eitaa logo
خاطرات سمی مادران رد داده
8.9هزار دنبال‌کننده
23 عکس
18 ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @adminenane
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ما معمولاً خواستگار تو خونه راه نمیدیم، یه مورد بود خییلی اصرار کرد که بیان همو ببینیم. این آقا پسر به من می‌گفت این اندازه خاله دارم، این اندازه عمه، این اندازه عمو و...😐 از منم پرسید چندتا عمو، عمه و خاله اینا داری؟ بهشون گفتم این چیزها اون هم تو جلسه اول مهمن؟! گفتن بله برایِ شناختِ بیشتر هم هست😂😐😐 واقعاً نمیدونم منطق بعضیا چیه از اینچنین سوال های بی ارتباطبه به جلسه... آخرشم خداروشکر گفتم من قصد ازدواج ندارم..
یه سمی مرتبط با خاطره این دوستمون که گفت ازش پرسیدن چند تا خاله و عمه داری ، تقریبا پارسال بود واسطه یکی رو معرفی کرد از اونایی که دفتر لیست دارن و هزار تاجا میرن و تو دفتر مینویسن که دفعه بعد دوباره زنگ نزنن😅😅😅 از بس هم زیاد گزینه دارن مینویسن و تیک میزنن کنارش که یادشون نره😅😅 ایشون مادرش زنگ زد با کلی تعریف و تمجید گفتیم خب باشع یه دیدار باشه مادرش اصرار رو اصرا که حتما یه بار قبل از دیدار عکس بدید و تلفنی حرف بزنن😶😶 عکس رو قبول نکردیم ولی با اصرار زیاد قرار شد زنگ بزنن ، زنگ که زد گفت من مذهبی هستم و مثلا چادر برام خیلی مهمه😶😶😶 و خیلی تاکید داشت روی مذهبی بودن و چادری و باحجاب بودن و پرسید دختر خاله هات و خاله و عمه و دخترای فامیلتون حجابشون چیه و چرا همشون چادری نیستن😶😶😶 تقریبا تفاهم داشتیم اخرشم میخواست خدافظی کنه گفت خیلی خوشحال شدم و دیگه رفت که رفت و به قرار اول هم نرسید😅😅 تا چند روز بعدش مادرش باز زنگ زد گفت برای امر خیر مزاحم شدم و شروع کرد به مشخصات دادن از صفر و صحبت کردن با مامانم گفت چقدر آشنا هستید اسمتون چیه 😅😅 مامانمم گفت چند روز پیش خودتون زنگ زدید وتلفنی حرف زدن دیگه بنده خدا گفت اهان از بس مورد زیاد بوده نرسیدم از پسرم بپرسم😶😶😶😶😶 کلا رفت که رفت به گزینه های دیگه زنگ بزنه و تیک بزنه جلو اسمشون، اینم بگم سنش بالا بود
سلام خانم شجاعی برای کانال خاطرات فوق سمی یه خاطره نسبتا سمی و نسبتا مفید یکبار بعد ازینکه با خواستگار قرار گذاشتیم و صحبت‌ها تمام شد، با مادرم رفتیم بیرون بازار نزدیک خونمون قدم بزنیم. داشتم روسری نگاه می‌کردم که اون وسط یک خانمی زل زده بود بهم و بالاخره سر حرف رو با مادرم باز کردن و خلاصه دیگه مشخصِ که شماره می‌خواستن؛ ما هم چون درحال آشنایی با مورد قبلی بودیم شماره ندادیم ولی تا میتونستن صحبت و اصرار کردن که منجر شد من یک ساعتی روسری ها رو زیر رو کنم و دست آخر به جای یک روسری دوتا خریدم.😎 هیچی دیگه خدا خیرش بده خیلی روسریا به دردم خوردن واقعا دومی رو بیش‌تر لازم داشتم و خبر نداشتم😁. البته ناگفته نماند که اون خواستگار قبلی که به خاطرش تقریبا دوتا مورد رو رد کردیم از دسته فلافلی‌ها تشریف داشتند و بعد کلی صحبت و تفاهم و امیدواری دادن بابت صحبتشون خیلی ریز تو افق محو شدند. پ.ن: ح‌ق ا‌ل‌ن‌اس ا‌س‌‌ت و م‌ی‌ب‌ا‌ش‌ددد
ادمین نوشت :: اگر پسری مسئولیت پذیر باشه که نمی یاد باهاتون دوست بشه، میاد می گیرد تون. 😶✋ 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ @mohammadi2i
سلام اومدم یه خاطره بگم 😁 چند وقت پیش شب 8 محرم رفتیم یه هیئت که بیشتر حالت غذا خوردن داشت فقط و به عزاداری خیلی کم توجه میشید بعد از همون اول خانوما حالت سفره ای یعنی رو به رو هم میشستن من و خواهرم و مامانمم رفتیم یه جا نشستیم که یه خانومه کم حجاب و دخترش نشسته بودن این خانومه رو به رو من بود بعد از گذشت حدود یه ساعت خانومه سر بحث و باز کرد و از من و خواهرم که دوقولوییم میپرسید و این حرفا رسید به من یهو گفت متاهلی؟ منم مثل این اسکلولا زدم زیر خنده گفتم نه بابا من؟😐😂 دیگه خانومه ول کن نبود شروع کرد به سوال پرسیدن درباره خودم و خانواده و شغل بابات چیه و خونتون کجاست و چند تا خواهر برادرید و این حرفا بعد اعلام کرد برای پسرش میخواد و گوشیشو در آورد عکسشو نشون داد بعد میگه نظرت چیه حالا من بار اولم بود اینجوری یهو عکس نشون میدن بم با یه نیش باز از خجالت و خنده که داشتم به زور جمعش میکردم گفتم نمیدونم خودش و دخترش زدن زیر خنده 😐😂 اینا به کنار گیر داده بودن شمارتو بده من هر چی میگفتم بابا مامانم اونجاست شماره اونو بگیرید میگفتن نه شماره خودت مامانمم داشت با بغلیش حرف میزد اصلا حواسش نبود خواهرمم یه ذره سرش بند اونا بود یه ذره این ور هرکاری میکردم با چشم و ابرو بشون بفهمونم بیان نجاتم بدن نمیشد 😂💔 تو همین حال مقاومت بودم که خواهرم حواسش نبود اومد گفت چی میخوایین شمارشو؟ اونام گفتن اره زرت گوشیو گرفت زد شماره رو یعنی کارد میزدن خونم در نمیومد 😂میخواستم بزنم نصفش کنم بعد میگم چرا دادی میگه فکر کردم مشتری ان شمارتو میخوان (طراحی دوختم خیاطی میکنم) دیگه خدا وساطتت کرد سالم گذاشتمش وگرنه میخواستم حرص اونام سرش خالی کنم 😂😂
ی خاستگار سم دگه ام داشتم...😁 یه بنده خدایی بود از طریق واسطه معرفی شده بود به ما بجز اینکه سابقه یه عقد چند ماهه داشتن شرایط به نسبت خوبی داشت ما هم گفتیم بذا بیان شاید بشه چشم پوشی کرد ازین مسئله... خلاصه جلسه اول من و مامانم، اوشون و مامان و خواهرشون رفتیم بیرون صحبت کردیم در مورد گذشته هم یکم شفاف‌سازی کردن و ما نتیجه گرفتیم جلسات رو ادامه بدیم شرایط در کل خوبی داشت از لحاظ اعتقادی و...هم بهم میخوردیم اما یچیزایی میگفت ک باعث میشد من اینجوری شم👈😬 این بنده خدا همش میگفت من ی دفتر دارم اسمشو گذاشتم دفتر عشق(یچیز تو این مایه ها) کارها و حرفایی ک میخوام ب همسر ایندم بزنم رو مینویسم تو این دفتر دوست دارم بعد از ازدواجم همینو ادامه بدم همسرمم برام بنویسه میانگین سن دوستاشم از سن بابای من بیشتر بود😶 یعنی هیچ رفیق همسنی نداشت و انتظار داشت بعد از ازدواج هم باهمین دوستاش رابطه خانوادگی داشته باشه😑 و اینکه متوجه شدم راجب ازدواج قبلیش هم صادقانه صحبت نکرده خلاصه...ما چند جلسه صحبت کردیم و من هنوز به جواب قطعی نرسیده بودم رفتیم مشاوره و فهمیدیم در کل شرق و غربیم از لحاظ روحیات بعد از اون بود که دگه من به جواب منفی رسیدم و این قضیه تمام شد و اما سم ماجرا😂👇 من یه پیج انلاین شاپ دارم ادمینم گفت ی نفر هست چندین بار پیام داده و اصرار داره ک من میخوام کاراتون رو حضوری ببینم میخوام برای همسرم خرید کنم و خب ما همچین چیزی نداشتیم🤷‍♀ اسکرین پیاماشو فرستاد و منم دیدم حرفاش یکم عجیبه😁 مثلا گفته بود من به تازگی با یه دختر خانم مجرد و جوان ازدواج کردم(مجرد و جوان😂) میخوام براش از کارای شما خرید کنم ولی چون خانمم حساسه میخوام حضوری بیام برای خرید و... رفتم تو پیجش دیدم همین بنده خداییه که ما ردش کرده بودیم و اینجوری مثلا میخواسته خبر ازدواج موفقیت امیزش رو با یه دختر خانم جوان و مجرد بده😂 و حتی برنامه داشته حضوری بیارتش😂🤦‍♀ اخه کی میره این همه راهو برادر من🤌
خاطرات خواستگاری: یه خواستگاری بود که تماس گرفتند و پسرشون نظامی بودن و ما بهشون گفتیم نظر اولیه مون مثبته و باید دیدار حضوری صورت بگیره. گفتیم که با اقاپسرتون تشریف بیارید و این ها هم گفتند باشه.روزی که اومدن مادر و خواهر آقا پسر اومده بودن که ما گفتیم آقا پسر نیومدن؟ گفتن چرا پایین وایستاده.که خب ما هم نشستیم و ایشون و خواهرشون همینجور ورانداز میکردن... و بعد از چند دقیقه شروع به صحبت کردن که پسر ما چون تو بخش گرفتن پارتی و این هاست اون جا دختر های ترگل ورگل زیاد میبینه😐 و سلیقه اش خیلی سخت پسند شده..برای همین ما که معیارشو میدونیم اول میایم ببینیم اگه مناسب بودن به آقا پسرمون اطلاع میدیم چون میدونیم پسرمون چی میخوان😐 انگار داشت مارو آماده می‌کرد که توقع اومدن پسرشون رو نداشته باشیم و فکر میکردن که ما از نیومدن پسر یوزارسیفشون خیلی افسردگی میگیریم😅 و من و مادرم فقط به خاطر احترام مادرشون بهشون چیزی نگفتیم وگرنه می‌خواستیم بگیم که اگه معیار اصلی پسرتون دختر ترگل ورگل که اصلا مناسب ما نیستید چون ما این معیار رو اصلا نمیپسندیم و قبول نداریم... بعد از یک ربع هم گفتن ببخشید ما دیگه بریم😐 ... واقعا این حجم از شخصیت واسم غیر قابل باوره. اگه برای شخصیت طرف مقابل ارزش قائل نیستید حداقل برای خودتون ارزش قائل بشید.. ان شالله خدا همرو به راه راست هدایت کنه..
سلام خاطره سمی فقط خاطره خواستگار من که با وجود3طلاق به خواستگاری من دختر مجرد اومد🤦🏻‍♀️ از معرف شرایط رو پرسیدیم گفت نمیدونم خودمم شماره خواستن منم دادم اومدن خودتون شرایط بپرسین حتما شرایط تون میخوره که شماره خواستن 😑😑😑 گفتیم باشه بیان یه برادر سپاهی که تک فرزند بود و 2سال ازم بزرگ بود قیافه خوب بود و... بعد چایی خوردن شون رفتیم صحبت کنیم بعد معرفی خودش تا گفت 3بار طلاق گرفته من اینجوری شدم😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳 یعنی قشنگ اینجوری شدم اونم فهمید از شوکه شدنم گفت نگفته بودن بهتون؟ گفتم نه کلا هنگ کرده بودم بعد گفتم ببخشید من واقعا جا خوردم🤦🏻‍♀️ خودشم از سال 96 تا 1سال پیش این 3تا طلاق بوده هعیییی درده درد بقیه ش رو هم نمیتونم بنویسم آخر صحبت قرار شد ما بهشون خبر بدیم هر چند خود اقا هم فهمید جوابم منفیه که ما هم فرداش زنگ زدیم گفتیم نه. احترام نگه داشتم و پای ادامه صحبت نشستم وگرنه نباید ادامه میدادم 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
سلام آقا ی نکته ای رو در کنار طنز بودن داستان بگم . اینکه قبل از خواستگاری یا اومدن خواستگاراتون‌ ، برای آرامش خودتون هم که شده پیش ی مشاور مذهبی برین به علاوه اینکه راهنمایی های اصولی میکنن، اون وجه آرامش بخش بودن صحبت هاشون هم بی تاثیر نیست ، اینکه چیکار کنین چیا باید بپرسین چیا نه، چیا رو چطوری جواب بدین، چیا رو کی و چه زمانی و برای چه جلسه ای باید بپرسین و... همه ی اینها رو از توی دوره های مختلفی که زیاد شدن و کتابهای‌ زیادی میشه خوند وفهمید اما اینکه نیم ساعت دربارشون با مشاور و یک موجود زنده ی آگاه صحتب کنی واقعا یک چیز دیگست! هرچند اگر نتونی به خیلیاشون‌ عمل کنی در عرصه عمل خواستگار که اومده بود واسم قبلش دوبار رفته بودم پیش مشاور ، یکیشون آکادمیک یکیشون مشاور مذهبی بود که هردو یسری نکات رو گفتن تو موارد مختلفی که پرسیده بودم و راهنمایی خواسته بودم الخصوص مبحث خواستگاری که بیشتر پیش مشاور مذهبی مطرح کرده بودم😂 و ایشون کلی صحبت کرده بودن مثلا اینکه جلسه اول تایمش‌ طولانی نزار باشه یا یسری از سوالات رو جواب نده و این دست از صحبت ها خلاصه شب موعود فرا رسید و این جناب خواستگار اومد با خانواده و اینها. بعد از ده دیقه کمتر که توی مجلس نشستم اذن دادن که برین صحبت کنین ماهم پاشدیم رفتیم نشستیم، و خب مشاور بهم گفته بود جلسه اول بزار آقا پسر سوالاتش‌ رو بپرسه و شما فقط جواب بده سوال نپرس (لازم به ذکره که من قبل از اینکه مشاوره برم و بهم اینو بگن، ی لیست بلندبالا و کامل و به جایی‌ سوال طرح کرده بودم و ساعتها زمان برده بود!)، خلاصه ماهم گفتیم چشم و سوالامونو‌ دیگه نه چک کردیم نه خوندیم و اینها . ایشون اومد نشست و دقایقی سکوت سنگین حاکم بود تا اینکه شروع کردن با بسم الله و بعد از مقدمه ی خیلی کوتاهی گفتن بفرمایید و اینجا بود که فهمیدم بله! ایشونم اومدن که جواب بدن ! نیومدن که بپرسن😶‍🌫 و اینطوری بود که جفتمون شوکه شده بودیم از اینکه برنامه ی خاصی نداشتیم ولی در ادامه جناب خواستگار خودشونو جمع کردن و سعی کردن خیلی اهمیت ندن به این موضوع که چیزی ادامه نکرده بودن😂😂😂 یکم از خودشون گفتن و دوباره فرمودن حالا شما بفرمایید😶‍🌫✋🏼 و همچنان به سختتتتتتتتتیییییییییی‌ طفره میرفتم و ذهنم واقعا ريخته بود بهم و هیچی از سوالایی که طرح کرده بودم یادم نمی اومد😂😂 خدا شاهده چقدر سختم بود و ایشون باز دید حرفی ندارم یکم مکث کرد و بعد اجازه گرفت که گوشیشو‌ روشن کنه و توضیح داد که از روی گوشی یسری از بخش هایی از ی کتابی رو عکس گرفته بودن که میخوان از روی اون سوال بپرسن😂😂 و خب برای رهایی از این برزخ سکوت و بی برنامگی مشوقشون‌ شدم برای اینکه از روی گوشیشون مطالب رو یکی دو دیقه مطالعه کنن مجددا‌ تا سوالاشون بیاد تو ذهنشون😂😂😂🚶‍♂ و گفت و گویی که انقدر داغون شروع شد، به دوساعت صحبت انجامید!
از من نصیحت @moshaverah
سلام خانوم شجاعی خاطراتو خوندم یاد خاستگاری خودم افتادم که یه اقایی یکسال بود که از من‌خاستگاری میکرد با واسطه من با این واسطه حرف زدم سوالایی ک داشتمو پرسیدم که یه جلسه بریم‌بیرون این واسطه بمن گفته بود ک اقا پسر ۱۰ سال از شما بزرگتره ما ک قرار‌گزاشتیم ک رفتیم بیرون‌ دیدم سنشون واقعا بیشتر از سنش میزنه ازشون ک سنشو پرسیدم میتونه شدم ۱۷ سال از من بزرگتر بودن و معرف توجه نکرده بود بعدش ک به معرف اعتراض کردم گف مشکلی نداره پسرای ۲۰ ساله چیزی ندارن همین خوبه :/
با آقاپسر قرار گذاشتیم کافه، من تنها رفتم و ایشون با مادرشون اومدن. مادرشون ابتدا پیش ما نشستن و من اوکی بودم که خب طبیعیه حالا چند دقیقه ابتدایی رو سه نفری صحبت کنیم. یکم گذشت مادرش از من پرسیدن من بشینم اینجا یا برم؟😶 خب من چی بگم؟ بدیهی تر از اینکه بهتره برید حداقل یه میز دیگه بشینید هم مگه داریم؟😶 گفتم اختیار دارید هرطور صلاح میدونید😊 از پسرش هم همینو پرسید، خب پسره چی بگه؟ بگه آره مادرم برو؟؟ نهایتا مادرش گفت خب پس میمونم که کمکتون کنم😶 و ما ۳ نفری پشت میز باقی موندیم و کل جلسه سوالاتی که من از پسره پرسیدم رو مادرش جواب داد😶 منم تو دلم گفتم ممنون که کمک کردی منتفی کنم😂 بعدش هم کلی پیگیری کردن که حتی بخواین ما ۱-۲ سال منتظر میمونیم البته دلیل منتفی کردنم فقط این مسئله نبود و چندتا چیز بود