعا میگن هات چاکلت تفاوت قیمت زیادیم با چایی نداره بعد پسره میگه اوکی هات چاکلت 👌 بعد موقع سفارش میگ یه سینی چایی ۳ نفره بیارید خودشم دمنوش سفارش میده 😂😂 دیگه خواهرم میگفت اگه نفهمیده بود مشکلی نداشتم این ک تکرار کرد و همون موقع سفارش داد تعجب کرده بودم . کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
برای خاطرات سمی سلام خانم شجاعی وای من چند وقت پیش یه خواستگار داشتم بعد از هماهنگی قرار شد جلسه اول رو با مادرا بریم بیرون صحبت کنیم اونا هم تو یکی از هتل های معروف و گرون شهرمون قرار گذاشتن.(وضع مالیشون خیلی خوب بود و ایشون تک فرزند بودن) خلاصه ما رفتیم اول مادر آقا پس زودتر اومدن ما رو راهنمایی کردن سمت یه میز که بشینیم بعد گفتن پسرم رفته ماشینو پار‌ کنه یه کم دیر تر اومد. وای وقتی پسرش اومد فقط دیییدنی بودااا. طرف آدم بدی نمیزد اما یه پیراهن خیلی تنگ پوشیده بود🤦🏻‍♀️ بعد بنده خدا یه کم شکم داشت این پیرهنشم تنگ بود بعد از بین دکمه هاش واقعا بدنش پیدا بود (لباس زیر هم نپوشیده بود🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️) و وقتی هم که نشست این اوضاع بدتر شد و تا آخر که ما داشتیم حرف میزدیم این شکمش پیدا بود و حتی متوجه نشد که حداقل یه کم لباسشو درست کنه😅.(هرچند فایده ای هم نداشت از بس لباسش چسبیده بود) و من واقعا برام عجیب بود که خانواده ای با اون وضع پسرشون نمیدونست چه جوری باید لباس بپوشه 😩😩 اینو گفتم که آقا پسرها یه کم دقت کنن تو لباس پوشیدن نمی خوایم کار عجیب و غریبی کنین اما لطفا یه کم دقت کنین که از این اتفاقا نیوفته😅🤦🏻‍♀️ کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام حالا من یه خاطره سمی تعریف کنم ، بدیش اینه قسمت سم ماجرا خودم بودم دو سال پیش ۱۷-۱۸ سالم بود بچه بودم تجربه اینجور خاستگاریای وسط خیابون و اینارو نداشتم ، از مراسمی داشتم برمیگشتم یهو دیدم یه ننه داره از پشت سر صدام میکنه وایسادم اومد گفت دهه هشتادیی؟ گفتم آره گفت پسر منم دهه هشتادیه (وای چه تفاهمی😍😂) بعد گفت شماره مادرتو بده بعد من برگام ریخته بود اصن نمیدونستم چی باید بگم ، یهو اون وسط گفتم خب عکس پسرتونو نشون بدین شاید من نپسندیدم اصن🤣 بعد گفت نه عکس ندارم و اینا ننه‌هه ام انگار مونده بود اصن توقع نداشت همچین چیز سمی بگم😂 دیگه خلاصه اون وسط گوشی من و اون خانومم تقریبا همزمان زنگ خورد ، مامانم بهم زنگ زده بود ، خیلی فوری همه چیزو شرح دادم اونم گفت نه! وا ، بیا ببینم ! بعد در حالی که خانومه داشت با تلفن حرف میزد گفتم خدافظ اونم از خدا خواسته انگا با یه خدافظی خوشحالش کرده باشم بای بای کرد و منم در افق محو شدم😂😂 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2