سلام خانم شجاعی وقتتون بخیر
یک خاطره خواستگاری خیلی سمی و ناراحت کننده براتون بگم
یک خواستگار طلبه با مادرشون امدند و پدر نداشتند که در مغازه برادرش کار می کردند در حوزه هم درس می خوندند و اعتماد به نفسسون خیلی خیلی بالا بود به اتاق رفتیم داشتیم صحبت می کردیم ایشون گفتند چرا شما دفتر سوال برای خواستگاری ندارید ؟ منم گفتم ندارم ؟ ایشون با حالت دعوا گفتند باید داشته باشی من دفتر سوال دارم ولی در خانه جا گذاشتم و بعضی وقت ها برای مرد پیش میاد که برن زن دوم بگیرند ؟ برای خانه و ماشین می خوام زمین های پدرم بفروشم و شما میتونی با طلبه به سختی زندگی کنید؟ اگر سوال نداری مادرم وقت دندان پزشکی دارند می خوام برم که نوبتشون دیر نشه و من خیلی ناراحت و عصبانی شده بودم گفتم باشه رفتند
ایشون از اول تا اخر جلسه بد صحبت کردند و نذاشتن من هم صحبت کنم و بعد از چند روز خیلی ناراحت بودم و گریه می کردم
انگار به زور امده بود و به من و خانواده ام خیلی بی احترامی کرد رفت
بعضی اقایان یاد نگرفتن چگونه با خانم ها رفتار کنند؟
ادب را از چه اموختی ؟
گفت از بی ادبان
سلام وقت شما بخیر من میخوام یکی از خواستگاری های خاطره انگیز و البته سم خواهرم رو براتون بگم😂
۴،۵ سال پیش بود که ما منزلمون رو فروخته بودیم و منزل جدید هنوز درحال ساخت بود و ناچارا طبقه ای اجاره کردیم تا منزل جدید آماده بشه و بخاطر اینکه مدت کوتاهی میخواستیم در منزل اجاره ای اسکان داشته باشیم خیلی از وسایل پذیرایی و دکوری و... رو از کارتون درنیاورده بودیم فقط وسیله های لازم رو برده بودیم. خلاصه تو این آشفته بازار یکی از اقوام مداااام تماس میگرفتن که یه خواستگار خیلی خوبی هست و از دستش ندید و..(خیلی از این حرف که از دست ندید حرصم میگیره 😒) ماهم همش میگفتیم ما شرایط پذیرایی از خواستگارو نداریم و نه!چندبار واسطه ی محترم از طرق مختلف همه رو واسطه کرد و ما گفتیم باشه تشریف بیارن... خلاصه مادر آقا پسر تماس گرفتند و قرار گذاشتن و با دختر بزرگشون تشریف آوردن(این نکته رو بگم که ما از لحاظ مالی خداروشکر مشکلی نداریم و خانواده ی آقا پسر هم همچنین) ننه و خواهر پسر ابتدای کار یه نگاه به وسایل کردن و اینور و اونورو نگاه کردن و یکم از خواهرم سوال پرسیدن و گفتن و خندیدن و شروع کردن به بازگو کردن خاطرات خواستگاری دخترشون که نزدیک ۸۰ تا خواستگار داشته و دخترشون خیلی سخت پسندبودن و خیلی اذیت شدن و...درصورتی که دخترشون از نظر ظاهر به شدت معمووووولی بودن😐 بعد اصلا چه لزومی داره از خواستگارهای دخترشون و شرایطشونو خانواده هاشون بگن!!! خلاصه بعد از تعریف از خودشون گفتن پسرم داره ارشد میخونه بعدشم داره برای دکتری آماده میشه ... ماهم اومدیم دوست پیدا کنیم(یعنی خواستگاری کنسله)😐😐😂😂 برگ درختا هم با این جمله ریخت چه برسه به ما😂
به خواهرم گفتم قشنگ معلوم بود وضع خونه دلشونو زد😂 و چیزایی که دیدن با چیزایی که از ماشنیده بودن درتعارض بود(البته مادرم شرایط رو براشون توضیح داد) خداروشکر که رفتن، کسایی مثل اینا انقدر که مال و ثروت دختر براشون مهمه شخصیت دختر براشون مهم نیست
سلام
من امشب بعد مدتها رفته بودم مسجد (متاسفانه از بعد کرونا دیگه خیلی کم مسجد میرم قبلنا کفتر جلد مسجد بودم🤦♂)
از لحظه ورودم یه ننه محترمی با لبخند پیگیرم بود تا آخر که بعد نماز اومد سراغ مامانم. 😁
بعدم که شرایطمو فهمید که به پسرش نمیخورم خدا خیرش بده گفت دروغ چرا بگم، پسر من اندازه دختر شما مذهبی نیست. و خیلی محترمانه از مامانم خواست اگر موردی میشناسه معرفی کنه. واقعا قابل تقدیر بود🌺❤️
خلاصه که مسجدو از دست ندید مسجد خیلی خوبه😁😂
این دوستمون که در رابطه با مسجد خاطره ای گفتند
همین ماه رمضان ، شب های قدر مسجدمون مراسم داشت
من مسئول خادمین بودم و یک هفته تمام پلاس بودیم مسجد😂🤦♀
عرضم به خدمتتون که روزی که افطاری داده بودیم به بچها ، من خسته و کوفته نشستم تو راه پله ها و یک خانومی اومد رد شد با فرمانده سلام علیک کرد بعد رفت. ما نشناختیم این خانومو ولی فرمانده یهو گفت عه همسر شهید بودن همونی که رفته بودیم دیدار و این صوبتا
دوباره آقا همه مون بلند شدیم لشکر کشی داخل مسجد رفتیم با همسر شهید سلام علیک کردیم
من در مسیر رفت به سمت همسر شهید،مادره دوستم رو دیدم با ایشونم سلام علیک کردم خلاصه😂😐
و برگشتیم تو راه پله ها نشستیم و ادامه صحبت هامون رو میکردیم
که به یکباره در مسجد باز شد و یک خانوم جوونی حدود ۴۳ ۴۲ اینا اومد سمت ما و از من شماره میخواستن برا امر خیر! شرایطشونو گفتن
واقعا عالی بود شرایط اون ملاک های اولیه بنده رو داشتن خلاصه که شماره رو گرفتن و رفت داخل مسجد. بعد اون روز شب های قدر شروع شد و الی آخر ماه رمضان مراسم بود در مسجد.
سرتون رو درد نیارم هرررر شب این خانوم یه نفر از خانواده شونو میاورد با خودش مسجد و دقیقاااااا جایی مینشست که به من دید داشته باشن.یکی دوباری سوتی دادن ،من رد شدنی از کنارشون خیلی ریز به کناریش میگفت اینه هااا اینه (ینی دختره اینه😐🤦♀😂😑🔪)
خلاصه شب اول قدر اومد کنارم گفت من بعد شب های قدر به مادرتون زنگ میزنم الان به نظرم درست نیست تو این ایام زنگ بزنم.
منم تو دلم گفتم عه چه با شخصیت که اومده میگه یه وقت نگه ما فک کردیم رف و دیگه زنگ نزد😐🔪😂
ولی دقیقا همینطور شد و اون خانومه محو شد و اصلا زنگ نزد
خواستم بگم مادران گرامی لطفا شماره میگیرید زنگ بزنید یا اگر نمیخوایید زنگ بزنید بیخودی از دختر مردم شماره نگیرید علافش میکنید و هزار جور فکر میکنن دخترا.
سلام
منم یک خاطره درباره مسجد محل مون دارم
مدت ها بود نرفته بودم مسجد مون به خاطر مشغولیت درس و دانشگاه
قبل عید رفتم که سر بزنم بهشون و یک سلام و علیکی بکنم با خانم ها چون آشنا هستیم باهم و یکی شون هم مربی خواهرم بودن
یکم صحبت کردیم بعد یکی از خانم ها گفتن که ازدواج کردی ؟
گفتم نه
گفت یک خانمی سپردن براشون یک دختر خوب پیداکنیم اجازه میدی تورو معرفی کنم؟
منم گفتم اول به مادرم بگید
خلاصه ایشون همونجا زنگ زدن مادرم و اجازه رو گرفتن و زنگ زدن مادر آقا پسر و مشخصات من رو گفتن که چنین دختری هست
بعد دیگه رسیدیم به خونه تکونی و مسئول مسجد گفت که اون خانم پیام دادن که چون نزدیک عید هست و همه مشغول ما ان شاءالله بعد عید میاییم
من واقعاً خوشحال شدم که انقدر با شعور هستن و اطلاع دادن که ما منتظر نباشیم
بعد عید هم تماس گرفتن و اجازه گرفتن بیان منزل
هفته بعدش اومدن و با آقا پسر صحبت کردیم
روز بعد مادر آقا پسر تماس گرفتن و جواب رو گفتیم و ایشون کلی دعای خوشبختی کردن (جواب دوطرف منفی بود)
من خیلی خوشم اومد که ایشون انقدر باشعور هستن که جواب شون که حتی منفی بود رو اعلام کردن
ان شاءالله چنین فرهنگی جا بیوفته که خانواده ها زنگ بزنن و اطلاع بدن نظرشون رو هرچند منفی و اگرم کاری پیش اومده براشون بازم بگن که خانواده دختر منتظر نباشن
بعد از همه اینکه دست خالی نرن
ایشون بااینکه ماه رمضان اومدن اما بازم دست خالی نبودن و یک جعبه کوچیک شیرینی آوردن که دست خالی نباشن
که من بازم اینو خیلی پسندیدم
خلاصه از مسجد غافل نشید که خیلی کمک کننده هست
البته اینم بگم که بنده هرکی اومد خواستگاری و رفت بختش باز شد جز خودم 😄
یکبار هم الحمدالله خداروشکر سبب خیر شدم برای ازدواج دیگری
یعنی اینجوری که مشخصات آقا رو بهم گفتن و بعد دیدن که نمیخوریم یهو یاد یکی از دخترا افتادن و گفتن که این دوتا بیشتر مناسب هم هستن و زنگ زدن به اون دختر خانم و شرایط آقا رو به ایشون گفتن
همچنین باید بگم پارسال رفته بودم هییت
من دوستم رو از دور دیدم رفتم پیشش بهش سلام کنم
یک خانمی اومدن گفتن که عزیزم شما قصد ازدواج دارید ؟
بعد من و دوستم ساکت شدیم
آخه خدایی چی بگیم ؟
من گفتم خوب هر دختری دوست داره ازدواج کنه اگر مورد مناسب و خوبی باشه
مشخصات پسرشون رو گفتن ، دوستم گفتن نه
بعد رو به من گفت شما چطور ؟
گفتم نمیدونم والا چی بگم
گفت خوب شماره خونه تون رو بده من زنگ بزنم
منم توی تعارف و رودربایستی دادم
بعد اومدم به مامانم گفتم جریان رو که کسی زنگ زد بدونه کیه
از روز بعدش هرقدر منتظر شدیم کسی زنگ نزد
خوب چرا واقعاً ؟
مگه مجبورتون کردن شماره بگیرید ؟
بااینکه این خانم شرایط من و دوستم رو هم پرسید مثل سن و ...
حتی اگر احتمال بدیم که از دوستم خوشش اومده باشه دیگه چرا از من شماره گرفتی ؟
خلاصه که نکنید به خدا خوب نیست امیدوار کردن دختر و منتظر گذاشتن خانواده اش
البته من به دل نمیگیرم کلاً چون دوست ندارم کینه یا خاطره بدی از کسی به دل و ذهن داشته باشم اما قشنگ نیست واقعا و ممکن هست دختری دلش بشکنه بااین کار
سلام
حالا که صحبت از مسجد شد منم یه خواستگاری سم دیگه برام یادآوری شد
ظاهرا یکی از اقوام دور زن داداشم به من علاقه مند شده بودن و برای خواستگاری شماره منو پیدا کرده بودن و بدون اطلاع بزرگترها (حتی خانواده خودشون) با من تماس گرفتن و از جایی که من جواب ندادم بهشون برخورده بود این ماجرا اوایل ماه رمضون اتفاق افتاد و...
تا اینجای ماجرا بماند.
خانواده اون شخص که دیدن این ماجرا رو شد و داره آبرو شون میره فوری تو همون ماه رمضون رفتن خواستگاری دختر دیگه ای و شب های قدر که منم توی مسجد بودم مادر و خواهر اون آقا پسر داشتن از خواستگاری رفتن شون و اینا میگفتن فکر میکردن برای من مهمه! در حالی که اصلا برام مهم نبود چون به نظرم پسری که اینقدر سرخود بود و حتی نظر خانواده ش رو نپرسید و آنقدر ارزش و احترام برای من قائل نشد قطعا نمیتونه شریک زندگی من باشه
سلام.خاطره سمی دارم مال حدود شیش سال پیش
تعطیلات عید نوروز بود اماده شده بودیم بریم خونه ی خاله عید دیدنی .بابام که در پارکینگو باز کرد تا ماشین و بیاره بیرون بریم عید دیدنی دیدیم مادر شوهر و پدر شوهر دختر عموم با شازده شون یه جعبه شیرینی به دست اومدن خونه مون مثلا برا عید دیدنی.ما رو میگی شاخ در اوردیم اینا دیگه چرا اومدن خونه ما عید دیدنی😂
زنداداشم که خیلی تیزه گفت اومدن به بهانه ی عید دیدنی پسرشون یه نظر تو رو ببینه.اقا حالا من لج کرده بودم از اتاق بیرون نمیومدم اونم مادرش گیر داده بود دخترتون نمی یان.دیگه به دستور مامان رفتم یه سلام و خوش ٱمد گویی کردم دوباره برگشتم اتاق.
دو سه روز بعد مادرشون تنها و باز هم بدون هماهنگی تشریف ٱوردن خونه.پدرم طبقه بالا خواب بودن.مادرشون تو پذیرایی داشتن با مامانم صحبت میکردن که ما خانوادتون رو میشناسیم و پسندیدیم.پسرمون هم دخترتون رو دیده و پسندیده.ولی پسرمون میگن اول چند جلسه تلفنی صحبت کنیم اگر عقاید و شرایط مون یکی بود با بزرگتر های فامیل بیاییم برا خواستگاری رسمی.نگو بابا بیدار شده و تو راه پله همه ی صحبت های ننه رو شنیده.ننه شون همین حرف ها رو پیش بابام تکرار کردن .پدرم عصبانی شد گفتن نخیر دختر من قصد ازدواج نداره و هنوز دانشجو هستن بعدشم به چه علت من باید شماره ی دخترمو بدم به شما.مگر شما خواستگاری رسمی کردین.و بدین صورت یک ننه ی که خیلی با اعتماد به نفس اومده بود خونه مون به حالت لشکر شکست خورده برگشت خونه شون.
واقعا بعضی خانواده ها اصلا بلد نیستن باید چجوری برن خواستگاری.اقا پسر دوست دادشم هم بودن و داداشم بسیار از اخلاق و ایمان شون تعریف میکردن و تحصیلات شغل و درامد نسبتا خوبی هم داشتن و با شناختی که از خانواده ی ما داشتن میدونستن هم کف هستیم.و توهم این رو داشتن که حالا که خانواده ها به هم میان و پسرمون هم همه چی تمومه چرا باید نه بگن.حله همین که ما بریم خونه شون خودشون التماس میکنن که تو رو خدا بیایین دختر ما رو بگیرین.صادقانه بگم اگر مثل ادم خواستگاری میکردن احتمال خیلی زیاد این وصلت شکل میگرفت.ولی حیف باشد که شعور خریدنی نیست. چندین بار به گوشمون رسیدبنده خدا پسره خیلی دلش میخواسته این وصلت صورت بگیره و پشیمانه و دوباره اجازه میخواستن برا خواستگاری بیان ولی دیگه همین نحوه ی خواستگاری شون میزان شعور اون خانواده رو به ما فهمونده بود.
_
یه عده هم هستن ک شور همه چیو درمیارن خدایی...
چون ب روش مورد علاقه و تایید شما خاستگاری نکردن ینی مث ادم رفتار نکردنو بیشورن و ....؟؟😕
الحمدلله ک وصلتتون سر نگرفت.پسر مردمو بیچاره میکردین با این نازک نارنجی بودنتون...
شور برخوردن رو درنیاریم و فکر نکنیم ک چون دختریم اجازه ی توهین و نگاه بالا به پایین رو ب پسر مردم داریم...
این ک میگن پسرو ب غلامی قبول کنید بخدا فقط یه حرفه😕😕😐🫤
یه خاطره از یکی از خواستگارام بگم بخندین
بنده خدا سپاهی بود
و در معرض خطر 🔪
اما جالب بود وقتی بحث شغلشون باز شد
گفت شرایط شغلیشو و در آخر گفت من اصلا لیاقت شهادت ندارم 🙂💔
از اون جایی هم که من به نظامی گری علاقه دارم و غرق حرفاش شده بودم گفتم بله درست میفرمائید😬😶
بعد اصلاح کردم گفتم این چه حرفیه😂😂
#سم
چند هفته پیش یه آقایی برای خواستگاری بهم معرفی شد گفتن که اول توی چت باهم یکم صحبت کنیم اگه اولیه هامون اوکی بود میاییم برای خواستگاری مادر منم گف باشه. ما توی چت حرف اینا زدیم و خلاصه اومدن خواستگاری . اومدن و ما رفتیم توی اتاق نزدیک یک ساعت و نیم با من توی اتاق حرف زد کل زندگیشو واسه من تعریف کرد از توی گوشیش عکس بمن نشون میداد و . 😑 توی اون یک ساعت و نیمی که توی اتاق بودیم من ۵ دیقه هم حرف نزدم ایشون حرف زد جوری طول کشید حرفامون که برادرم برامون آب اورد گف گفتن براتون آب بیارم حتما گلوتون خشک شده ( تصور کنید چقدرر طول کشیده بود جلسه آشنایی 😂😂) بعد بمن گف هرچی تو ذهنته بپرس من میگفتم ف ایشون یه ربع درباره ی ف حرف میزد -_- خلاصه کار ندارم اومدن و رفتن همونشب نرفته زنگ زدن جوابتونو بگید .. مامانم گف ما با باباش حرف بزنیم جواب میدیم .. اونشب گذشت و ایشون فرداش گفتن جوابشون منفیه 😂😐 بعد من ازش توی پیوی پرسیدم که حرف های معرفتون و تایید میکنید ( به اصرار مادرم ازش پرسیدم ) ویس میفرستاد ۵ دیقه ۸ دیقه که اره ما اومدیم خونتون شما توی خونتون شیشه مشروب داشتین 😂😂 این شیشه های مشروب که ایشون میگف فقط توی خونه ی ما تزیینی بود و بابای من اصن اهل این حرفا نیست که هیچ بلکم توی محل به نذری های ماه محرمش میشناسنش، بابای من حتی واسه گذاشتن تزییتش رفته بود پرسیده بود گفته بودن اشکالی نداره چون شیشه ی خالیه . یکی توی لیوان آب میخوره یکی توش عرق میخوره گناه لیوان چیه؟ 😂 بابای منم چون خوشش اومده از طرحش خرید اورد مادر منم چندین بار شستش و بدون هیچ استفاده ای گوشه ی خونمونه یعنی انقدررر واسه ما بی اهمیت بود که حتی جمعشم نکردیم که هیچ اصلا واسمون مهمم نیست. بعد ایشون میگفتن خیلی خوشحاللللم واسم رو بازی کردین 😐🤦♀😐 انگار ما خلافکاریم 😐 بعد عکس پروفایل مادرم و دیدن که با خواهرم بود (خواهرم چادری نیست)گف شما تو پروف مادرتون با کلاهید حرفاتون ضد و نقیضه 😐 هی میگفتم آقا اون من نیستم :| باورش نمیشد 😂 بعد جالبترش این بود که میگف شما اگه این مشکل هارو نداشتید اگه بمن جواب منفی میدادید بازم میومدم خواستگاری الانم این شک هارو برای من از بین ببرین منم بازم میام خواستگاری 😂 منم گفتم من ترجیح میدم شما توی مسئلتون بمونید و از اونورم که دید من عصبانی شدم گف شما اصلا ادم صبوری نیستین خوب شد الان فهمیدم که قرار بود در آینده کی مادر بچه هام بشه و اینا 😐
آقا توروخدا اینشکلی نباشین تروخدا 😑 من یچیزایی از مذهبی ها میبینم که دارم کم کم نظرم راجب اون خواستگارام که نیمه مذهبین عوض میشه . بخدا اونا اصلا مثل ما نیستن به واجباتشون عمل میکنن ادعایی هم ندارن 🤦♀🤦♀🤦♀
سلام خاطره برای کانال خاطرات سمی
برای برادرم یکی از آشنایان دختری معرفی کردند تماس گرفتیم مادرشون گفتند جلسه اول خارج از منزل باشه وماقبول کردیم،منزلشون اطراف تهران بود ومابه منطقه آشنا نبودیم ،آدرس پارکی را دادند من ومادر وبرادرم سرقرار رفتیم هوا فوق العاده سرد بود وبعدازنیم ساعت همه سردمون شده بود مادرشون پیشنهاد دادن بریم کافه ای که نزدیک منزلشون هست واصلا تعارف نکردند که به منزلشون بریم سوارماشین شدیم ورفتیم کافه ،کافه ای که میگفتندفست فودی بود! خلاصه مجبور شدیم شام در خدمتشون باشیم وپیتزا ومرغ سوخاری سفارش دادند
ونه تنها ازما پذیرایی نکردند که شام هم ازماگرفتند😐