eitaa logo
رد دادگان ازدواجی
9.1هزار دنبال‌کننده
32 عکس
28 ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @F_Shojaeeii
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ، یه خاطره بگم 😂 با خواستگارم رفتیم پارک برای حرف زدن و اینا بعد وسط حرفامون یه اکیپ پسر اومدن جلومون ایشونم وسط حرفاشون گفتن نظرتون چیه راه بریم؟(منم حس کردم واسه اون اکیپ پسرا میگه گفتم باشه) پاشدیم رفتیم شروع کردیم راه رفتن بعد چندتا اکیپ دختر و پسر داشتن والیبال بازی میکردن و من خیلی زیاد والیبال و دوس دارم ینی طوری این بازی و دوست دارم ک وقتی برم تو بازی تا وقتی دستام درد نگیره بیخیال نمیشم😂 اقا نگام به اینا افتاد محوشون شدم 😂 پیش خودم‌گفتم چی میشه همین الان بگم جوابم منفیه برم با اینا والیبال 😂 یکم از اونا دور شدیم بعد سوالاش ک تموم شد گف بریم پیش مادرامون گفتم باشه دوباره برگشتیم سمت اونا من دوباره محو دیدن بازی اونا شدم یدفعه به خودم اومدم دیدم دو قدم دارم تا برم تو درخت و اقا پسر با فاصله از من وایستاده ‌‌داره پوکر نگام میکنه😂😂😂😂 منم سریع خودمو جم و جور کردم رفتم پیش مامانم و بعد از اون قضیه ایشون مادرشون زنگ زد گف جوابشون منفیه😂😂😂😂 و من غش کرده بودم از خنده چون اونروز نه هیچی از حرفاش فهمیده بودم و نه ازش خوشم اومده بود 😂🤦🏻‍♀(حتی وقتی نگام افتاد به اونا از اقاپسر پرسیدم اگه همسرتون بخواد با فامیلاش والیبال بازی کنه شما چه ری اکشنی داری؟ گف نمیزارم و من خیلییییی حساسم روی این موضوع 😂بهش گفتم پس چیکار کنه وقتی همشون میخوان بازی کنن بشینه نگاه کنه؟ 😂😒)‌ بعد از اولشم ک رفتیم من بخاطر استرسم سوالامو یادم رفته بود بعد یدفعه این سوالو پرسیدم ازش گفتم الان میگه پیش خودش اینم یچیزیش میشه ها این همه سوال مهم داره راجب چی سوال میپرسه😂😂😂 کانال خاطرات خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
بله .....اینم از سم ما 👇 ی موردی معرفی شد رفتیم برا آشنایی بنده خدا چقدرم زحمت کشیدن و افتادن تو زحمت و این حرفا ....حالا بگذریم . برای صحبت تو جلسه اول من احساس کردم یکم غرور دارن (که البته حس کردم بیشتر از ی ذره هست ) ولی من گذاشتم رو حساب جلسه اول و شرایط سنگین و این حرفا ....ایشون گفتن که مذهبی هستن و عضو بسیج ...... به هر حال جلسه اول گذشت من خوشم اومده بود ولی سر همین حس غرور ایشون یکم مردد بودم که خب گفتم بذار جلسه دوم رو بریم مشخص میشه .... جلسه دوم تو پارک برگزار شد ایشون نظرشون این بود اصلا عروسی گرفته نشه تو عروسی گناه بوجود میاد عروسی با گناه همراه میشه بعد گفتن من کلا با پسرعمو ها و اینا چون از بچگی باهم بزرگ‌شدیم راحتیم و میگیم‌ میخندیم البته با رعایت حدود شرعی (خودم هم تو خانواده تاحد شرعی همینجوری هستم ) اوکی بودم داشتیم راه می رفتیم ایشون گفت اگه من بخوام با فامیلام والیبال بازی کنم شما میذارید یا نه ؟ آخه این چه حرفیه ....مگه اسیر میخوایم بگیریم؟! بعد من پرسیدم یعنی چی؟ یعنی با دخترا یا نه هم پسرای فامیل هم دخترا ؟ ایشون گفتن نه کلا همینجوری با دخترا و پسرای فامیل .... من کلا با بازی گروهی و تفریح جمعی موافقم و خودمون هم تو خانواده انجام میدیم بهشون گفتم نه اگه با حجاب پوشیده باشه موردی نداره (حالا بماند که الان فهمیدم ایشون یه طور دیگه برداشت کرده بود فکر کرده من گفتم نه که انصافا اینطور نبود ) ولی آخه شمایی که میگی من مذهبی ام من عروسی نمیگیرم بخاطر گناه ....به نظرتون این حرکت درسته؟ من مشکلی نداشتم و جواب منفی هم برا این نبود ولی بازم تو جلسه دوم این حس تکبر رو شدید احساس کردم از ایشون ... من منظورم این نیست که همون جلسه اول خیلی راحت و فلان باشید اما دیگه اینجوری هم گارد نگیرید ...این جلسات برا شناخته دیگه .... حالا یه چی دیگه این بنده فرمانده گردان بسیج هم بود😐😐😐😐 احتمالا بخاطر اینکه فرمانده گردان بودن اینجوری صحبت میکردن.. کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
هدایت شده از روح های ازدواجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی توی جلسه رسمی خواستگاری نشستی و یادت به ی چیز خنده دار می افته😂😂 کانال طنز روح های ازدواجی 🧚🧚 @roheezdevaji👀
سلامممم دیروز یه خانمی زنگ زد، گفت برا امر خیر زنگ زدم واسه پسر یکی از آشناهامون، خونتون فلان محلس؟ منم همینجا مغازه دارم، میتونین بیاین در مغازه من ببینمتون؟😐 که اگه اوکی بود به خونواده ی پسر بگم؟!😐 اینکه ننه ها میخواستن بیان ببینن کم بود، دیگه با وقاحت تمام میخوان بری خدمتشون!😕 تصور کنین یه لحظه! عین اسکلا پاشم برم در مغازش بگم من همونم که زنگ زدی بهم، قشنگ نگام کن تا برم😕😕😕 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام خانوم شجاعی سم آوردم واستون مهلک😧 هرچی از زن و شوهرا دیدین و عکس فرستادن بریزین دور!!! تو حرم امام رضا (ع) صحن آزادی دقیقا روبه روی در ورودی به داخل ضریح که زنونه هست،یه زن و شوهر جوون دست انداخته بودن گردن همدیگه فیس تو فیس و چند ثانیه طولانی باهم صحبت میکردن طوری که من این صحنه رو توی این مکان دیدم داشت شاخ هام درمیومد و تمومش نمی‌کردن این سم رو.بعد همدیگه رو در آغوش کشیدن 😐 باز چند ثانیه طولانی.... حیف که ازشون عکس نگرفتم چون گفتم زشته... بیشتر از اینکه حسرت بخورم چندشم شد چون واقعا این حرکات جاش توی این جای مقدس نبود واقعا متاسفم برای بعضی ها که اصلا بعضی چیزها براشون مهم نیست کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
این خاطره سم نیست اسید خالصه با یه مورد خواستیم جلسه دوم بریم بیرون پسره بهم گفت فردا میای میشه میکاپ کنی گفتم نه خییییییر گفت خب لاک بزن یه لاک صورتی بهش گفتم متوجهید دارید چی میگید؟! من لاک بزنم بیام همو ببینیم! گفت آره چه اشکالی داره بخاطر من بزن بهش گفتم شما فقط یه خواستگاری و من به هیچ وجه همچین کاری نمی‌کنم 😐😐😐 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام خانم شجاعی جان خداقوت🌱 منم یه مورد سم داشتم تو ایام کرونا ساعت 6ونیم صبح با ماسک اومدم بیرون رفتم سوار تاکسی شدم ک برم مدرسه وسطای راه یه خانم سوار تاکسی شدو نگاهای سنگینشو حس میکردم یهو پرسید عزیزم شما دختر فلانی هستی؟! گفتم نه گفتن دختر کی هستین شما!! 😐 منم فامیل مامانمو گفتم ک بپیچونم😁 یهو شروع کرد تعریف از اقا پسرش پسرمم خیلی خوبه مذهبیه ولاییه و.... کلی تعریف و اصرار که شمارتو بده و من همچنان مقاومت میکردم که نه من قصد ازدواج ندارم و خندمم گرفته بود بابت زمانو مکان خواستگاری که خداروشکر ماسک داشتم معلوم نبود😂🤦🏻‍♀ اقای رانندم یه طوری از تو اینده متعجب نگاه میکرد ک فکنم دفعه اول بود همچین اتفاقی تو تاکسیش میفته خلاصه بنده خدا ولکن نبود دیدم اینطوری نمیشهههه قبل اینک برسم مدرسه پیاده شدمم🚶‍♀ (من خیلی خواستگار دارم ولی همرو رد میکنم چون دنبال یه شخص مومن و متدین هستم دقیقا شب نیمه شعبان یه خواستگار طلبه اومدن ک تا حدی معیار هامو داشتن و... قراره امشب دوباره بیان خواهش میکنم برا خوشبختی همه جونا دعا کنید برا منم دعا کنید تکلیفم مشخص شه 😢❤️) کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
من روز خاستگاری هی ی لحظه ی نگاه ب شوهرم مینداختم هی تو دلم می گفتم استغفرالله استغفرالله😂😂😂 خدایا ببخشید😂 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
سلام خاطرات سمی خواستگاری این خاطره مربوط میشه به فردای سیزده به در سال ۱۴۰۰ پدرم به زور منو برد بیرون تا با یه خواستگار صحبت کنم هر چی به پدرم هر چی هم به مامان و آبجیم گفتم من این بنده خدا رو نمی‌خوام گوش نکردن گفتن یه بار دیدنش عیبی نداره هیچی ما اون روز رفتیم بیرون البته به همراه خانواده ها ، چون پدرم دوست ندارن جلسه اول تو خونه برگزار شه و کسی از فامیل بدونه خلاصه ما رفتیم بیرون و نوبت رسید به صحبت کردن ما ... اولین سوال ازش پرسیدم چرا آمدید خواستگاری من ؟؟ آیا اجباری در کار بوده؟؟ که گفتن خیر خودم پسندیدم با خانواده درمیون گذاشتم و همه نظرشون مثبت بود. خدا به سر شاهده منتظر بودم بگه شما چطور ؟؟ بگم من به اجبار خانواده آمدم که نپرسید 😕 بعدش که دیدم مثل اینکه خیلی مورد پسندم یه غول بی شاخ و دم از خودم ساختم که بره پشت سرشم نگاه نکنه گفتم من آدم شکاکی ام گوشی همه اعضای خانواده رو چک میکنم 😳😐 گفتن من با این موضوع مشکلی ندارم گوشیم رو چک کنید 🚶‍♀ گفتم من خیلی آدم استرسی ام کوچک ترین مسائل بهمم می‌ریزه گفتن مشکلی نیست در عوضش من آرومم 😞 گفتم من اهل آشپزی نیستم گفتن با همدیگه یه چیزی آماده میکنیم 😐 گفتم من خیلی اهل رفت آمد با فامیلم گفت منم همینطورم 🤭 خلاصه هر چی من گفتم ایشون قبول کرد و این شد که الان زنشم 😀 و خدایی خوشبختیم اینم بگم بعد عقد بهم گفت فهمیدم اون روز خواستگاری میخواستی منو بپیچونی وگرنه کاملا میشناختمت که پا پیش گذاشتم میدونستم آشپزیت حرف نداره اهل چک کردن کسی نیستی و .... کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
🌧❄دی ماه امسال یه خواستگاری برام پیش اومد که نظامی بودن👨‍✈️ و تقریبا۲۶ _۲۵ ساله ، مادرشون با خواهرم تماس گرفته بودن و روز رو هماهنگ کرده بودن.از اونجایی که خانواده خودم هم نظامی هستن ، پذیرفتم ،(نه اینکه هر کسی که نظامی هست ، قطعا فرد مناسبی برای ازدواج هست ) از اونجایی که من ۲ تا برادر بزرگتر از خودم دارم که هر دو مجرد هستند.ترجیحم این بوده که ابتدا برادرها ازدواج کنن و بعد من به همین خاطر اکثر خواستگار ها رو با پرسیدن شرایط و معیار های اولیه به صورتی تلفنی رد کردیم ، مواردی هم که اومدن خونه اکثرا جلسه اول مادر آقا پسر تشریف آوردن چون همچنان این رسم تو یه سری از( شهرهای آذربایجان )وجود داره. من هم چون همه چیز رو با خواهرم هماهنگ کرده بودن ، تا یکم قبل از شروع خواستگاری که خواهرم اومدن خونه مون اطلاعی از حضور آقا پسر تو همون جلسه اول نداشتم.و همین باعث شد استرس بگیرم چون براش آماده نبودم😬 خلاصه وقتی اومدن به نظر خیلی خوب بودن ،خود آقا پسر به قولی مجلسش رو دستش گرفته بود و کاملا با اعتماد بنفس و راحت و خودمونی حرفهاشون روزدن برخلاف من که ابتدای جلسه مضطرب بودم ، دو بار مادرشون درخواست کردن که خصوصی باهاشون صحبت کنم ولی من چون قبل از اومدنشون به مامانم اینا گفته بودم صحبت خصوصی نمیکنم درخواستشون رو رد کردم و گفتم ان شالله جلسات بعد . (هر چند بعدا از اینکارم پشیمون شدم و فهمیدم درست عمل نکردم اون لحظه) 😅😅😅ولی دیگه جلسات بعدی به وجود نیومد گویا اینکار من بهشون برخورده بود و هیچ تماس نگرفتن تا نظرشون رو بگن، نتیجه اخلاقیش هم اینکه : ۱) معرف ها ، یا خانواده هر دو طرف از همون اول بگن پسره تو جلسه اول میاد یا نه ،آدم رو تو عمل انجام شده قرار ندن ۲)اگه به هر دلیلی نخوان ادامه پیدا کنه ادامه خواستگار تو هر مرحله ای لطفا مادرها تماس بگیرن اطلاع بدن ، شاید فکر کنن اعلام نظر منفی شون به خانواده دختر خوب نیست ، اما اتفاقا دخترها از بلاتکلیفی درمیان ، یا حداقل میتونن نقاط ضعفشون رو بدونن و سعی در اصلاحش کنن، به هر حال خانواده دختر برای حضور اونها در منزلشون کلی زحمت میکشه لااقل بر حسب ادب هم زنگ بزنن تشکر کنن و بگن جوابشون منفیه در کل این خواستگار باعث شد بعد ایشون تو خواستگاری هام با آمادگی بیشتر و استرس کمتر حاضر بشم.و این قدر راحت موقعیت های خوب رو از دست ندم.